بازگشت

فلج شدن ساعت ساز تبريزي به خاطر خوردن كبوترهاي حرم امام حسين


حاج ميرزا اسماعيل پسر حاج ميرزا لطفعلي تبريزي فرمود: يكي از رفقاي اهل تبريز - برادر مشهدي حسين ساعت ساز تبريزي - كه در صحن و سراي حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام بود و در يكي از حجرات آن ساعت سازي مي كرد و از اعتبار خوبي هم در اين باب برخوردار بود، به طور اتفاقي به فلج مبتلا شد و مدتي هم معالجه كرد، ولي نتيجه اي نگرفت و پس از آن ديگر به دكترهاي مراجعه نكرد و از عافيت مايوس گرديد. مردم او را سرزنش كردند كه چرا معالجه نمي كني؟ با اينكه اين مرض قابل معالجه است و اميد بهبودي هست.

وي گفت: من از شفا مأيوسم. وقتي سبب يأس را پرسيدند، گفت: من در اين حجره ساعت سازي مي كردم و اين كبوترها خيلي به حجره مي آمدند و اسباب و اثاثيه ي مرا مي شكستند و مرا اذيت مي كردند. يك روز با خود فكر كردم كه اين كبوترها بدون صاحب و صحرايي هستند و صيد كردن آنها جايز است. بنابراين هر روز يك جفت


از آنها را مي گرفتم و با عيال و اهل بيتم مي خورديم.

اين كار دو سود داشت. يكي اينكه گوشت رايگان مي خورديم و دوم اينكه اذيت آنها كمتر مي شد. پس دامي براي آنها پهن كرده بودم و آنها را صيد مي كردم. مدتها از اين كار گذشت تا اينكه يك شب در عالم خواب حضرت سيدالشهداء عليه السلام را زيارت نمودم و ايشان با ناراحتي به من نگاه كردند و فرمودند: اين كبوترها از تو شكايت دارند، آنها را اذيت مكن!

وقتي اين سخن را شنيدم، ترسيدم و هراسان از خواب برخواستم و از كرده ي خود پشيمان و تائب گرديدم و مدتي اين كار را رها كردم. تا آنكه نفس بار ديگر مرا اغوا نمود و با خود گفتم كه به خواب اعتباري نيست و صيد اين كبوتران شرعا جايز است و باز شروع به صيد كبوترها نمودم و آنها را مي خورديم، تا آنكه باز يك شب، حضرت سيدالشهداء عليه السلام را در خواب ديدم كه تندتر از دفعه ي قبل به من نظر كردند و فرمودند: اين كبوترها به من پناه آورده اند! مگر نگفتم آنها را اذيت مكن و الا تو را اذيت مي كنم؟ باز ترسان و هراسان از خواب بيدار شدم و نادم و تائب گشتم.

دوباره پس از مدتي باز نفس اماره در مقام وسوسه برآمد كه اين عتاب، در خواب بوده است و معلوم نيست صحيح باشد و ما هم مجاورين خانه ي آن حضرت عليه السلام هستيم و پناه به او آورده ايم و چطور مي شود كه كبوتر صحرايي را از ما منع نمايند و ما را به جهت آنها اذيت كنند! باز به عمل سابق برگشتيم، دامي گذاشتم و دوباره مشغول صيد شدم و پس از آن پس ناخوشي عارضم شد، كه جزاي آن كار زشت من است. [1] .



پاورقي

[1] کرامات الحسينية ج 2، ص 32 - دارالسلام عراقي ص 508.