بازگشت

غاصب زمين


در قريه ي علي نظر، از توابع ماكو، يك نفر فلاح يك قطعه از اراضي زراعتي خود را به يك نفر فقره رعيت، براي يك فقره زراعت بهاره تحويل مي دهد، تا بعد از برداشت


محصول، زمين را به وي تحويل بدهد.

چندي بعد مأمورين اصلاحات اراضي براي ثبت اراضي با اسامي زارعين وارده مي شوند و آن بدبخت مدعي مي شود كه اين قطعه زمين، از اول در اختيار من بوده و از آن من است. هر چه هم وي را توبيخ و تهديد مي كنند، فايده اي نمي بخشد، تا بالأخره امر به قسم خوردن منجر مي شود. به او مي گويند: دستت را بر سر بچه ي دوازده ساله اي كه در كنارت قرار دارد، بگذار و بگو: اگر اين زمين ملك من نيست، چنانكه اينك زنده ي او را نگاه مي كنم، به مرده ي او بنگرم.

آن بدبخت، به روي پسرش نگاهي مي كند و مي گويد: «من، به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام قسم مي خورم كه اين زمين از ابتدا مال من بوده است.»

مأمورين سخن او را قبول مي كنند ولي پس از آن، تا وقت غروب آفتاب آن پسر مي ميرد. [1] .


پاورقي

[1] چهره‏ي درخشان ج 2، ص 362.