بازگشت

آقايي با چكمه و كلاهخود روي برفها ايستاده بود و ما را نجات داد


آقاي حاج مهدي اشعري قمي اين قضيه را نقل كردند:

در يك شب سرد برفي، در فصل زمستان از شهركرد به طرف قم حركت كرديم. حدود دو ساعت بعد از نصف شب، در ماشين پيكان بار و به همراه اثاثيه ي يك خانواده و صاحب آن اثاثيه، مابين بروجرد و قم حركت مي كرديم. هوا يخبندان بود و برف زيادي در جاده و اطراف آن بر زمين نشسته بود، به طوري كه در بعضي جاها اطراف جاده را تقريبا يك متر و نيم برف پوشانده بود!

از بس جاده خطرناك بود، كنترل ماشين از دست بنده خارج شد و اتومبيل در يك جاي خيلي خطرناكي فرورفت! مرد خانواده از ماشين پايين آمده و چند لحظه بعد دوباره سوار شد و با تب و لرز، حيران و بهت زده، مرتبا مي گفت: ديدي چه بلايي سر ما آمد؟

آن وقتها در آن جاده، ماشين خيلي كم رفت و آمد مي كرد. گفتم: آقاي مسافر، بيا بالا. سپس ناگزير دست توسل به دامان حضرت قمر بني هاشم عليه السلام زدم و عرض كردم: آقا جان، يهوديها در خانه ات مي آيند و آنها را نااميد برنمي گرداني! من كه نوكر برادر شما هستم!

طولي نكشيد كه ديدم يك آقايي با كلاهخود و زره و چكمه، روي برفها ايستاده است و به من فرمود: ماشين را بگذار دنده عقب! وقتي دستور آن آقا را اجرا كردم و ماشين را دنده عقب گذاشتم و مقداري عقب آمدم، تمام نگرانيها برطرف شد و يكدفعه ديدم ماشين روي جاده ي صاف ايستاده است. بعد به من فرمود: حركت كن! من


هم حركت كردم و يكدفعه هر چه نگاه كردم كسي را در آنجا نديدم! [1] .


پاورقي

[1] چهره‏ي درخشان ج 1، ص 442.