بازگشت

توسل حاج شيخ علي تاكي شهرضايي، پرده اي در مقابل چشم مأمور كشيده بود


عالم پرهيزگار حاج شيخ علي تاكي شهرضايي در دهه ي محرم سال 1322 اين قضيه را نقل فرمودند:

سالي بنده در فصل زمستان، در مشهد مقدس بودم و به حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه من خيلي به زيارت امام حسين عليه السلام مشتاق شده ام و فكر مي كنم اگر به كربلا نروم مريض مي شوم و از شما تقاضاي گذرنامه دارم! در آن زمان فقد يكصد و هفده تومان پول داشتم و گذرنامه نيز نداشتم. و نمي دانستم چگونه بايد به كربلا بروم.

بالاخره به خرمشهر آمدم، سيد رضا رضواني برايم يك مكان در كشتي به مبلغ پانزده تومان كرايه كرد و نمي دانست كه من مي خواهم بدون گذرنامه و به صورت قاچاق به كربلا بروم! عده ي ديگري در كشتي بودند همه داراي گذرنامه بودند. جايي در وسط آب يك شرطي آمد و ما يك فلس در دست او گذاشتيم و رد شديم.

وقتي به بصره رسيديم. براي گرفتن بليط قطار اقدام كردم، اما چون نزديك اربعين و موقع ازدحام زوار بود، نتوانستم بليط تهيه كنم و مجبور شدم به مسافرخانه ي سيد علي حكاك بروم. در مسافرخانه اتاقي گرفتم و در اتاق رفتم و خوابيدم.

همين كه به خواب رفتم، ناگاهان بيدار شدم و ديدم شخصي بالاي سرم ايستاده است و مي گويد: شما بليط مي خواستيد! بلند شويد و اثاثيه را جمع كنيد. در اين هنگام يك بليط قطار به من داد و ظاهرا پول آن را هم نگرفت و گفت: زود جمع كن و برو!


من اثاثيه را جمع كردم و به دوش گرفتم، لحاف و وسائل را در چادر خوابي پيچيده بودم و بر دوش گرفته بودم و يقينا هر كس مرا مي ديد، مي فهميد كه ايراني هستم.

هنگامي كه مي خواستيم به قطار وارد بشويم بايد تك تك به اتاقي كه مأمور كنترل گذرنامه در آن بود وارد مي شديم و از طرف ديگر اتاق خارج مي شديم و به طرف قطار مي رفتيم. هنگامي كه به اتاق رسيدم، متوجه شدم كه هيچ مسافري در اتاق نيست و من بايد به تنهايي وارد اتاق شوم و گذرنامه را به شرطه نشان دهم و سپس از اتاق خارج شوم. اما من چون گذرنامه نداشتم، متحير شدم. ناگهان ملهم شدم كه «يا امام حسين عليه السلام» و «يا اباالفضل عليه السلام» بگويم و رد شوم.

پس اين دو اسم مبارك را پيوسته بر زبان مي آوردم و در حالي كه اثاثيه را بر دوش گرفته بودم، وارد اتاق شدم و از طرف ديگر خارج شدم! اما گويا در مقابل چشم آن مأمور پرده اي كشيده شده بود و مرا نمي ديد! هيچ واكنشي نسبت به من نشان نداد و من رد شدم. تا كربلا نيز كسي از ما گذرنامه نخواست.

بالاخره به كربلا رسيديم و در كربلا نيز چون به نجاري و چوب بري وارد بودم، سقف خانه ي رئيس كنسولگري ايران را درست كردم و او با ما آشنا شد و فرمان داد كه به من گذرنامه بدهند. و پس از آن، گذرنامه را به شيخ حسين شاهرودي دادم و برايم «كارت اقامت» گرفت، و از آن روز به بعد، ما در عراق اقامت كرديم.