بازگشت

عدم مشروعيت بيعت يزيد و لزوم قيام امام


آنان كه بيعت يزيد را مشروع دانسته اند و در آن اجماع اهل حل و عقد را آورده اند،چگونه مي توانند منكر شواهد تاريخي بر بيعت اجباري و تحت فشار و ظلم معاويه شوند؟هنگامي كه بيعت عرضه مي شود، فرزند رسول خدا و بني هاشم زير بار نمي روند. ابن زبير به مكه مي گريزد و ابن عمر براي فرار از بيعت در خانه مخفي مي گردد و عبدالرحمن ابن ابي بكر از آن به بيعت هرقليه و قوقيه تعبير مي كند و هنگامي كه معاويه صدهزار درهم براي او مي فرستد تا به بيعت رضايت دهد، مي گويد: دينم را به دنيا نمي فروشم .

بر فرض پذيرش چنين امري از جانب مسلمانان ، شروط امامت در او محقق نمي باشد و خروج بر او لازم است . در اين زمينه ابن خلدون ـ با وجود اعتقاد به اين كه مسلمانان جز افرادي نادر با يزيد بيعت كردند و آن را صحيح مي داند ـ نمي تواند مشروعيت خروج حسين (ع) را انكار نمايد.

ابوبكر ابن العربي المالكي دچار اشتباه شد، آن گاه كه در كتاب «العواصم من القواصم » مي گويد: حسين (ع) به شمشيري كه شريعت بر كشيده بود، به قتل رسيد. در حالي كه توجه به شرط عدالت امام در خلافت اسلامي ننموده است و چه كسي عادل تر از حسين (ع) در زمانش بوده است ؟

او در جاي ديگر اجماع بر فسق يزيد را موجب عدم صلاحيت او براي امامت دانسته و اين امر را حجتي براي خروج امام حسين (ع) مي شمارد.

ابن عقيل و ابن الجوزي خروج بر امام غيرعادل را جايز دانسته اند و دليل آن را

خروج حسين (ع) بر يزيد براي اقامه حق عنوان نموده اند و ابن الجوزي در كتابش «السر المصون » مي گويد:

«از اعتقادات عوامانه اي كه در عده اي از منسوبين به اهل سنت نفوذ نموده است ،اين است كه گفته اند: يزيد كار صحيحي انجام داد و حسين در خروج بر او اشتباه كرد.درحالي كه اگر در تاريخ بنگرند مي بينند كه چگونه به اجبار براي او بيعت گرفته شده و همه گونه خلافي در اين بيعت صورت گرفت . و بر فرض صحت خلافت ، مسائلي از يزيد بروز نمود كه هريك از آنها براي فسخ عقد بيعت كفايت مي كرد».

او چنين ديدگاهي را در ميان اهل سنت از جانب جاهلاني مي داند كه مي خواهندبه اين وسيله «رافضه » را به خشم آورند. چرا كه ، رافضي بودن جرم نابخشودني بود كه به اين انتساب ، بسياري از كردار و آداب محبان اهل بيت در حصر و تحريم واقع مي شد. اين مسئله عامل بسياري از موضع گيري ها در برابر حق اهل بيت و عناد با آنان گرديده است ـ يا بهتر بگوييم ـ از ريشه عناد با آنان برخاسته است ، چنانكه در تاريخ شاهديم :

ابن زبير كه با شعار حمايت از قيام حسين (ع) به قدرت مي رسد، چهل جمعه ،صلوات بر پيامبر (ص) را ترك مي كند و وقتي مورد اعتراض واقع مي شود، مي گويد:

«پيامبر (ص) اهل بيت بدي دارد كه اگر من بر پيامبر (ص) صلوات فرستم ، آنها خوشحال مي شوند و من نمي خواهم اين كار، باعث چشم روشني آنها شود».

اين خصومت ، همچنان در طول تاريخ تداوم يافت و يكي از عوامل موضعگيري در برابر قيام امام حسين (ع) و تخطئه آن گرديد.

شوكاني حكم عليه امام ـ به دليل خروج بر يزيد شراب خوارِ هتّاك ـ را از اموري مي داند كه مو را بر بدن راست مي كند و صخره هاي سخت را متلاشي مي سازد:

«لَقَدْ أَفْرَط َ بَعْض ُ أَهْل ِ العِلم ِ فَحَكَمُوا بِأن ّ الحُسَيْن َ السِّبْط َ رَضِي َ اللهُ عَنْه ُ وَأَرْضاه ُ باغ ٍعَلَي الخِمّيرِ السِّكّيرِ الهاتِك ِ لحُرْمَة ِ الشّريعَة ِ المُطَهَّرَة ِ لَعَنَهُم ُ اللهُ، فيا لَلْعَجَب ِ مِن ْ مَقالات ٍتَقْشَعِرُّ مِنْها الجُلودُ وَيَتَصَدَّع ُ مِن ْ سِماعِها الْجُلْمُودُ».

عالمان معاصر نيز بر اين امر تأكيد ورزيده اند. شيخ «محمدعبده » ياري حكومت عدل و دين در برابر حكومت ظلم وجور را بر مسلمين واجب مي شمارد و قيام امام حسين (ع) را از باب خروج بر امام ظالم و طغيانگر مي داند.

ديگر بزرگان معاصر نيز اين قيام را موجب احياي دين مي دانند و معتقدند خلافت كه كم كم به سمت انحراف و سبك پادشاهي پيش مي رفت ، با اين حركت به خويش آمد وحقايق براي مردم تبيين گرديد.

«عبدالله علايلي » مي گويد:

«... امام حسين (ع) نه بر امام ، كه بر فردي متجاوز كه خويش را بر مردم تحميل نموده بود ـ يا به زباني ديگر، پدرش او را بر مردم تحميل كرده بود ـ خروج كرد... شايد اگراين حركت از سوي شخصي ديگر و در برابر حاكمي غير يزيد انجام مي پذيرفت ،دست هاي ناپاك تبليغاتي حكام به راحتي مي توانست در لوث آن و تحريف اهدافش موفق گردد؛ ليك حسين (ع) با پيشينه معروفش نزد مسلمانان و وصاياي پيامبر (ص)درباره اش و اخبار فراوان پيرامون قيامش يك سوي ماجراست و يزيد خبيث و خاندان بني اميه ، سوي ديگر. اين امر نهضت امام حسين (ع) را مثل روز درخشان نموده است ؛به گونه اي كه اگر مواضع مخالفين ِ خروج امام حسين (ع) در كتاب هاي اهل سنت ذكر مي شود، از اين باب نقل مي شود كه آن را نفي و محكوم نمايند».

عباس محمودالعقاد تحليل و سنجش قيام امام حسين (ع) را با مقياس هاي

كوچك و تنگ ِ بشري ، غيرمنصفانه مي داند:

«خروج حسين از مكه به عراق ، حركتي نيست كه بتوان با مقياس هاي روزمره برآن حكم نمود؛ چرا كه از نادرترين حركت هاي تاريخي در زمينه دعوت ديني يا سياسي محسوب مي گردد... تنها اشخاصي به چنين حركتي دست مي زنند كه براي آن خلق شده اند، لذا اين گونه خطركردن به مخيله ديگران خطور نمي كند... حركتي منحصر به فرد كه اشخاصي منحصر به فرد را مي طلبد...».

عقاد برخي مستشرقان و شرقيان كم فهم را به ناديده گرفتن حقايق در جريان بيعت مكارانه يزيد و عدم درك شرايطي كه امام در آن قرار داشت ، متهم مي نمايد و برانگيزه اعتقادي حضرت تأكيد مي ورزد:

«چقدر خوب بود اگر اين گروه ، مسئله عقيده را در وجود حسين (ع) متذكر مي شدندكه يك امر موقّتي و سازش بردار نبود. او انساني بود كه محكم ترين ايمان به احكام اسلام را دارا بود و به شدت معتقد بود كه تعطيل حدود الهي بزرگترين بلايي است كه دامن گير او،خانواده اش و به طوركلي ، امت عربي در حال و آينده خواهد شد. او مسلمان و نواده پيامبر (ص) بود...».

عدم توجه به اين نكته ، عامل بسياري از تحليل هاي غلط و ناروا نسبت به نهضت امام حسين (ع) است كه عمده اين تحليل ها از سوي مستشرقين صورت گرفته است .برخي هدف قيام را دستيابي به حكومت و خلافت پنداشته اند و با اين پندار به ماجرا نگريسته اند و برخي ديگر آن را يك درگيري قومي دانسته اند و تلاش نموده اند، براي ريشه يابي آن به عصر هاشم و اميّه برگردند و مسير اين اختلاف را تا عصر حسين (ع) دنبال و در آن عصر به اوج رسانند.

در حالي كه چنين قضاوتي ، با هيچ يك از عناصر مؤثّر در حادثه هماهنگي ندارد و در هيچ كلام و نامه اي از حضرت نشاني از آن نمي توان يافت ، علاوه بر اين كه تركيب لشكريان درگير، بطلان چنين مدعايي را ثابت مي كند:

«درگيري قومي هرگز نمي تواند جون ـ برده سياهپوست ـ و حبيب بن مظاهر ـرئيس عشيره عربي ـ را در كنار هم قرار دهد. همچنان كه ممكن نيست كساني را كه تا ديروز دشمن حسين (ع) بودند، مانند حربن يزيد و زهيربن قين و افراد مشابهي كه در ميان جنگ ، هنگامي كه سخنان و استغاثه او را شنيدند به او پيوستند، با كساني كه از روز نخست با حسين همراه شدند، در يك صف قرار دهد. چه چيز زهيربن قين را كه از هواداران جريان عثماني بود ـ از اعتقادش به خط عثمان متحول مي سازد؟! خطي كه معاويه براي توجيه مخالفت خويش با علي (ع) ترسيم نموده بود و به اين وسيله ادعاي مظلوميت عثمان و انتقام جويي او را مي نمود، چنين امري در مورد حربن يزيد نيز كه تا آخرين لحظات فرماندهي لشكر دشمن را به عهده دارد، صادق است ...».

شايد چنين تصوري از شعر منسوب به يزيد پس از قتل حسين (ع) سرچشمه گرفته كه از حقد ديرينه او نسبت به پيامبر (ص) و فرزندان آن حضرت و خشم او از ارتباط آنان با وحي ناشي گرديده و آن را به مسائل قومي مرتبط مي سازد:



لَيْت َ اَشْياخي بِبَدرٍ شَهِدُوا

جَزَع َ الْخَزْرَج ِ مِن ْ وَقْع ِ الاَْسَل ْ



لاََهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً

ثُم َّ قالُوا: يا يَزيدُ، لا تَشَل ْ



قَدْ قَتَلْنا الْقَرْم َ مِن ْ ساداتِهم

وَعَدَ لَناه ُ بِبَدرٍ، فَاعْتَدَل ْ



لَعِبَت ْ هاشِم ُ بِالْمُلك ِ

فَلاخَبَرٌ جاءَ، وَلا وَحْي ٌ نَزَل ْ



متأسفانه چنين انديشه اي در ميان مسلمين نيز نفوذ نمود، به گونه اي كه برخي آثار ادبي و شعري را نيز متأثر از آن مي بينيم و جهت گيري هاي سطحي و تحليل هاي مادي و مقطعي حادثه عاشورا به چنين برداشت هايي باز مي گردد. تلاش بني عباس نيز براي القاي پيروزي بر بني اميه و انتقام از آنها به همين ديدگاه برمي گردد، درحالي كه علويان اين توجيه را نمي پذيرند و همچنان عصر عباسي را ادامه حكومت ظالمانه بني اميه مي شمارند.