بازگشت

دست پسر قطع شد و دختر به عقد او درآمد


اين قضيه توسط حجة الاسلام آقاي شيخ محمد سمامي حائري به نقل از مرحوم آيت الله حاج سيد محمد كاظم قزويني قدس سره بيان شده است:

يكي از خانهاي ايران با خانواده اش به زيارت عتبات مشرف گرديد. خان دختر زيبايي داشت كه در اين سفر همراه او بود. دختر به حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مشرف شد و يكي از خدمه ي خان شيفته ي جمال او گشت.

خادم، در كنار ضريح مطهر دستش را روي دست دختر گذاشت، دختر فورا رو به قبر حضرت كرد و عرض كرد: آيا سزاوار است در كنار ضريح شما اين چنين به من بي ادبي نمايند؟! يا اباالفضل العباس عليه السلام، دستش را قطع كن!

پس از چند روز قرار شد كه خان حركت كند. خادم مزبور هم هر چه داشت


فروخت و پنجاه ليره ي طلا را در كيسه اي قرار داد و همراه با قافله ي خان حركت كرد. در بين راه، خان متوجه شد كه پولش را به سرقت برده اند (مبلغ پولي را كه همراه داشت، يكصد ليره بود). قرار شد كه افراد قافله را تماما وارسي كنند. پس از وارسي، كيسه اي كه پنجاه ليره ي خادم در آن بود كشف شد به خانه خبر دادند كيسه ي ليره نزد اين شخص كشف شد. سپس معلوم شد كه داخل كيسه پنجاه ليره است. خان تصور كرد كه اين پول، مال اوست و دستور داد پول را گرفتند، و دست آن خادم را به عنوان سارق قطع كردند!

پس از مدتي، پول در ميان اثاثيه ي خان پيدا گرديد و خان از اين بابت سخت ناراحت شد و در صدد عذرخواهي برآمد. خادم كه دستش قطع شده بود، رضايت نداد. خان گفت: هر چه بخواهي در قبال اين عمل، به تو مي دهم! خادم گفت: اگر مي خواهي راضي شوم، بايد دخترت را به عقد من درآوري، خان قبول كرد و دختر را به عقد آن شخص درآورد.

پس از عقد، دختر به او گفت: چرا تو در حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام، كنار ضريح مطهر، دستت را روي من گذاشتي؟! آن شخص گفت: زماني كه دستم را روي دست تو گذاشتم، از حضرت خواستم كه تو را به عقد من درآورد و حضرت خواسته ي من را اجابت كرد. دختر گفت: من هم از آن حضرت خواستم كه دستت را قطع كند و حضرت خواسته ي مرا نيز اجابت كرد! [1] .



پاورقي

[1] چهره‏ي درخشان، ج 2، ص 639 - در همين کتاب ص 646 نيز قضيه‏ي ديگري نظير همين قضيه از ارمغان مور ج 14، ص 183 نقل شده است. که در آن قضيه، مرد به عنوان صلح دهنده در زد و خوردي وارد مي‏شود و دست او بوسيله‏ي خنجر يکي از آنها قطع مي‏گردد، و پس از مدتي همان زن را به عقد او (به عنوان محلل) درمي‏آورند! و آن دو تصميم مي‏گيرند که با هم زندگي کنند.