بازگشت

راننده ي مسيحي با توسل به حضرت عباس پدر شد


در سال 1380 قمري در تهران بودم، تصادفا در روز نهم محرم در مجلسي با گوينده ي داستان زير آشنا شدم. ايشان از مداحان و ذاكران حضرت اباعبدالله عليه السلام بود.

آن مداح گفت: يك روز سوار تاكسي شدم، تا به يكي از مجالس سوگواري حضرت اباعبدالله بروم.

در طي راه فهميدم كه راننده ي تاكسي شخصي آشوري و عيسوي مذهب است، وقتي كه به مقصد رسيدم، خواستم پول كرايه را از جيبم بيرون بياورم. راننده گفت: پول را پيش خودت نگه دار. من از شما پول نمي گيرم!

گفتم: چرا؟ گفت: من با خودم، عهد و پيمان بسته ام كه از خدمتگذاران حضرت


اباالفضل عليه السلام، كرايه نگيرم.

گفتم: براي چه؟ گفت: بخاطر اينكه من كرامتي ديده ام و يادگاري از آن حضرت دارم، كه به پاس همان عنايت، از خادمان آن جناب كرايه ي تاكسي نمي گيرم. گفتم: داستان چيست؟ براي من تعريف كن!

گفت: من از نعمت وجود فرزند بي بهره بودم، چند سال پس از ازدواج، درصدد معالجه هاي گوناگون برآمدم و نتيجه اي نگرفتم، به اولياء دين متوسل شدم و باز بهره اي نبردم، در اثر معاشرت با رانندگان مسلمان، نام حضرت عباس عليه السلام و آبرومند بودن آن حضرت را نزد خدا شنيده بودم.

پس از نااميدي از اولياء دينم، به خدا توجه نمودم و گفتم: «پروردگارا اگر حضرت عباس عليه السلام در درگاه تو آبرو دارد، من بواسطه ي او از تو فرزند مي خواهم!»

بعد از مدتي زنم حامله شد و فرزندي برايم آورد و به واسطه ي حضرت عباس عليه السلام داراي فرزند شدم. از آن زمان تا حالا با خودم عهد كردم كه از خادمان حضرتش كرايه نگيرم. [1] .


پاورقي

[1] کرامات العباسيه ص 118 به نقل از الوقايع والحوادث ج 3، ص 39.