بازگشت

وقوف سعيد بن عبدالله حنفي


هنگام اداي فريضه ظهر امام طبق پيشنهاد ابو ثمامه صائدي به نماز ايستاد.سعيد بن عبدالله از جمله كساني بود كه براي دفاع از امام در مقابل تيرهاي قساوت خصم ،سينه خود را سپر قرار داد. او پس از تمام شدن نماز، در حالي كه چشمه هاي خون از بدنش بيرون زده بود، بر اثر ضعف و خون ريزي ، به زمين افتاد. همان دم روي دل به سوي كردگار بي همتا كرد و چنين زمزمه نمود:

«خدايا! به اين مردم لعنت و عذاب بفرست . مانند عذابي كه بر قوم عاد و ثمود فرستادي . و سلام مرا به پيامبرت برسان و از اين درد و رنجي كه به من رسيده است او را مطلع كن . زيرا هدف من از جانبازي و تحمل اين همه درد و رنج ، رسيدن به اجر و پاداش تو از راه ِ ياري نمودن به پيامبرت مي باشد.»

آنگاه چشم هاي اشك آلود و خون گرفته اش را باز كرد و به سيماي بر افروخته سليمان كربلا دوخت . لحظه اي به تماشاي چهره دلرباي مقتدايش مشغول شد و گفت :

«اَوَ فَيْت ُ يَابْن َ رسول ِ الله؟!»

فرزند رسول خدا! آيا من وظيفه ام را انجام دادم ؟

امام كه به نگراني ِ آن نخل ز پا فتاده نيستان كربلا پي برده بود، فرمود:

«نعم ، اَنت َ اَمامي في الجَنّة »؛ آري (تو وظيفه ديني و انساني خود را به خوبي انجام دادي ) و تو پيشاپيش من در بهشت برين هستي .

چگونه است حال ِ مردي كه سيزده چوبه تير در بدنش فرو رفته ؟ او به جاي آه و ناله و باريدن سرشك غم ، به ياد وظيفه ديني اش مي افتد و با نگراني از امامش مي پرسد كه آيا وظيفه اش را به شايستگي انجام داده است يا خير. مگر نه اين است كه او و ساير همرزمانش وقوف كنندگاني بودند كه با شناخت و آگاهي از «محور بودن امامت »، پيرامون آن امام ِ همام وقوف كردند؟