بازگشت

مردي كه در حرم حضرت ابوالفضل سوگند به ناحق ياد كرد


اين قضيه توسط عالم متقي حاج سيد محمد علي ميلاني نقل شده است:

از مرحم ثقة المحدثين حاج شيخ محمود، معروف به حاج ملا آقا جان زنجاني قدس سره شنيدم كه مي گفت: در يك شب زمستان بسيار سردي، در ايوان مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السلام سر به پاشنه ي درب حرم گذاشته بودم. در بسته بود. مرد عربي را ديدم كه بي هوش آنجا افتاه و گويي تمام استخوانهاي بدنش كوبيده شده بود. چنان بلند نفس مي كشيد كه صداي آن به طرف ديگر ايوان مي رسيد. نزديك سحر تكاني به خود داد و صدا زد: «اولاد عمي - اولاد عمي». برخاستم و جلو رفتم، حالتي در او ديدم كه گويا از خواب بيدار شده است. چند نفر جوان كه در اطراف بودند آمدند، آن


مرد به عربي به آنها گفت: ريسمان بياوريد.

گفتند: اين موقع شب از كجا ريسمان بياوريم؟!

گفت: «عگال» مرا به پايم ببنديد و به طرف حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام بكشانيد. آنها چنين كردند و او را به طرف آن حضرت كشيدند. من هم با آنها به راه افتادم. به درب صحن حضرت ابوالفضل عليه السلام كه تازه باز شده بود، رسيديم و وارد صحن شديم. آن مرد بلند شد و جلوي ايوان ايستاد و از حضرت ابوالفضل عليه السلام عذرخواهي كرد. از همراهان و بستگانش سؤال كرد كه قضيه چيست؟

آنها گفتند: اين مرد شخصي را به دزدي متهم كرده بود. او هم گفته بود: مي رويم خدمت حضرت ابوالفضل عليه السلام و قسم مي خوريم. طرفين آمدند. متهم قسم خورد و طوري نشد، ولي وقتي اين مرد قسم خورد، يك مرتبه نقش زمين گرديد. معلوم شد كه او به دروغ قسم خورده است. با خود گفتيم: چگونه او را به محل ببريم؟ بدني را كه فقط نفس مي كشد و گويا تمام استخوانهايش شكسته شده است او را خدمت حضرت سيدالشهداء عليه السلام ببريم، تا شفايش را بگيريم. لذا او را به ايوان حضرت سيدالشهداء عليه السلام برديم و آنجا گذاشتيم.

از خود آن مرد پرسيدم: چه شد و چگونه شفا يافتي؟ گفت: من افتاده بودم، ناگهان ديدم شخصي از طرف حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام مي آيد، ولي گويا بر زمين راه نمي رود بلكه زمين زير قدمهاي او مي پيچد، وقتي به ايوان رسيد، با سرپا به من زد و فرمود: اگر برادرم از خدا بخواهد كه آسمان را زمين و زمين را آسمان كند، چيزي نيست! تو كه...

سپس ايشان وارد حرم شدند و من هم شفا يافتم. [1] .



پاورقي

[1] چهره‏ي درخشان ج 1، ص 572.