بازگشت

تجلي عرفان در عاشورا


«حسين باتلقين حريت وسعه صدر، جنگ هفتاد و دو ملت ، همه را عذر مي نهد.كنشت و كعبه وبت خانه ودير، سراي خالي از دلبرنمي داند و عشق رابر مي گزيند. نماز عارفانه او آن چنان متجلي است كه عارفان حليه جمال حق را از لجن زار تملق و دروغ به اوج و رفعت وعظ و تحقيق مي كشاند. عرفان حسين درعاشورا، زمزمه عشق است وناله و نغمه عاشق بي تاب ودردمند. عاشقي كه هرلحظه به يافت محبوب ، حالت بسط دارد و شادمان ونغمه خوان است و لحظه اي ازبيم نديدن جمال او اندوهگين و مويه گر مي گردد و اين به زيبايي در مناجات هاي او جلوه گر است . حسين از پدر آموخته است كه مشتوار سرخ وجود خويش را در لحظه گفت گو شادتر وتندتر از هرزمان به تپيدن وادار سازد.»

او زايرگيسوي ابري آسمان مي شود، شراره هاي وجودش را ذره ذره مي كَنَد وانديشه وصال معشوق را در ذهنش به رقص در مي آورد. رقصي موزون كه با آهنگ اشك هايش به لرزش در مي آيد. حسين ازكوچه هاي شور و شيدايي گذشته و در بندگي محض باعشق آسماني پيوند بسته است . او انتهاي عشق را در عاشورا جشن مي گيرد.تشنگي اش در عبادت بر جگر چنگ انداخته وخوب مي داند كه اگر عطش برجگر چنگ بيندازد، ديگر عطش نيست ، تفسير درد درون عاشقي است كه از هجر عشق خويش به معشوق پناه مي برد و دردهاي بي علاج خويش را به او واگويه مي كند. اين عشق ،لحظه اي نيست كه به اتمام رسد. او باتمام وجود و در زيرباران تيرهاي جنايت پيشگان ،مولاي خويش را فرا مي خواند، آن گاه كه درشب عاشورابه محراب عبادت مي رود تا صبح ممنوع الملاقات مي شود. تاصبح در قرنطينه سجاده است . تاصبح تحت مداواي پزشك سرشك است و تاصبح شهپرهاي زيبايش در طواف شمع وجود معشوق مي سوزد. و خوشابه حال او كه اين چنين واله است وشيدا. خوشا به حال خاك سجده اي كه پيشاني او را لمس مي كند. خوشابه حال آسماني كه او در زير نور آن به عبادت مي پردازد.

زمزمه هاي بلند مفهوم نماز او، تكه هاي خُرد شده قلب شكسته اي است كه از پيوند زدن گذشته است ومي رود تا با پاره هاي وجود خويش ، رقص جنون كند. در زمين عبادت مولا، شهپر پروانه هاي عرفان مي سوزد و طواف هاي عاشقانه آنها برگرد شمع وجود معشوق ، به سماعي عارفانه بدل مي گردد. سرمه چشمان تر اقاقي ها، اشك زيباي مردي خدايي است كه غبار مقدمش ، توتياي چشم مشتاقان اوست و سرمايه ديدگانش بر سجاده عشق ، زر مي نگارد. عشق از معشوقي سرمي زند كه در ظهر عاشورا به عاشق بي دل خود، رخصت جلوه گري داده است .

حسين در سجاده عاشورا وجود مي فروشد و عاشقي مي خرد ومن در پويه كردن هاي خويش ، خَرمن سوخته اي را مي بينم كه در گودي قتلگاه نواي «هوهو» سرداده است . او وجود خويش رامأمن مولاي خود نموده ، مصفا ومفروش . كلمات خالص مناجات را به ياري گرفته و درحال جاروي مهد عهد الهي است . خوب مي داند كه پاسخ «بلاي » او به (الست بربكم ) مولاي پاسخي است برتعجيل شيطان كه مولا به او فرمود: «چندي درنگ كن تا گل آدم با دل عشق بپيوندد و آدم به پرواز درآيد، آن گاه اين باز شكاري ، اول صيدي كه خواهد كرد تو هستي ... و امروز در بازي گوي و چوگان عشق ، اوست كه گوي مناجات را از همگان ربوده و ابليس را خانه نشين كرده است . عشق الهي او، همگان رامحو ساخته و او مي رود تا در افقي به پرواز در آيد كه تجلي گاه سيمرغ قاف است و تنها پرسوختگان رامي پذيرد. حسين قيمت سوختن راخوب مي داند و خريدار را به زيبايي شناخته است . (عبادت او سخرنا الجبال ...) است . معشوق با فريادي رساتر از داوود (ياجبال اَوِبي معه ) را سر داده است .

اين است كه نيزه ها هم از هيبت اين فرياد، به سماع دست يازيده اند. وجد وپاي كوبي حسين در سجاده عشق ظهر عاشورا، قلب ها را ويران كرده و چراغ هاي دل را بي قرار ساخته است . به قول يك فرنگي : «چه نماز شكوفايي خواند حسين بن علي ! نمازي كه دنيا نظير آن را سراغ ندارد. نمازي كه در باران نيز خوانده مي شود ولي او و يارانش غرق در حالت خويشند. حسين شام عاشورا را براي خودنگاه داشت . استغفار، دعا، مناجات ، راز، نياز... مي بيني كه در ظهر عاشورا، در جنبه هاي توحيد، عبوديت ، ربوبيت و عرفان ،مطلب چقدر او ج مي گيرد.» در صحراي عرفان او، عشق باريده است وپاي عاشق راستينش درعشق ، فرو مي رود؛ چنانچه كه در برف .

اين زمين ، مدت مديدي است كه رنگ عشق به خود نديده و آن را فراموش كرده است ، اما در لحظه ركوع حسين ، مست مي گردد و مدهوش و ناخودآگاه ، فرياد برمي آورد:«السلام عليك حين تركع ...» و آيا اين عشق بازي و سوخته دلي عاشق ، جز دركربلا شرم سرخ عاشقان را به خود ديده است ؟ و آيا اين عرفان ، خالص تر و ناب تر از كربلا در جايي ديگر به كرامت محض ، رسيده است . اين شرح هاي عاشقي در عرفان اسلامي ، برترازمناجات صد چون خواجه عبدالله انصاري است وبي قرارتر از صد چون مجنون نظامي .اگر مولوي داد «بشنو از ني » سرمي دهد، فرياد بلند كلام عشق حسين ، ازحنجره خوني سه ساله اي بيرون مي جهد كه دست آموز او بوده است و با سيلي عشق ، صورت ، سرخ كرده است . مي بيني كه بازهم حسين عاشق ، فرياد «ني ِ مولانا» را در نطفه خفه مي كند وبه او رخصت برآمدن نمي دهد. فرياد «اناالحق » منصور هم درمقابل عرفان مجسم كربلا،رنگ مي بازد ومن مطمئنم كه منصور با همه ادعاهاي صحيح و محكم خود به اين دانگ بهشتي كه در كربلا افتاده است ، هيچ توجهي نكرده است .

حسين نه برسنگ ، حكاكي نموده ونه برخاك هجي ، خون عرفان اوست كه تا امروز در همه جا مي جوشد و همگان را محو عشقش مي سازد. او آن گاه كه سربر سجده مي گذارد و «بسم الله و علي ملّة رسول الله» را بيان مي كند، عشق مي پراكند و همين بوي عشق حنجره خدايي اوست كه امروز پس از هزار و چهارصد سال به مشام مي رسد و ديگران را مست نماز او مي كند. درآن لحظه فقط حسين است وخداي خودش وگويي چيز ديگري در كار نيست . وقتي هم كه آماج تيرها قرار مي گيرد و با بدني شرحه شرحه بر زمين مي غلتد، آواي «رضا بقضائك وتسليما لامرك ، لا معبود سواك يا غياث المستغيثين »؛

سرمي دهد واين است كه پس از سال ها فرزندش ، صادق آل محمد (ص) مي گويد: مصداق آيه آخر سوره فجر، جدم اباعبدالله است . حسين در شب عاشورا نيز در عرفان محض غرق مي گردد وآن رابراي معاشقه با يار خويش نگاه مي دارد.

مرا چه جاي گفتن كه پاك باختگي او در راه معشوق و ماسواي خدا را به هيچ انگاشتن ، درهمان دوجمله مولا در اولين خطبه اي كه در مكه ايراد كرد، متجلي است . آن گاه كه مي فرمايد: «رضي الله رضانا اهل البيت ؛ هر راهي راكه خدا معين فرموده ما نيز مي پسنديم .»

اين از خود بريدن و به معشوق پيوستن ، درهيچ محيطي ، جز مجلس انس كربلا مجسم نيست .