بازگشت

اثر شاهرگهاي امام حسين بر روي سنگي در مسجدالحسين شهر حماء


عالم جليل، حجة الاسلام صدرالدين ابن ملا حسن قزويني قدس سره در كتاب رياض الاحزان، اين قضيه را ذكر نموده است:

در سفري كه به مكه رفتم، عبورم به شهر «حماء» افتاد. در ميان باغات و بستانهاي آن شهر، مسجدي را مشاهده كردم كه مسمي به مسجدالحسين عليه السلام بود.

وارد آن مسجد شدم؛ در بعضي از عمارات آن مسجد، پرده كشيده شده بود و آن رده را از سقف تا پايين آويخته بودند و چون كنار پرده را بالا زدم، ديدم سنگي به ديوار نصب شده است و اثر موضع گلوي بريده و شريان، در آن سنگ نقش بسته بود و خون خشكيده در موضع گلو بر آن سنگ موجود بود.

از خدام مسجد پرسيدم: اين سنگ چيست؟ و اين خون چه مي باشد؟ گفتند: چون لشكر ابن زياد (عليه اللعنة والعذاب الاليم) از كوفه به دمشق مي رفتند و سرهاي شهيدان و اسيران را مي بريدند، به اين شهر وارد شدند و سر مطهر حضرت سيد


الشهداء عليه السلام را روي اين سنگ نهادند! فاثر في هذا الحجر ما تراه، پس آن سر مقدس در اين سنگي كه مي بيني اثر كرده است، يعني اوداج (شاهرگهاي) بريده در دل سنگ كارگر شده است.

يكي از آن خدام گفت: من سالها است خادم اين مسجد هستم. پيوسته از ميان عمارت مسجد، صداي قرائت قرآن مي شنوم و كسي را نمي بينم و در هر سال كه شب عاشوراي حسيني عليه السلام مي شود، وقتي شب از نيمه مي گذرد، نوري از اين سنگ ظاهر مي شود كه بدون چراغ، مردم در مسجد جمع مي شوند و در اطراف اين سنگ گريه و زاري و عزاداري مي كنند و در اواخر شب عاشورا از موضع گردن، خون ترشح كردن آغاز مي شود! و يبقي كذلك و ينجمد و همين طور كه مي بيني آن خون ها مي ماند و خشك مي شود و احدي جرأت و جسارت ندارد كه از آن خون بردارد.

سپس آن خادم گفت: خدامي كه قبل از من در اين مسجد خدمت مي كردند هم سالهاي سال، اين سنگ را به همين حالت، با اين اثر، با اين خون منجمد و با صورت قرآن و نور در نصف شب عاشورا، مشاهده مي كرده اند.

پس از مسجد بيرون آمدم و از اهالي آن شهر كيفيات آن مسجد و سنگ را سئوال نمودم، همه ي اهالي آنجا گفته هاي آن خادم را گفتند و تأييد كردند. [1] .


پاورقي

[1] کرامات الحسينيه ج 1، ص 86 به نقل از رياض الاحزان - راحة الروح ص 91.