بازگشت

آزادگي ، معيار گزينش همراهان عاشورايي


حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) بارها و بارها، از آغاز حركت تا روز عاشورا،حريت و آزادگي ياران خود را در انتخاب اين راه آزمود.

مفهوم و مضمون ولايت در منطق شريعت ، تسليم بي چون و چرا و تبعيت محض از سر اكراه نيست . ساحت ولايت ، عشق و دل دادگي است .

راست گفتند آنان كه پس از رحلت پيامبر اكرم (ص)، مولويت را در حديث غديرخم و شاه بيت آن «من كنت مولاه فهذا علي مولاه » عشق و شيفتگي به علي (ع) برتافتند،گرچه با مضمون و مفهوم عشق ، بيگانه بودند. ولايت علوي ، عشق و دل دادگي به ساحت راد مرداني است كه در جذبه حق ، از هر آنچه جز اوست رهيده اند و در عبوديت و بندگي او ذوب شده اند. عشق و دل دادگي ، عرصه آگاهي و انتخاب آزادانه است و با اكراه و اجبار،جمع نمي شود. شيفتگي با الزام ، دست يافتني نيست و به همين جهت ، سرور و سالارآزادگان ، بارها آزادگي يارانش را در انتخاب همراهي با او، ارزيابي كرد.

«اَيُّهَا النّاس ، فَمَن ْ كان َ مِنْكُم ْ يَصْبِرُ عَلي حَدِّ السَّيْف ِ وَطَعْن ِ الاَسِنَّة فَلْيَقُم ْ مَعَنا وَاِلاّفَلْيَنْصَرِف ْ عَنّا؛ اي مردم ، هر يك از شما كه مي تواند بر تيزي شمشير و ضربات نيزه ها پايداري كند، با ما همراه شود وگرنه از ما انصراف اختيار كند.»

ولايت ، عشق است و ميدان عشق ، ميدان خطر كردن و ابتلا.

حضرت سكينه (س) دختر حضرت امام حسين (ع)، نقل مي كند كه در مسير كربلا،در شبي كه مهتاب دشت را روشن كرده بود، پدرم در جمع اصحاب حاضر شد و خطاب به آنان فرمود:

«اِعْلَمُوا اَنَّكُم ْ خَرَجْتُم ْ مَعي لِعِلْمِكُم ْ اَنّي اَقْدِم ُ عَلي قَوْم ٍ بايَعُوني بِاَلْسِنَتِهِم ْ وَقُلُوبِهِم ْ،وَقَدِانْعَكَس َ الاَمْرُ لاَنَّهُم ْ اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِم ُ الشَّيْطان فَاَنْسيهُم ْ ذِكْر اللهِ وَالان َ لَيْس َ لَهُم ْ مَقْصَدٌاِلاّ قَتْلي وَقَتْل َ مَن ْ يُجاهِدُ بَيْن َ يَدَي َّ وَسَبْي َ حَريمي بَعْدَ سَلْبِهِم ْ وَاَخْشي اَن ْ تَكُون َ ما تَعْلَمُون َوَتَسْتَحُون َ وَالْخَدَع ُ عِنْدَنا اَهْل ِ الْبَيْت ِ مُحَرَّم ٌ فَمَن ْ كَرِه َ مِنْكُم ْ ذلِك َ فَلْيَنْصَرِف ْ، فَاللَّيْل ُ سَتيروَالسَّبيل ُ غَيْرُ خَطيرٍ وَالْوَقْت ُ لَيْس َ بِهَجيرٍ وَمَن ْ واسانا بِنَفْسِه ِ كان َ مَعَنا غَداً فِي الْجَنان ِ نَجِيّاًمِن ْ غَضَب ِ الرَّحْمن ِ وَقَدْ قال َ جَدّي مُحَمَّد (ص): وَلَدِي َ الْحُسَيْن يُقْتَل ُ بِاَرْض ِ كَرْبلا غَريباًعَطْشاناً فَريداً فَمَن ْ نَصَرَه ُ فَقَدْ نَصَرَني وَنَصَرَ وَلَدَه ُ الْقائِم ...؛

اي همراهان من ، بدانيد كه شما با من خروج كرديد در حالي كه فكر مي كرديد من به سوي مردمي ره سپارم كه هم در زبان و هم در دل ، با من بيعت كرده اند. در حالي كه اكنون كار برعكس شده است ، زيرا شيطان بر آنان چيره گشته و ياد خدا را از خاطرشان برده است ؛ و اكنون هدفي جز كشتن من و يارانم ندارند، ياراني كه در كنار من جهاد كنند و از حريم من دفاع نمايند، مي ترسم كه شما اين حقيقت را ندانيد و يا حيا بورزيد، حيله و نيرنگ نزد ما اهل بيت حرام است ، پس هر كس از شما كه همراهي ما را خوش ندارد،بازگردد، تاريكي شب فراگير شده و راه ها نيز بي خطر است و زمان گرما و شدت حرارت هم نيست ، و البته هر كس با اختيار خويش دوستي و همراهي ما را انتخاب كند، فردا در بهشت با ما خواهد بود در حالي كه از خشم خداي رحمان ، نجات يافته است ، زيرا جدم محمد (ص) فرمود: فرزندم حسين در سرزمين كربلا تنها و با لب تشنه كشته مي شود، هركس او را ياري كند، پس مرا و فرزند او قائم آل محمد (عج ) را ياري كرده است ...»

در اين روايت ، امام (ع)، به شدت برانتخاب آگاهانه و آزادانه يارانش ، پاي مي فشرد، اوضاع جديد را تحليل مي كند، از سرانجام كار خبر مي دهد و يارانش را در رفتن يا ماندن ، آزاد مي گذارد، زيرا در منطق اهل بيت ، فريب و خدعه حرام است و حتي به آنان گوش زد مي كند كه اكنون هم از جهت تاريكي شب و حفظ آبرو، و هم از جهت امنيت راه ها و هم به جهت خنكي هوا در شب ، بهترين اوضاع براي آنان كه از ماندن اكراه دارند،فراهم است . او با اين منطق ، به بشر مي فهماند كه آزادگي و انتخاب آگاهانه ، شرط فداكاري و جانبازي در ميدان دفاع از ساحت شرف انساني است .

سكينه در ادامه حديث مي فرمايد: «به خدا سوگند كه هنوز سخنان پدرم به پايان نرسيده بود كه ديدم مردم ، ده نفر ده نفر، از اطراف پدرم پراكنده شدند و تنها هفتاد و يك نفر باقي ماندند.»

اكنون تنها جمعي اندك در پيرامون امام بودند اما او باز هم منزل به منزل ، حجت را تمام مي كرد. آن گاه كه پيكي از كوفه رسيد و خبر شهادت مسلم و هاني و قيس و عبدالله بن يقطر را به امام رساند، آن حضرت در منزل گاه «زباله » در ميان يارانش بپاخاست و فرمود:

«بسم الله الرحمن الرحيم ، اَمّا بَعْدُ، فَقَدْ اَتانا خَبَرٌ فَضيع ٌ قَتْل ُ مُسْلِم ِ بْن ِ عَقيل وَهانِي بْن ِ عُرْوَة وَعَبْدِ اللهِ بْن ِ يَقْطُرْ، وَقَدْ خَذَلَتْنآ شيعَتُنا فَمَن ْ اَحَب َّ مِنْكُم ُ الاِنْصِرآف َ فَلْيَنْصَرِف ْ،لَيْس َ عَلَيْه ِ مِنّا ذِمام ٌ؛ به نام خداوند بخشنده مهربان ، اما بعد، همانا خبر دردناك كشته شدن مسلم بن عقيل و هاني بن عروه و عبدالله بن يقطر به ما رسيد، شيعيان ما در كوفه ما را خوار كردند، پس هر كس از شما دل در گرو بازگشتن دارد، پس باز گردد كه از طرف ما مورد نكوهش قرار نخواهد گرفت .

اما ياران امام ، بر ماندن و فداكاري آزادانه تأكيد كردند.

سپس امام حسين (ع) به برادران مسلم بن عقيل رو كرده و فرمود:

«يا بَني عَقيل ٍ، حَسْبُكُم ْ مِن َ الْقَتْل ِ بِمُسْلِم ٍ فَاذْهَبُوا اَنْتُم ْ فَقَدْ قَدْ اَذِنْت ُ لَكُم ْ؛

اي فرزندان عقيل ، شهادت مسلم بن عقيل ، شما را بس است ، پس شما نيز برويد زيرا من شما را اجازه دادم .»

اما فرزندان عقيل نيز از جاي برخاسته و هر يك با كلامي از سر عشق و ارادت و دل دادگي ، بر ماندن و ياري امام شان پافشاري كردند.

امام سجاد (ع) مي فرمايد: در شب عاشورا، پدرم اصحاب و ياران و همراهان خود را در خيمه اي جمع كرد و خطاب به آنان فرمود:

«يا اَهْلي وَشيعَتي ، اِتَّخِذُوا هذَا اللَّيْل ِ جَمَلاً لَكُم ْ فَانْهَجُوا بِاَنْفُسِكُم ْ فَلَيْس َ الْمَطْلُوب ُغَيْري ، وَلَوْ قَتَلُوني ما فَكَّرُوا فيكُم ْ فَانْجُوا رَحِمَكُم ْ اللهُ وَاَنْتُم ْ في حِل ّ وسعة من ْ بيعَتي وَعَهدي الَّذي عاهَدتُمُوني ؛

اي خاندان و شيعيان من ، اين شب را چون شتري راه وار تلقي كنيد و جان هايتان را برداشته وبرويد كه دشمنان جز مرا نمي خواهند و آن گاه كه مرا بكشند، در فكر شمان خواهند بود، خداوند شما را رحمت كند، پس خود را نجات دهيد كه من بيعتم را از شما برداشتم و پيماني را كه با من بستيد، ناديده انگاشتم .»

اما ياران آن حضرت ، سوگند خوردند كه تا آخرين قطره خونشان ، از حريم او دفاع كنند. آن گاه امام باز فرمود:

«يا قَوْم ِ اِنّي في غَدٍ اُقْتَل ُ وَتُقْتَلُون َ كُلُّكُم ْ مَعي وَلا يَبْقي مِنْكُم ْ واحِدٌ؛

اي مردم من فردا كشته مي شوم و همه شما نيز با من كشته خواهيد شد و حتي يكي از شما باقي نخواهد ماند.»

و ياران يك صدا حمد و ثناي الهي را به جاي آوردند.