بازگشت

استغاثه


استغاثه در لغت به معناي فريادرسي خواستن ، دادرسي خواستن و دادخواهي كردن است .

وقتي همه درها بسته مي شود، خطرات جاني و مالي انسان را تهديد مي كند، آن وقت ، ناخودآگاه استغاثه مي آيد و انسان با فرياد زدن و ناله كردن ، ديگران را به كمك مي طلبد؛ به اين اميد كه شايد در بين شنوندگان ، فردي پيدا شود تا او را از اين مهلكه نجات دهد.

استغاثه مراتبي دارد. مرتبه اول آن ، كمك طلبيدن از ديگران و نوعي مظلوم نمايي است .

اما مرتبه بالاتر آن كه شيوه مردان هدف مند و ستارگان آسمان هدايتند، با نوع اول تفاوت دارد. هدف از مرتبه بالاتري آن ، نه طلب كمك و مظلوم نمايي كه نوعي اتمام حجت و بيدارسازي چشمان خفته ، جلا بخشيدن دل هاي مرده ، زنگار زدايي و شفاي وجدان هاي بيمار است .

در عصر عاشورا فقط يك نفر استغاثه داشت . آن هم با نيت بيداري و هدايت گمراه شدگان لشكر كوفه و شام .

آن فرد، جز حسين بن علي (ع) كسي نبود. اينك در پايان اين نوشتار، به گوشه هايي از استغاثه آن كشته راه عشق توجه نموده و همزمان ، ديدگانمان را بوسه گاه قطره هاي اشك مي نماييم .

1. قبل از شهادت طفل شش ماهه اش ، وقتي سنگدلي آن نابكاران يزيدي را تماشا كرد، دلش به سوزش آمد. رو به گروه دشمنان نمود و چنين استغاثه كرد:

«هَل ْ مِن ْ مُغِيث ٍ يَرجُوا الله في اِغاثَتِنا؟ هَل مِن ْ مُعين ٍ يَرجُوا ما عِندَ الله فِي اِعانَتِنا؟»

آيا كسي هست از حرم رسول خدا، دشمن را دفع كند؟ آيا خداپرستي هست تا از خدا بترسد؟ آيا فرياد رسي هست كه اميد به خدا داشته باشد و به فرياد ما برسد؟

با اين جملات آتشين و دردآلود، احتمال آن مي رفت كه دل هاي چون سنگ دشمنان نرم شود و به نداي مظلومانه امام زمان خويش پاسخ مثبت دهند. آيا چنين شد؟ اين را بايد از برخوردهاي بعدي آنان فهميد. امام بعد از بيان اين جملات ، طفل شيرخواره اش را كه از سوز عطش بي تاب بود، در آغوش گرفت و به آن ها نزديك شد.آن ها نيز لبان كبوتر تشنه حرم رسول الله را سيراب كردند، اما با تير سه شعبه !!

2. امام بعد از پندها و اندرزهاي زياد، مشغول مبارزه شد. تيراندازان دشمن حضرت را تير باران كردند. جمعي ديگر طبق دستور فرمانده شان به سوي خيمه هاي امام حركت كردند و حرم نشينيان اهل بيت را مورد حمله قرار دادند. گريه و ناله زنان و كودكان به گوش امام رسيد. كوهي از درد بر دل محزونش سنگيني كرد. همان دم رو به آن هاچنين استغاثه نمود:

«وَيْلَكُم ْ يا شيعة َ آل ابي سفيان ، اِن لَم يَكُن ْ دين ٌ و كُنْتُم لا تَخْافُون َ المِعادَ، فَكُونُوااَحراراً في دُنياكُم هذِه ِ وَ ارْجِعُوا اِلي اعقابِكُم ْ اِن ْ كُنْتُم عُرباً كَما تزعمون ؛ واي بر شما اي پيروان ابي سفيان ! اگر دين نداريد و از قيامت نمي هراسيد، پس در دنياي خود آزاد باشيد.به پدران و گذشتگان خود نگاه كنيد؛ اگر غيرت داريد، برگرديد.»

شمر صدا زد:

«ما تَقُول يا حسين ؟!» پسر فاطمه چه مي گويي ؟

امام فرمود:

انا الّذي اُقاتِلُكُم ْ و تُقاتِلوني و النّساءُ ليس عَلَيهِن َّ جُناح ٌ، فَامنَعوا عُتاتَكُم عَن ِالتَّعرُّض ِ لِحَرَمي ما دُمْت ُ حَيّاً»؛ من با شما مي جنگم و شما با من مي جنگيد، زنان كه از قوانين جنگي بركنارند و بايد در امان باشند؛ چرا آنان را مورد حمله قرار داده ايد؟ تعرض نادانان و طغيان گرانتان را به حرم و خاندان من بازگيريد؛ تا من زنده ام نمي توانم منظره حمله به آن ها را تحمل كنم .



طاقتم نيست كه در گرد خيام حرمم

بنگرم مردم دون ، اين همه فرياد كنند



چون كه بينيد يتيمان مرا سرگردان

ياد از قهر خدا در صف ميعاد كنيد



بروي خار مغيلان چه پراكنده شوند

ياد مرغان چمن در كف صياد كنيد



شمر گفت : «لَك َ ذلِك َ يا ابن فاطمة َ!» فرزند فاطمه ! اين حق را به تو مي دهيم .

سپس سپاهيانش را صدا كرد:

«اِلَيكُم عَن حَرَم ِ الرّجُل ِ وَ اقْصُدوه ُ بِنَفْسِه ِ...»؛ دست از حرم وي برداريد و به خود وي حمله ور شويد...

به اين ترتيب ، متجاوزان ، از محاصره خيام حرم دست برداشتند و ديگر باره به حضرت حمله ور شدند.

3. امام هنگامي كه به اجساد اصحاب و يارانش ، كه چون سروهاي بي سر، روي زمين افتاده بودند؛ نگاه كرد. و به جوانان بني هاشم ، كه با پيكرهاي خونين ، چون شاخه اي جدا شده از نخل ، روي خاك گرم كربلا آرميده بودند، چشم دوخت ؛ دلش به درد آمد و خطاب به آن ها فرمود:

«اين اخي ، اين مساعدي ، اين العباس ، يا اخي الآن قِلَّت حِيلَتي ... يا اخي تركتني وحيداً غريباً بين الاعداء؛ فنادي يا مسلم بن عقيل ! و يا هاني بن عروه ، يا حبيب بن مظاهرو يا زهير بن قين ... مالي اناديكم فلا تجيبوني ، و ادعوكم فلا تسمعوني ، انتم نيام ارجوكم تنتبهون ، ام حالت مودتكم عن امامكم فلا تنصرونه ، فهذه نساء الرسول لفقد كم قدعلاهن النحول فقوموا عن نومتكم ايها الكرام البررة و ادفعوا عن حرم الرسول ،...»برادر و ياورم عباس كجاست ؟ برادرم ! من در ميان جمع لشكر، غريب و تنها مانده ام و برايم سخت است كه تو را در خون غوطه ور ببينم .

اي مسلم بن عقيل ! اي هاني ابن عروه ، اي حبيب ! اي زهير...! چرا جواب مرا نمي دهيد؟ چرا صداي مرا نمي شنويد؟ آيا به خواب رفته ايد و يا از پيشواي خود، رشته محبت بريده ايد كه به ياري اش بر نمي خيزيد. اين زنان رسول خدايند كه آواي غريبي شان بالا گرفته است . پس از خواب برخيزيد، اي نيك مردان كريم ! از حرم رسول خدا،دشمن را دور سازيد...

4. كاروان سالار عشق ، در گودي قتلگاه افتاده بود. پيشاني اش بر اثر سنگ جفا شكسته بود. تير ستم ، به قلب نازنينش فرو رفته بود. تنها بود و بي كس ! جز كودكان و زنان ، يار و مددكاري نداشت . لحظه به لحظه بر درنده خويي دشمن ، افزوده مي شد. نه مِهر مكتبي داشتند و نه نشان آدمي . حيوانان هاي درنده خويي كه لباس آدمي بر تن كرده بودند.

از بدن مبارك امام ، خون بسيار رفته بود. كم كم قواي بدني اش به تحليل رفت . از ديدگانش اشك پيروزي سرازير شد. صداي گريه اش در گودي قتل گاه پيچيد. در آن واپسين لحظات زندگي ، چنين استغاثه نمود:

«واجداه ، وامحمداه ، واابتاء، واعلياه ، وااخاه ، واحسناه ، واعباساه ، واغربتا،واغوثاه ، واقلة ناصراه ، اقتل مظلوماً و جدي محمد المصطفي ، اذبح عطشاناً و ابي علي المرتضي ، اترك مهتوكا و امي فاطمة الزهراء»

آه جدم ! آه پدرم ! آه برادرم ! امان از بي كسي و بي ياوري . من مظلومانه كشته مي شوم ، در حالي كه جدم محمد مصطفي است ؛ آيا مرا تشنه لب مي كشيد، در حالي كه مي دانيد پدرم علي مرتضي است ؟!

آيا احترام مرا از ميان مي بريد، در حالي كه مادرم فاطمه زهرا است ؟

5. قتل گاه شاهد بود كه در آخرين لحظات زندگي اش ، نگاه طولاني و ممتدي به آسمان انداخت . دلش را به مهر خداي بزرگ گره داد. چون بنده فرمان بردار كه بار مسئوليتش را به سامان رسانده باشد، چنين به درگاه فرياد رس عالميان استغاثه كرد:

«صَبراً عَلي قَضائِك َ يا رَب ِّ، لا اِله َ سِواك َ يا غِياث َ المُسْتَغيثين ، مالِي َ رَب ُّ سِواك َ،وَ لا مَعْبُودٌ غَيرَك َ، صَبراً عَلي حُكْمِك َ يا غِياث َ مَن ْ لا غِياث َ لَه ُ، يا دائِماً لا نَفادَ لَه ُ، يامُحْيِي الْموتي ، يا قائِماً عَلي كُل ِّ نَفس ٍ بِما كَسَبَت ْ، اُحْكُم ْ بَيني وَ بَينَهُم وَ اَنْت َ خَيرُالحاكِمين َ»

...اي پروردگاري كه به جز تو خدايي نيست ، در مقابل قضا و قدرت ، شكيبايم . مراجز تو پروردگار و معبودي نيست ، اي فريادرس داد خواهان ! برحكم و تقديرت صابر و شكيبايم . اي فرياد رس آنكه فريادرسي ندارد! اي هميشه زنده اي كه پايان ندارد! اي زنده كننده مردگان ! اي خدايي كه هر كسي را با اعمالش مي سنجي ، در ميان من و اين مردم حكم كن كه تو بهترين حكم كنندگاني .



يكي درد و يكي درمان پسندد

يكي وصل و يكي هجران پسندد



من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد



و در حالي كه عبارت «بِسم ِ الله و بالله و في سَبيل ِ الله و علي مِلّة ِ رسول ِ الله.» را زيرلب زمزمه مي كرد، روحش به آسمان ها پر گشود و بعد از تحمل آن همه زخم شمشير،خنجر، سنگ و سنان ، به ميهماني خداي كريم و رسول عظيم و امامان مبين شتافت .

سلام حق جويان و حق پژوهان بر تو اي قرباني راه حق و اي درخت سرسبز باغستان نبوت و امامت !

لعن و نفرين باد بر قاتلان سنگدلت كه حقت را نشناختند و با نهايت شقاوت ، بالبان تشنه شهيدت كردند؛ و با خاموش ساختن نور و بي توجهي به فضايلت ، جهاني را ظلماني كردند. غافل از اين كه نور خدا هرگز خاموش نمي شود!



دشمنت كشت ولي نور تو خاموش نگشت

آري آن نور كه فاني نشود، نور خداست