بازگشت

ترجمه


معاويه پسر وهب گفت: نشسته بودم نزد امام صادق (ع) كه مردي آمد كه پشت او از پيري خميده بود، و درود گفت و پاسخ شنيد. پس به او گفت: اي پيرمرد! نزد من بيا. پس نزديك آمد و بوسيد دست آن بزرگوار را و گريست. از او پرسش نمود: براي چه گريستي؟ گفت: من نزديك صد سال است به اميد گشايش روزگار شما نشسته ام و گويم اين سال شود، اين ماه شود، اين روز شود. نمي بينم گشايشي، پس سرزنش كني مرا بر گريستن؟ چون چنين گفت، آن بزرگوار هم گريست و به وي گفت: اگر پس افتاد مردن تو، با ما خواهي بود، و اگر شتاب كرد، خواهي بود روز رستخيز با دسته ي پيغمبر. پس گفت آن پيرمرد: ديگر باك ندارم آنچه از دست برود مرا پس از اين اي پسر پيغمبر. پس گفت به ابو عبدالله (ع) كه پيغمبر خدا گفته كه «من دو چيز گرانبها ميانه ي شما واگذارم: نامه ي آسماني خدا كه فرود آمده و خويشان و نزديكان خودم از خانواده ي خودم، كه هرگاه به آن دو چنگ زنيد، گمراه نشويد». پس به وي گفت: گمان نكنم كه تو از مردم كوفه باشي. گفت: نه. گفتش: پس از كجايي؟ گفت: از دهستان و باغستان كوفه هستم - سر بهايي تو گردم [1] - پرسيد: چه اندازه راه داري تا كربلا كه گور پدر ستم رسيده ي من حسين در آن جاست؟ گفت: بسيار نزديك به آن جا هستم. گفت: چگونه است رفت و آمد تو در آن جا؟ گفت: بسيار مي روم آن جا. گفت: اي مرد پير! خونخواهي خواهد نمود خدا از خون حسين. اندوه نرسيد زادگان فاطمه را و نخواهد رسيد ايشان را مانند حسين. هر آينه كشته شد با هفده تن از خويشان خود كه نيكخواهي كردند براي مردم براي خدا و شكيبايي نمودند و سزا داد خدا ايشان را نيكوتر سزاي شكيبايي كنان. به درستي كه هنگامي كه روز رستخيز برپا شود، رو نمايد پيغمبر خدا و با او خواهد بود حسين، و دست پيغمبر بر سر اوست خون چكان، و گويد: اي پروردگار! پرسش نما پيروان مرا كه براي چه كشتند پسر مرا؟ پس فرمود امام صادق (ع): هر بي تابي و گريستن ناخوش است، مگر بي تابي و گريستن براي حسين (ع).


پاورقي

[1] يعني فدايت شوم.