بازگشت

كشته شدن مرد عرب كه ادعا داشت من با همسرم آميزش نكرده ام


مرحوم مبرور حاج مير باقر آقا صادقي كه حائز مرتبه ي اجتهاد بود، اين قضيه را نقل كرد:

دو خانواده ي بزرگ در كربلا با هم وصلت مي كنند، متأسفانه پس از اندك زماني در ميانشان اختلاف سليقه رخ مي دهد و دختر به خانه ي پدرش برمي گردد و هر چه ديگران وساطت مي كنند، مؤثر واقع نمي شود. پس از گذشت يك سال از اين قضيه، وقفه ي نجف اشرف پيش من مي آيد و تمام افراد خانواده ي دختر، به استثناي او به نجف اشرف مشرف مي شوند.

داماد اين مطلب را مي فهمد و به در خانه ي دختر مي آيد و به هر وسيله كه هست، او را قانع مي كند و وارد خانه مي شود و با قسمهاي دروغ، به او وعده هاي پوچ مي دهد، بالأخره با وي آميزش مي كند. سپس داماد به خانه ي خود برمي گردد ولي به وعده هاي خود وفا نمي كند و كسي را براي آوردن دختر نمي فرستد!

دختر بيچاره كه حامله شده بود، آثار حمل در او نمايان مي گردد. كسان دختر وي را تعقيب و تهديد مي كنند و آن بيچاره قضيه را چنانكه بوده، نقل مي كند. ولي پسر انكار مي كند و بر اصرارش مي افزايد. برادران دختر، قصد قتل او مي كنند و آن بيچاره با ناله و زاري، اظهار مظلوميت مي كند و مي گويد: دستم را به دامن او برسانيد تا من صدق گفتارم را به ثبوت برسانم. باز كسان دختر به نزد پسر مي آيند و مطلب را اظهار مي كنند، ولي


پسر به عناد خود باقي مي ماند. بالأخره مي گويند: شما را با همديگر روبرو مي كنيم، تا حقيقت امر روشن گردد. برخيز تا پيش دختر برويم، پسر قبول نمي كند، ولي بزرگان هر دو طرف مجبورش مي كنند و او را مي آورند و داخل خانه ي دختر مي كنند.

در اين حال دختر مي آيد پس از اعتذار از حضار، اول به او نصيحت مي كند كه از خدا بترس و آبروي ما مبر، اما داماد باز قبول نمي كند. يكدفعه آن دختر با حالت فوق العاده ناراحتي از جاي خود بلند مي شود و گريبان پسر را مي گيرد و مي گويد: برخيز! من در حضور حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام اثبات خواهم كرد! پسر از آمدن خودداري مي كند، ولي طرفين اجبارش مي نمايند.

بالأخره به همان طريق كه دختر او را گريبانگير كرده است، كشان كشان به حالت زاري و تضرع و عصبانيت و ناراحتي تا حرم مبارك مي برد و به محض ورود به حرم، يك دست به ضريح مقدس و يك دست به يقه ي پسر، فريادي مي كشد و با حالتي غير عادي مي گويد: آقا اگر شما قبول داريد، آبروي من برود! والا حكم كن بين من مظلوم و اين ظالم!

ناگهان ضريح مقدس به حركت آمد. پسر بدبخت به مقدار چند متر به طرف بالا رفت و به زمين زده شد. و مردم پا به فرار گذاشتند! بعد از مدتي، خدمه و ديگران وارد مي شوند و مي بينند بدن آن بدبخت خرد شده و آثار استخوان در او پيدا نيست و رنگش سياه شده است.

بالاخره دختر را با نهايت عزت و احترام برمي گردانند و او در موقع خروج از درب حرم مطهر مي گويد: «آقا خانه ي احسانت آباد!» و بدن نحس پسر را نيز از حرم بيرون مي برند.

ولوله اي در شهر ايجاد مي شود و تمامي مردم به حرم مبارك مي ريزند. اجتماع عجيبي رخ مي دهد و به تمام روستاها و شهرستانها خبر مي رسد و چراغاني هاي


خيلي مفصل مي كنند. بالاي مأذنه ها بشارت ها داده و اشعاري خوانده مي شود و كرامات و فضائلي نقل مي شود. و مردم رو به سوي كربلا مي نهند!

اين قضيه در زمان استيلاي دولت تركيه بر عراق واقع شده و بغداد مقر قدرت و حكومت ايشان بوده و خبر به آنجا نيز مي رسد. بزرگان ايشان مي آيند و پس از تحقيق، قضيه را به دولت متبوع خود خبر مي دهند و از آناطولي (نام شهري است در تركيه) دستور مي رسد كه تمام قواي نظامي ايشان، لباس تازه بپوشند و به كربلا بيايند. قواي نظامي با ادب و نظم مخصوص، از درب ورودي مي آمدند و مقابل حرم مطهر شعارهاي مخصوص مي دادند. [1] .


پاورقي

[1] چهره‏ي درخشان ج 2، ص 644 به نقل از ارمغان مور ج 11، ص 182 نوشته‏ي حاج شيخ حسن بصيري.