بازگشت

دكتر يوسف يهودي، نام فرزندانش را غلامحسين و غلام عباس گذاشت


نقل مي كنند: در بروجرد فردي يهودي موسوم به يوسف و معروف به دكتر بود. و ثروت زيادي داشت، ولي فرزند نداشت. براي پيدا كردن فرزند، چند زن به همسري گرفت، اما از هيچ كدام فرزندي به دنيا نيامد.

هر دعا و دارويي كه خودش مي دانست و هر چه ديگران گفتند، به كار بست و عمل كرد، ولي اينها نيز اثري نبخشيد. روزي مأيوس نشسته بود، مرد مسلماني نزد او آمد و پرسيد: چرا افسرده اي؟! گفت: چرا افسرده نباشم؟ چند ميليون ريال مال و ثروت جمع كرده ام براي دشمنان! زيرا فرزند ندارم كه بعد از مرگم مالك آنها شود، اوقاف وارث ثروت من مي شود.

آن مسلمان پاك طينت گفت: من راه خوبي مي دانم! اگر توفيق داشته باشي، مي تواني از آن طريق به مقصودت نايل شوي. ما مسلمانها يك باب الحوائج داريم كه نامش ابوالفضل العباس عليه السلام است. هر كه به آن بزرگوار متوسل بشود، نااميد نمي شود.ما به آن حضرت متوسل مي شويم و حاجتمان را به وسيله ي او از خدا مي گيريم. تو هم مخفيانه به خدمت آن حضرت برو و عرض حاجت كن، تا فرزنددار شوي.

دكتر يوسف مي گويد: حرف اين مرد مسلمان را به گوش گرفتم و، مخفي از چشم زنها و همسايه ها و مردم، با قافله اي به سوي كربلا حركت كردم. در آنجا وارد حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شدم و عرض كردم: آقا، دشمن تو و دشمن پدرت به خانه ات آمده است و عرض حاجت دارد، حاشا كه شما مرا نااميد برگرداني!

باري، حاجت خود را اظهار داشتم و از حرم بيرون آمدم و باز پنهاني، با قافله ي ديگري به بروجرد برگشتم پس از سه ماه، زنم حامله شد و چون فرزند پسري به دنيا


آورد، من نامش را غلام عباس نهادم. چندي بعد نيز براي بار دوم حامله شد و چون باز پسري به دنيا آورد اين بار نامش را غلام حسين گذاشتم.

يهوديهاي بروجرد مطلب را فهميدند و به من اعتراض كردند كه چرا اسم مسلمانان را روي پسرانت گذاشته اي؟! هر چه دليل آوردم نشد. عاقبت، به آنها گفتم كه قضيه از چه قرار است.

به آنها گفتم كه اين دو پسر را از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام گرفته ام و جريان را از اول تا آخر برايشان نقل كردم.

نقل مي كنند: آن يهودي تا زنده بود به علما و سادات احترام كامل مي گذاشت، ولي همچنان در دين يهودي باقي بود. [1] .


پاورقي

[1] چهره‏ي درخشان، ج 1، ص 557، به نقل از يادداشتهاي آقاي قحطاني و او به نقل از کتاب «فتح و فرج».