بازگشت

فضايل اخلاقي و رذايل اخلاقي


تقابل بين امام حسين (ع) و يزيد از نظر عظمت و پستي ، شبيه تقابل ضدين است . امام در بيت شرف و عزّت رشد يافته ، خانداني كه همه آنان از بزگواري خاصّي برخوردار بودند و طرف مقابل يزيد، در خانداني كه دست به هر پليدي مي زدند بزرگ شده است و تقابل آن دو، تقابل نور و ظلمت يا تقابل فضيلت و رذيلت بوده است .

سيد علي جلال الحسيني مصري مي گويد:

آقا امام ابا عبدالله پسر دختر رسول خدا و پسر اميرالمؤمنين علي است . در بيت نبوّت كه داراي شرف نسب است رشد كرده و تمام مكارم اخلاق و فضايل و محاسن اعمال ، از جمله : همّت عالي ، نهايت شجاعت وجود، علم به اسرار و فصاحت لسان در او تكميل و اوصافي ، از قبيل : ياري كردن حق و نهي از منكر، جهاد با ستمگران ، تواضع و فروتني همراه با عزّت نفس ، عدل ، صبر، حلم ، عفت ، مروّت و ورع در او جمع بوده است و از سلامت فطرت و جمال خلقت و قدرت انديشه و تعقل و قوّت جسماني برخوردار بوده است .

بنابراين ، جنگ بين دو دسته ؛يعني جلاّدها و شهدا بوده است . زيرا از زماني كه مقرّر شد كه اين گروه ياران يزيد و كارگزاران حكومتي او باشند، تصميم گرفتند كه مسئله امام حسين را به روش جلاّدان - كه غيراز خون ريزي چيزي نمي فهمند - اجرا نمايند و ياران امام حسين هم ، تمام همّتشان براين بوده كه تمام دنيا را در راه آزادي بدهند. اين گروه شهدايي هستند، همه چيز را براي آزادي مي دهند و آن دست جلّاداني هستند كه همه چيز را براي به دست آوردن مال مي دهند.

براي اثبات دنائت و خسّت ياران يزيد، همين بس كه در مواجهه با حسين (ع) در كربلا چون اعتقاد به كرامت نفساني او داشتند، در كشتن آن حضرت به خود مي لرزيدند.سپس لباس ها را از تن آن حضرت بيرون آوردند و غارت كردند. اگر به دين حسين و رسالت جدش منكر بودند، پستي شان كمتر بود، تا چه برسد كسي مسلمان باشد و چنين عملي را انجام بدهد.

و شما مي توانيد مكارم اخلاقي و فضايل انساني حسين (ع) و يارانش را از زبان عمر سعد و يارانش بشنويد. وقتي كه به عمر سعد حكومت ري را دادند، و به او كشتن اباعبدالله را هم پيشنهاد كردند. او ابتدا امتناع نمود و سپس مهلت خواست و در نهايت پذيرفت و اين شعر را گفت :



فَواللهِ مااَدري و انّي لحائر

اُفكّرُ في اَمري علي خطرين



ءَاَترُك ُ مُلك َ الرّي و الرّي منيّتيّ

اَم ْ اَرجع ُ مَأثوماًبِقتل ِ الحسين ِ



و في قتله النّارُالّتي ليس دونها

حجاب وَمُلك ُ الرّي قرة ُعيني



به خداقسم نمي دانم و من سرگردانم درباره كارم ؛ به دو خطرفكر مي كنم : آيا حكومت ري را رها كنم و حال آن كه رسيدن به حكومت ري آرزوي من است ؟يا با كشتن حسين گنهكار برگردم ؟ و حال آن كه مجازات كشتن ِ حسين آتشي است و هيچ چيز حاجب و مانع آن نمي شود و ملك ري هم روشنايي چشم من است .

اين تنها اعتقاد عمربن سعد درباره امام حسين نيست . ياران او هم درباره كشتن همين باور را داشتند. ابومخنف نقل مي كند:

«و لقد مكث طويل من النهار و لو شاء النّاس ُ ان يقتلوه لفعلوا و لكنهم ... ثم قال لخولي بن يزيد الاصبحي احزّ رأسَه فاراد ان يفعل َ فضعف فارعد» مقدار زيادي از روز را براي كشتن حسين مكث كردند، اگر مي خواستند او را بكشند مي توانستند لكن هرگروهي از گروه ديگر پرهيز مي كردند و دوست داشتند كه گروه ديگر اين كار را انجام بدهند. تا اين كه شمر بر آنان داد زد كه منتظر چه هستيد. او را بكشيد! سپس به خولي امر كرد كه سرش را از تنش جدا سازد. او رفت و قصد كشتن حسين را نمود، ولي ناتواني و ضعف بر او دست داد و لرزيد. همين اعتقاد را در مورد بعضي از ياران امام نيز داشتند.وقتي كه مسلم بن عوسجه كشته شد و سرو صدا در لشكر ابن سعد بلند شد شبث بن ربعي به اطرافيانش گفت : با دستتان خودتان را مي كشيد و خودتان را براي ديگران خوار مي كنيد و خوشحال مي شويد كه فردي مثل مسلم بن عوسجه كشته شده است . به خداقسم ، جاي گاه او بس عظيم است و در ميان مسلمانان مقام كريمي را داراست .

هنگامي كه كعب بن جابر پس از كشتن برير، به خانه اش بازگشت ، زنش گفت :

«دشمنان پسر فاطمه را كمك كرديد» و«قتلت سيّد القراء لقد اتيت عظيماً من الامر» سرور قاريان قرآن را كشتي ، امر بزرگي با خودآوردي به خدا قسم هرگز با تو سخن نمي گويم ».

ابن صيفي شاعر اشاره مي كند كه ابن خلكان از نصرالله مُحلّي نقل مي كند: شبي اميرالمؤمنين حضرت علي (ع) را در خواب ديدم و به او گفتم :شما مكه را فتح كرديد و گفتيد آن كس كه به خانه ابو سفيان درآيد، آمن است و آن گاه با فرزندانت حسين كردند آنچه كردند. گفت : مگر اشعار ابن صيفي را نشنيده اي ؟ گفتم : نه ، گفت : از خودش بشنو. ازخواب برخواستم و به خانه شهاب الدين ابوالفوارس سعد بن محمد بن سعد بن صيفي رفتم و خوابم را گفتم ، بانگش به گريستن بلند شد وگفت : اين اشعار را ديشب نظم كردم و سوگند ياد كرد كه آن را بر هيچ كس نخوانده ام و آن گاه خواند:



ملكنا فكان العفوُ مِنّا سَجيّة فَلَمّا

ملكتم سال بالدم ابطح ُ



وَحَلّلتم قتل َ الاُساري فطالما عدَوَنا

عَلي الاَسْري فنعفو ونفصُح



فحسبكم هذا التفاوت بيننا

و كل ّ اناء بالذي فيه ينضح



حكومت كه در دست ما آمد، عفو وبزرگواري روش بود و چون به دست شما رسيد،خون در سرزمين «ابطح » جاري شد. شما كشتن اسيران را روا شمرديد، ولي ما از اسيران گذشتيم و آنها را بخشوديم . همين تفاوت ميان ماو شما بس . از كوزه همان برون تراود كه در اوست .