بازگشت

مردم كوفه


رفتار مردم كوفه در قبال واقعه عاشورا به دو بخش تقسيم مي شود:

بخش نخست ، از زمان شهادت حضرت امام حسن (ع) آغاز مي شود تا ورود عبيدالله بن زياد به كوفه ؛ يعني مدت زماني كه به نوشته مورخان تعداد هجده هزار نامه به منظور دعوت از حسين بن علي (ع) به محضر آن بزرگوار ارسال گرديد و تعريف ها وتمجيدها از شخصيت ايشان به عمل آمد و وعدهاي وفاداري و جهاد در ركاب آن بزرگوار داده شد و اين دعوت ها به عنوان يكي از انگيزه هاي حضرت اباعبدالله الحسين (ع) در انتخاب كوفه مؤثر واقع گرديد و مسلم بن عقيل براي بررسي اوضاع و درجه وفاداري مردم به آن شهر اعزام شد.

بخش دوم رفتارِ مردم كوفه هنگامي است كه ابن زياد با حكم رسمي يزيد بن معاويه و با لباس مبدل و به تنهايي و با اضطراب و در پوشش رياكارانه به كوفه وارد شد و در ابتدا مردم به ظن آن كه اين تازه وارد، حسين بن علي است در ورودي كوفه به گرد او اجتماع كردند و زماني كه آن نيرنگ باز نقاب از چهره برداشت و گفت كه عبيدالله بن زياد است و با حكم عزل حاكم شهر و حكومت خود به آن شهر آمده است ؛ ورق در نزد مردم كوفه برگشت ، چرا كه ابن زياد در تهديد و ارعاب مردم سست عنصر افراط كرد تا آن جا كه گفت شيوه اش اين است كه حاضران را به جاي غايبان دستگير خواهد كرد و پدر به جاي پسر كشته خواهد شد.

زنان كوفه دست پسران و شوهران خود را گرفتند و كشان كشان به خانه بردند و پرچم هاي سفيد از بالاي خانه ها آويزان كردند.

در تحليل سلسله مراتب نيازهاي بخش نخست از رفتار مردم كوفه نتيجه گرفته مي شود كه اين مردم در اثر تجربه گران قدري كه از چهارسال حكومت عدل علي بن ابي طالب (ع) در اذهان داشتند و حلاوت آن سال هاي سراسر عدالت و مساوات را در سينه ها احساس مي كردند، براي تجربه دوباره حكومت امامان به حق كه مي توان اين حالت را در مرتبه پنجم سلسله مراتب نيازها جست ، مي كوشيدند. آنان در پي شكوفايي اجتماع خود بودند و اين مهم را در سپردن زمام حكومت به دستان مبارك امام معصوم ، كه تنها فرد شايسته و لايق اين مقام بودند، مي ديدند. و زماني كه پسر زياد نياز مرتبه دوم آنها را (امنيّت ) به خطر انداخت . به يك باره سه پله سقوط كردند و براي تأمين امنيّت جان و مال خود نياز پنجم را فراموش كردند و مسلم بن عقيل را در مسجد رها كرده ، به كنج امن خانه ها پناه بردند و ناخواسته سبب فاجعه اي گشتند كه لكه آن تا قيام «يوم الدين » بر پيشاني اين شهر و آن قوم باقي خواهد ماند.

خالي از لطف نيست كه از همين منظر به رفتار حربن يزيد رياحي نگاهي اجمالي افكنده شود. حربن رياحي قبل از آن كه به لشكر حضرت ابا عبدالله بپيوندد و در محضرآن حجت خداوند بر خلق استغفار نمايد، در مرحله چهارم نيازها؛ يعني احترام (اعتبار و قدرت ) قرار دارد و با خود در كشمكشي سخت گرفتار آمده است . او مي انديشد احترام و خودشكوفايي اصيل كدام است .

آيا خدمت به فرد فاسد و فاسق كه آشكارا مرتكب امور خلاف شرع مي گردد ياآن كه تبعيت از فرزند رسول الله 6 كه برگزيده خداوند است و كلامش ، كلام حق وراهش ، راه سعادت است ؟ لذا در نهايت وزنه هاي حق پرستي در كفه انتخابش سنگيني كرده و او راه خود را از لشكر گمراه و فريب خورده يزيد جدا مي كند و به دنبال خود - شكوفايي قدم در يك پله بالاتر مي گذارد و به خودشكوفايي واقعي و اصيل نائل مي شود.