بازگشت

حسين و معاشقه


هنوز بي دل كوچه هاي زيباي نيايش عرفه ام .

«حسين درعرفه ، دعاوار سخن مي گويد. راز گونه مناجات مي كند. سر سودايي در كار است .

روز ترويه ، هنگامه حج ، روزعرفه ، صحراي عرفه ، قربان گاه و مسلخ عشق !... كدام را انتخاب مي كند؟...مسلخ عشق را مي پذيرد كه درآن جز نكو را نكشند و او را به مسلخ مي برند. فرشتگان با هودجي از نور به استقبال عرفان مجسم مي آيند و او خود به چشم خويشتن بيند كه جانش مي رود.

حسين درعرفه ، عشق رادرمعناي راستينش تبيين نمود. بادل كندن از واجبي چون حج ، مهمي چون جهاد را رقم زد كه افلاكيان جانبازي خاكيان راببينند. جانبازي عزيزترين بنده خاص خدا با دعاي عرفه ، عرفاني تر شد. او دركنار كعبه ، دربلنداي صفا و مروه ، در جوار زمزم ، درعين وصل ، در اوج وصال ، آن كعبه در حرير مشكين پيچيده را رها ساخت ، كعبه سرخ را برگزيد و دعاي عرفه را وجهه عيني بخشيد. همين دعا كه سرود افلاكيان است و به عشق او اجابت شده است . درمناجات او مظاهر عيني اجابت دعاي عرفه ، هويد است .»

حسين ـ عاشقي كه عاصيان او را شفيع درگاه مولا قرار مي دهند ـ چه زيبا معشوق را مي خواند: «الهي لولا سترك اياي لكنت من المفضوحين »... سخنان قشنگ او آبي برآتش درون من است . اوباعشق بيان مي دارد كه معبودا تو آن قدر خوبي كه رسواييم را حاشا مي كني ، آبرويم را مي خري ، وآن رابرخاك مذلت نمي نشاني : «ياكاشف الضر والبوي ... يامن لم يعجل علي من عصاه من خلقه » مولا! هرزمان كه كوله بار محنت برشانه ام سنگيني مي كند، آرامشم مي دهي و قلبم را به ميزباني سكينه فرامي خواني .صبر مي كني وبه ياريم مي آيي كه اگر ياري تو نبود، از مغلوبين بودم .

چه زيبا فرا خوانده ، چه زيبابه ميهماني رفته و چه عاشقانه سخن گفته است . درصحراي عرفان او پاي درعشق فرو مي شود؛ چنان كه در برف . او آن گاه كه «رب بما اعنتني واعززتني ، رب بمااطعمتني و سقيتني ، رب بما اغنيتني واقنيتني » رابر زبان مي آورد از يار طلب مي كند كه به آنچه از عشق محض آسماني اش بر كوير خشكيده روح بنده خويش روان ساخته و به آنچه بر همگان باريده «نجني من اهوال الدنيا وكربات الآخره » آشنا مي نمايد و عاشقانه بامعشوق سخن مي گويد. آن جا كه دل به درياي عبادت مي زند و بيان مي دارد: «ما اخاف فاكفني و ما احذر فقني وفي سفري فاحفظي » مولاي من !تو در شب هاي وحشت انگيز تنهايي ، دركنار بستر بي عشقم مي نشيني . از آنچه هراسانم نگاهم مي داري تا در رؤياي شيرين خويش ، خواب خوش ترك شيريني فروشي را ببينم كه خرماي عشق مي فروشد. در سكوت دل گير شب جاده هاي تاريك مسير دست هاي پنهانت رامي بينم كه دستم را گرفته اند وهدايتم مي كنند. الهي ! «في اعين الناس فعظمني وفي نفسي فذللني »

آن قدر بزرگي ومهرت آن چنان وجودم را در برگرفته است كه هر روز عزيزترم مي داري و چهره ام را بهاري جلوه مي دهي .

... حسين آن گاه كه ازمولا سؤال مي كند، عشق هاي كهنه مكتوم خويش را رخصت سرباز كردن مي دهد وبه دنبال دريافت شعله هاي زيباي نور ولايت مولا، بال و پرباز مي كند وفرياد بر مي آورد: «الهي الي من تكلني ؟ الي قريب فيقطعي ، ام الي بعيدفيتجهمني » مرا به كه وا مي گذاري ، به آشنايان بيگانه يابيگانگان آشنا؟ «اشكواليك غربتي وبعد داري » و بعد با عشقي به صميمت باران زمزمه مي كند: «الهي انا الذي اخلقت ، انا الذي نكثت ، انا الذي اقررت ...»

من آني نيستم كه بودم ، اماتو هماني كه بودي . «انت الذي غفرت انت الذي سترت ... لا اله الا انت ، سبحانك اني كنت من الظالمين ، لااله الا انت ، سبحانك اني كنت من الوجلين ، لا الا انت ، سبحانك اني كنت من الخائفين ...» تو منزهي و پاك و من خواهان ورود به خلوت عاشقي تو؛ مرا بپذير كه ازقهر زيباي تو ترسانم و از سطوت بي انتهاي تو سخت بيمناك ...

اين مناجات هاي عارفانه حسين ، مملو از عمق شناخت معشوق است . و مگر جز اين است كه مقام خليفه الهي كه معشوق به او عطا نموده سزاوار گوهري چون اوست و همين عبوديت الهي اي است كه او را به اين رتبت رسانيده است . من هر وقت اشكواره مولا صاحب الزمان رامي خوانم باكلام «السلام علي الشفاة الذابلات » او بي دل مي شوم و به پويه كردن در مفاهيم بلند دعاي عرفه مولا وادار مي گردم .

صحراي بي انتهاي عرفه سجاده بي دل كوي معشوق است ومن رسواي خرابه نشين وآرزومند استماع دعاي زيباي عرفه آن عاشق مدهوش . او آن چنان زيبا معبود رافرا خوانده است كه هيچ مرد بيدار دلي مناجاتي بلند مفهوم تر از دعاي عرفه به ياد ندارد.مفاهيم بلند نيايش مولا اباعبدالله، مفهوم بيست و پنج سال خلوت و انزواي علي است ومن اكنون كه دست بردعا در سرزمين زيباي اين دعا، پويه مي كنم ، حسرت مي برم كه چرا تاكنون راز خلوت علي را از دل نيايش هاي بي رياي فرزندش نيافته ام .

او همه را واگويه كرده است . ازتمام موهبت هاي يكتاي بي همتا سخن رانده است .حتي ازبندبند انگشتان فروگذار نكرده ومن مطمئنم كه معشوق به وجود عاشقاني چون او فخر مي نمايد و با او ديگر به چون ، مني عاجز، نياز ندارد. او آن گاه كه به مناجات برمي خيزد، در دل عاشقش زمزمه غم هجر مي افتد و پيش از آن كه كبوتران اشك برديواره ديدگانش نشينند لبانش مي لرزد و زمزمه اي سوزان بيرون مي تراود كه «الهي وربي من لي غيرك ».

حسين ، عاشقي تشنه اخلاص است ونيازمند قربان شدن در مسلخ عشق و اين است كه تشنه وزلال مي گردد واين ايثار، مستي اي به عظمت قاف در بر دارد. حسين ،بسته عشق است پس خلاص نمي جويد. مناجات هاي او بيان گر مقام والاي انقطاعش است تاباحق باشد وحلاوت محبت معشوق را با زبان زيباي مناجات خويش بچشد وكجا بهتر از صحراي سوزان عرفه است تاپذيراي گسترده شدن خوان بي دريغ مناجات حسين گردد و او را در سوختن ياري دهد.

عرفه ، عارفي مي خواهد به عظمت محبوب دل ِ رسول خدا. وقتي او را مي يابد، به ياريش همت مي گمارد وبا او مي سوزد و اگر خوب نگاه كني مي بيني كه شن هاي داغ صحرا با ناله (الحمدالله الذي لم يتخذولدا)ي حسين هم گام اند و در سوختن هم .

حسين ، ترنم دعاي عرفه رابا لباني عاشق آغاز مي كند كه سوداي شعله شدن دارند. و همين است كه مفاهيم عرفاني عرفه او، دامنه درك ما را صيقلي كرده و عقل كژانديش مابه قله آنها صعود نمي كند. او آن گاه كه لب به ترنم دعاي مي گشايد، «به رغم مدعياني كه منع عشق كنند» نغمه داوودي سر مي دهد و به نفس مسيحاي معبود،تحصيل عشق مي كند. به صفاو عشق او غبطه بايد خورد كه باتمامي حشمت خويش ، به درويشان رخصت عاشقي مي دهد وبا «الهم اعتق رقبتي من النار» آنها را از آفاق گردي هاي عشق آگاه مي كند. در پهن دشت وسيع عرفه ، شكوه او بر ما عيان مي گردد و مارا آرزومند سجده سجاده خويش مي نمايد.