بازگشت

فرازهاي جانسوز، از زيارت ناحيه ي مقدسه


اين زيارت را علامه سيد محمود دهسرخي در كتاب شريف «رمز المصيبة» به نقل از بحارالانوار ج 101، ص 317 و مزار كبير ص 328 نقل فرموده اند؛ در اينجا فرازهايي از اين زيارت، كه در حقيقت مصيبت سرايي حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا فداه براي جد مظلومشان حضرت امام حسين عليه السلام است، بازگو مي شود:


... السلام علي المقطوع الوتين، السلام علي المحامي بلا معين، السلام علي الشيب الخضيب، السلام علي الخد التريب، السلام علي البدن السليب، السلام علي الثغر المقروع بالقضيب،...

... سلام بر آن كسي كه رگ حياتش قطع شده است؛ سلام بر آن مدافعي كه ياور ندارد، سلام بر آن محاسني كه به خون خضاب شد، سلام بر آن گونه اي كه خاك آلود است، سلام بر آن بدني كه برهنه گشت، سلام بر آن دندانهايي كه با چوب بر آن زده شد...

... فلئن اخرتني الدهور، و عاقني عن نصرك المقدور، و لم اكن لمن حاربك محاربا، و لمن نصب لك العداوة مناصبا، فلاندبنك صباحا و مساء، و لابكين لك بدل الدموع دما، حسرة عليك و تأسفا، علي مادهاك تلهفا، حتي اموت بلوعة المصاب، و غصة الاكتياب...

... پس اگر چه زمانه مرا به تأخير انداخت، و مقدرات (الهي) مرا از ياري تو بازداشت؛ و نبودم تا با كسي كه با تو جنگيد، بجنگم؛ و با كساني كه با تو دشمني كردند، دشمني كنم؛ در عوض هر صبح و شام براي تو ندبه و نوحه سرايي مي كنم، و بجاي اشك برايت خون مي گريم! از روي حسرت و افسوس بر تو و مصيبتهايي كه بر تو وارد شد تا هنگامي كه از فرط اندوه و مصيبت و غم و غصه جان بسپارم.

... وانت مقدم في الهبوات، ومحتمل للاذيات، قد عجبت من صبرك ملائكة السموات، فاحدقوا بك من كل الجهات، و اثخنوك بالجراح و حالوا بينك و بين الرواح...

... و تو در گرد و غبار جنگ، پيش تاختي! و آزار و اذيتهاي فراوان را تحمل نمودي، ملائكه آسمانها از صبر و شكيبائيت تعجب كردند؛ پس دشمنان از هر سو، تو را در ميان گرفتند! و تو را به سبب زخمها ناتوان ساختند و راه گريز و رفتن را بر تو


بستند...

... و لم يبق لك ناصر، و انت محتسب صابر، تذب عن نسوتك و اولادك، حتي نكسوك عن جوادك، فهويت الي الارض جريحا، تطؤك الخيول بحوافرها، و تعلوك الطغاة ببواترها، قد رشح للموت جبينك، و اختلفت بالانقباض والانبساط شمالك و يمينك، تدير طرفا خفيا الي رحلك و بيتك، و قد شغلت بنفسك عن ولدك و اهاليك...

... هيچ ياوري براي تو باقي نمانده بود، و تو براي خدا شكيبايي مي كردي، از زنان و فرزندانت دفاع مي كردي، تا آنكه تو را از روي اسب، سرنگون ساختند! پس با بدن مجروح بر زمين افتادي، اسبها با سمهايشان تو را (زنده) پايمال نمودند، و سركشان با شمشيرهاي تيزشان بر تو تسلط يافتند، عرق مرگ بر پيشانيت آشكار شد، و دست چپ و راستت باز و بسته مي شد؛ با گوشه ي چشم، نگران خيمه ها و خانواده ات بودي، در حالي كه با حال خود مشغول بودي و اين مشغوليت تو را از فرزندان و عيالت روي گردان مي كرد...

... و اسرع فرسك شاردا، الي خيامك قاصدا محمحما باكيا، فلما رأين النساء جوادك مخزيا، و نظرن سرجك عليه ملويا، برزن من الخدور، ناشرات الشعور، علي الخدود لا طمات، الوجوه سافرات، و بالعويل داعيات، و بعد العز مذللات و الي مصرعك مبادرات...

... و اسبت شتابان به سوي خيمه ها دويد و شيهه مي كشيد و گريان بود، پس چون زنان اسبت را در حال خواري ديدند، و زين تو را بر آن، واژگون نگريستند، از پس پرده هاي خيام به سوي صحرا دويدند و موها را پريشان كردند، و بر صورتهايشان سيلي مي زدند و نقاب از چهره افكنده بودند، با صداي بلند شيون مي زدند، و بعد از


عزتشان ذليل و خوار شدند، و بسوي قتلگاهت ميشتافتند...

... و الشمر جالس علي صدرك، و مولع سيفه علي نحرك، قابض علي شيبتك بيده، ذابح لك بمهنده، قد سكنت حواسك، و خفيت انفاسك، و رفع علي القناة رأسك!...

در آن حال، شمر بر سينه ات نشسته بود و شمشير خود را بر گلويت مي فشرد! با دستش محاسنت را گرفته بود، و با شمشير هندي تو را ذبح مي كرد! تمام اعضايت از حركت افتاده بود، و نفسهايت پنهان شده بود، و سرت بر روي نيزه بالا رفت!...

... و سبي اهلك كالعبيد! و صفدوا في الحديد، فوق اقتاب المطيات، تلفح وجوههم حر الهاجرات، يساقون في البراري و الفلوات، ايديهم مغلولة الي الاعناق، يطاف بهم في الاسواق!...

... اهل و عيالت چون بردگان به اسيري گرفته شدند و بر بالاي جهاز شتران در غل و زنجير آهنين بسته شدند! گرماي نيمروز صورت آنها را مي سوزاند، و در صحراها و بيابانها كشيده مي شدند، دستهايشان به گردنها زنجير شده بود، و آنها را در بازارها مي گرداندند!... [1] .



پاورقي

[1] رمز المصيبة ج 3، برگرفته از صفحات 14 تا 24.