بازگشت

آخرين آزمون آزادگي ، در هنگامه نبرد


ولايت محوري در انديشه ياران امام موجب شد تا يكي يك به محضر امام باريافته و براي فداكاري و جانبازي در راه دين خدا، اذن ميدان بگيرند و امان نيز در اين آخرين لحظات ، هر يك را دوباره با معيار آزادگي امتحان مي فرمود، از جمله :

آن گاه كه «هلال بن نافع »، از امام اذن جهاد مي گرفت ، همسر جوانش دويد و دامن او را گرفت و گفت ، پس از تو به كجا بروم و به چه كسي تكيه كنم ؟و آن گاه به شدت گريست . امام رو به هلال كرد و فرمود:

«يَابْن َ نافِع ُ، اِن َّ اَهْلِك َ لا يَطيب ُ لَها فِراقُك َ، فَلَوْ رَأَيْت َ اَن ْ تَخْتارَ سُرُورَها عَلَي الْبَرازِ؛

اي پسر نافع ، همانا همسرت ، فراق تو را نمي پسندد، پس اگر مي خواهي ،خشنودي او را بر مبارزه با شمشيرها اختيار كن .»

اما او پاسخ داد كه اي پسر رسول خدا، اگر امروز تو را ياري نكنم ، فرداي قيامت ،جواب پيامبر (ص) را چگونه بدهم ؟ و آن گاه به ميدان رفت و ان قدر مبارزه كرد تا به شهادت رسيد.

ياران حسين (ع) يكي پس از ديگري ، به محضرش مي شتافتند و پس از آن كه اذن جهاد مي گرفتند، به ميدان رفته و سرانجام به شهادت مي رسيدند. نوبت به عبدالله پسر مسلم بن عقيل رسيد. او با اشتياق به نزد امام شتافت و اذن نبرد خواست . حضرت فرمودند:

«اَنْت َ في حِل ٍّ مِن ْ بَيْعَتي حَسْبُك َ قَتْل ُ اَبيك َ مُسْلِم ٍ خُذْ بِيَدِ اُمِّك َ وَاخْرُج مِن ْ هذِه ِالْمَعْرِكَة ؛

اي فرزند مسلم ، من بيعتم را از تو برداشتم ، شهادت پدرت مسلم تو را بس است ،دست مادرت را بگير و از اين معركه بيرون برو.»

اما او نيز هم چون ديگر ياران امام (ره ) با شيرين زباني ، رضايت و طيب خاطر خود را از شهادت در ركاب آن حضرت سرود.