بازگشت

مقدمه


سخن ازمردان خداست ، آنان كه عقاب سركش انديشه شان رابه بيكران ها پرواز داده و آسمان آبي دلشان ، درمرغزار تجلي عرفان ، باريدن آغاز نموده است . آنان كه در عشق محض آسمانيشان محو گرديده و چمن سبز صداقت وجود خويش را به معبود هديه كرده اند. آنها كه درمحراب نمازشان گلواژه هاي عشق مي شكفد و در وراي ابديت ،دل به درياي اطاعت سپرده اند.

هم آنان كه وفادار به لقاي حق به قول بلاي خويش پايبند مانده اند و... در اين ميان مدهوش دلدادگي حسين و مولايم . آن جا كه حسين معاشقه مي كند، مجنون ، دل مي بازد.آن جا كه حسين در معشوق غرق مي شود، عمق جان خويش را در كف مي نهد و آن جا كه حسين دل مي دهد، خسرو باهزار تجسم محض ، در ابتداي وصال ، به آموختن الف عشق همت مي گمارد. حسين دل مي دهد و عشق مي خرد. حسين معاشقه مي كند و پر مي سوزاند.

حسين پروانه مي شود و برگرد شمع وجود يكتاي بي همتا به طوافي عاشقانه دست مي يازد و مرا چه جاي گفتن از او؟... چه لياقت نوشتن از او؟...

حسين فاطمه ! عذر مرا بپذير كه با نام تو چشم گشودم و اكنون جسورانه در گوشه اي از عرفان كرامت تو در حال پوييدنم . شايدآرزوي نماز عاشقانه عاشوراي تو، ديگران را نيز چون من واله نمايد وبه چشمان رميده اي هدايت كند كه صحراهاي هجران را به اميد يافتن تو مي پيمايند... آنچه پيش رو داريد...سرچشمه اي از زلال عشق حسين است در سفره عرفان محض ياران و قطره اي از اقيانوس متبلور عبادت مخلصان .

باشد كه مانيز چون دريايي به استغاثه نشسته ،در هجر عشق حسين ، دست دعا فرابريم و معشوق را بخوانيم .