بازگشت

بيانات


صاحب تأليف متأخر [1] بايد رعايت اقتضاي وقت و رعايت رغبات اهل عصر بنمايد. علماي تاريخ و نسب در سن اولاد امجاد سيدالشهداء (ع) و تعداد ايشان، اختلاف بسيار نموده اند. هرگاه بخواهيم به نقل اقوال و تعداد كتب و اسماء بپردازيم، رشته ي سخن طولاني شود. بهتر آن كه اقتصار [2] كنيم بر آنچه نزد اهل اتفاق و تحقيق مسلم شده و آن اين است:

شبهه شايسته نيست كه علي اكبر شهيد، اكبر اولاد حضرت سيدالشهداء (ع) بوده و در خلافت عثمان متولد شده و مادر او، ليلا دختر ميمونه كه دختر ابوسفيان است بوده و از طايفه ي بني ثقيف، و به اين سبب معاويه اعتراف به اهلبيت آن جناب براي خلافت نمود، و لشكريان شامي چون به كربلا وارد شدند، عرض امان بر وي كردند و گفتند: تو از ارحام و قرابات يزيد


بن معاويه هستي و با تو جنگ نكنيم. جواب گفت: قرابت و رحم پدرم با رسول خدا احق به رعايت است، و قبول نموده. و اين واقعه نزد نسابين [3] مضبوط است.

و ولادت سيدالساجدين (ع) در سنه ي سي و هشت هجري است كه سه سال و كسري بعد از هلاكت عثمان بوده و در واقعه ي كربلا سن شريف آن حضرت بيست و سه سال بوده و حضرت باقرالعلوم در آن وقت سه سال و چند ماه از عمر شريفش گذشته.

و در كتاب «كافي» از زراره روايت كند كه گفت: از حضرت باقر (ع) پرسيدم كه ادراك نمودي جد خود حسين را؟ فرمود: بلي، با او بودم، و مكالمه ي حضرت باقر در مجلس يزيد خواهد آمد ان شاء الله. بنابراين سن علي اكبر بيست و پنج سال بوده، و بعضي زياده نوشته اند، و نسلي از او نماند.

و اما بودن علي اكبر صاحب ولد و اهل در كربلا، معين نيست، و اگر چه از فقره ي زيارتي در مزار «بحار» نمايد كه متزوج بوده. و بودن والده ي ماجده ي او در كربلا مذكور در كتب معتمده نيست، بلكه مظنون، خلاف اوست. و مؤيد كبر سن [4] و شجاعت اوست آنچه در كتب معتبره و نسخ معتمده ي قديمه مضبوط است كه در ارشاد و غير آن روايت شده: «و كان أهل الكوفة يتقون قتاله» يعني اهل كوفه حذر داشتند از جنگ نمودن با آن جوان هاشمي، زيرا كه آثار شجاعت در او هويدا بود، و گرنه اهل كوفه مبالاتي به كشتن پيغمبر نداشتند و ترحم بر طفل شيرخوار نكردند.

و از نغمات زايده، [5] ، غلطي است كه در بعض مؤلفات جديده واقع شده كه لشكريان چون مشاهده ي جمالش نمودند گفتند: ما با پيغمبر جنگ نكنيم. و از اين قبيل خرافات در السنه و افواه شيعه بسيار شده و علماي مذهب، همه مبراي از اين گونه كلمات واهيه هستند. و از اين قبيل عبارت: «و رفع سبابته الي السماء و قال: اللهم اشهد علي هؤلاء القوم...

[6] » كه در زبان اهل مرثيه «شيبته» خوانده شده و در نسخ مصحفه [7] هم «شيبته» [8] نوشته شده. و بر اهل بصيرت مخفي نيست كه عبارت «سبابته» بوده و در نسخه ي معتمده ي قديمه نيز موجود است، و اين هيئت، حالت شخصي است كه خدا را به گواهي طلبد؛ و معهود نيست كه در مقام تظلم، كسي


محاسن [9] خود را به آسمان بلند كند.

در هر حال، جلالت اين جوان از كلمات بليغه ي پدر بزرگوارش معلوم و هويدا است. و در مقاتل وارد شده كه تيري بر حلقوم او رسيد و از اسب سرنگون شد.

و در زيارت مأثوره از حضرت صادق (ع) در سلام بر علي اكبر وارد شده؛ چنان كه در «كامل الزيارة» مروي است:

«السلام عليك و علي روحك و بدنك، بأبي أنت و أمي من مذبوح و مقتول من غير جرم، بأبي أنت و أمي دمك المرتقي به الي حبيب الله، بأبي أنت و أمي من مقدم بين يدي أبيك، يحتسبك و يبكي عليك محترقا عليك قلبه، يرفع دمك بكفه الي أعنان السماء لا ترجع منه قطرة و لا تسكن عليك من أبيك زفرة» [10] .



اين شفق نيست كه در صبح و مساست

خون من در قدح گردون است



و نظير اين معني را در شهادت طفل رضيع [11] جماعتي از معتمدين ضبط نموده اند؛ از جمله ابوالفرج اصفهاني كه كتاب او به غايت مشهور و معتبر است و تمامي علما و مورخين اسلام از شيعه و غير شيعه نوشته اند كه سرخي آسمان از آثار شهادت سيد مظلومان است.

و گفته اند كه قبل از اين واقعه اين سرخي نمودار نبود، بلكه آنان كه ضبط كرده اند، احتمال تشيع يا اعتقاد به معجزات و كرامات در حق ايشان داده نشده بلكه از متعصبين اهل سنت محسوب باشند؛ مانند «مسلم» در صحيح خود گويد (اول جزء خامس في تفسير قوله تعالي: «فما بكت عليهم السماء و الارض») [12] : «انه لما قتل الحسين، بكت المساء، و بكائها حمرتها» [13] .

و قريب به همين معني است آنچه «نسوي» در تاريخ و «ترمذي» در صحيح «سدي» در تفسير و «ثعلبي» نيز در تفسير خود گفته كه حمره كه با شفق نمودار است، پيش از كشته شدن حسين نبود.

و در «كامل التواريخ» نيز اشاراتي به اين امر و خون باريدن از آسمان مضبوط است. و ابوالفرج بن جوزي كه از اعاظم علماي اهل سنت است در كتاب «تبصره» گفته:


چون شخص خشمناك شود، رويش سرخ شود و اين نشانه ي غضب است، و ذات اقدس خداوند منزه از جسم است، پس اظهار غضب خود را بر كشندگان حسين به سرخي افق نموده و اين دليل بزرگي جنايت است.

مؤلف گويد: شايد اين گونه احاديث در نظر اهالي عصر ما مستبعد نمايد و شيطان خيال وسوسه كند كه سرخي آسمان و افق از امور طبيعيه ي معهوده است و در كتب هيئت بطلميوسي عنوان شده و جهات طبيعيه براي او ذكر كرده اند؛ و لكن اين معني منافات با نقل معتمدين اهل تاريخ ندارد، زيرا كه ممكن است كه مراد ايشان حدوث حمره ي خاصه ي باشد كه از عادت خارج بوده يا در وسط السماء و غير وقت طلوع و غروب نمودار مي شده، و حمرت افق در طلوع و الا غروب كه از انعكاس شعاع حادث شود، احتمال نرود كه مراد علماي اعلام و مورخين و مقام باشد، زيرا كه هيچ عاقلي امر معتادي را نسبت به وقوع حادثه اي ندهد، خصوصا علماي اهل سنت و جماعت كه به قدر امكان تسليم مناقبي و فضائلي براي ائمه ي اثنا عشريه نكنند.

و در سنه ي شصت و يك هجري از وقايع عجيبه به حدي واقع شده كه قابل انكار نبوده:

ابن اثير در «كامل» ذكر نموده كه بعد از شهادت حسين (ع) تا چهل شبانه روز هر جامه اي كه بر ديوار افكنده شد به خون آلوده مي شد. و شرح كسوف آفتاب در روز عاشورا، خواهد آمد. و اگر شخص عاقل انصاف دهد، تصديق كند كه اين جماعت از اهل دانش و عقل بي جهت اتفاق بر امر غير واقعي نكنند، خصوصا علماي سنت مانند ابوالفرج بن جوزي كه حديث رد شمس را با تواتر انكار نمايد، چگونه احتمال رود كه حمرت افق و آسمان را بدون سبب اعتراف كند كه از جهت شهادت حسين (ع) حادث شد؟ بر هيچ عاقلي پوشيده نماند كه مطلب به حدي از وضوح بوده كه مجال انكار نبوده.


پاورقي

[1] کتابي که در دوره‏هاي بعدي نوشته شود.

[2] بسنده.

[3] نسب شناسان، نژاد شناسان.

[4] بزرگسالي.

[5] آهنگهاي افزوده.

[6] انگشت سبابه‏ي خود را به آسمان بالا برد و گفت: خدايا بر اين مردم گواه باش....

[7] نادرست.

[8] ريش سفيد خود را.

[9] ريش.

[10] درود بر تو و جان تنت. پدر و مادرم فداي تو باد اي کشته و سر بريده‏ي بي‏گناه. پدر و مادرم فداي خون تو که آن را به سوي پيامبر خدا بالا بردند. پدر و مادرم فداي تو باد که پيش روي پدر به ميدان رفتي و او اندوه خود بر تو را به حساب خدا مي‏گذاشت و دلش بر تو آتش گرفته بود، و خون تو را به دست به آسمان مي‏پاشيد و چکيده‏اي از آن به زمين باز نمي‏گشت. و ناله‏ي پدرت بر تو بريده نمي‏شد.

[11] کودک شيرخوار.

[12] دخان، 29.

[13] چون حسين کشته شد، آسمان گريست، و گريه‏ي آن همان سرخي آن است.