بازگشت

تعريف آزادي از ديدگاه ديني


عدم وابستگي انسان به غير خداي متعال ، معناي آزادي را روشن مي سازد؛ چنان كه در كلمات نوراني حضرت اميرالمؤمنين (ع) آمده : «و لَاَتَكُن ْ عَبْدَ غَيْرك َ وَ قَدْ جَعَلَك َاللهُ حُرّاً؛ هرگز بنده ديگري مباش ، چون خداوند تو را آزاد قرار داده است .

در اين سخن نوراني ، كلمه «حرّ» در مقابل «عبد» مطرح گرديده و در صورتي كه در آن دقت شود، معناي آزادي به خوبي هويدا مي شود. به دليل اين كه «عبد» به كسي اطلاق مي گردد كه هيچ اراده و اختياري از خود ندارند و مانند ابزاري در اختيارديگري است ؛ چنان كه در تاريخ نسل بشر، انسان هاي زيادي را تحت عنوان مذكور، مي بينيم كه به صورت يك جنس و يا متاع ، معامله مي شدند، ولي دين مقدس اسلام با منطق زيبا زنجيرهاي اسارت را شكست و او را با اين حق غير قابل انكارش ، مورد احترام قرار داد، و در مقابل اعمالش مسئول و صاحب اختيار، معرفي نمود.

گفتني است كه عبد بودن انسان در دو صورت شكل مي گيرد: 1 - عوامل ظاهري ؛ 2 - عوامل باطني .

عوامل ظاهري : مانند، ثروت ، تخصص ، ظلم و طغيان ، موجبات اسارت و بندگي ديگران را فراهم مي كنند؛ همان طور كه در طول تاريخ شاهد آن هستيم .

عوامل باطني : نشناختن خويش ، احساسات غير منطقي ، خود بزرگ بيني ، غرور و تكبر، و وابستگي هاي دنيوي ، عدم قبول واقعيات و...

در هر دو صورت ، آزادي از انسان گرفته مي شود، چون همه اعمال و رفتار و گفتار،قضاوت ، تحليل و نگرش هايش ، در اسارت كامل اين دو عامل ، شكل گرفته است ، همان طور كه او در برابر عوامل ظاهري تسليم است . و هيچ الگو و معيار منطقي و معقولي براي توجيه اعمال خويش ندارد. در مقابل عوامل باطني نيز، همين اسارت و عدم آزادي وجود دارد، چون در اثر فشارها غرور، تكبر، وابستگي هاي دنيوي ، احساسات نامتعادل ، اعمال و گفتار و... از او صادر مي شود و هيچ نوع توجيه معقول و منطقي براي كارهاي خود،نمي تواند ارائه دهد و يا از آنها دفاع كند.

بنابراين ، آزادي انسان بر اين است كه از اين دو عامل ، فاصله پيدا كند تا بتواند در همه كارها و برنامه هايش ، معيارهاي صحيح و معقولي را ملاك خود قرار دهد و هيچ انفعال و تأثّري از عوامل اسارت و بندگي پيدا نكند؛ چنان كه در سخنان نوراني امام حسين (ع) آمده :... و انّي لَم ْ اَخْرَج َ اَشَراً وَ لابَطَراً وَ لامُفْسِداً وَ لاَظالماً وَ اِنَّما خَرَجْت ُ لِطَلَب ِ الاصلاح في امة ِ جَدّي اُريدُ اَن ْ آمُرَ بالمعروف و انهي عن المنكر و اَسيرَ بسيرة ِ جدّي وَ اَبي عَلي ّ بن ابيطالب فَمَن قَبِلَني بِقَبُول ِ الحق فَاللهُ اَوْلي بِالحق ِّ؛ من هرگز در اثر طغيان و سركشي و سرپيچي و تكبر در برابر حق و فساد و ظالمانه قيام نمي كنم ، بلكه تنها هدف من اصلاح امّت جدّم مي باشد، مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر نموده و روش و سيره جدّم و پدرم علي بن ابي طالب را ملاك خود قرار دهم . هر كس مرا در اين قيام و حركت ، با معيار قرار دادن حق بپذيرد، پس خداوند را قبول كرده و از او اطاعت نموده است .

حضرت با اين مطالب ، آزادي را به صورت كامل تعريف كرده و از همه عوامل و علل ظاهري و باطني كه آزادي را از انسان مي گيرند، بيزاري جسته و اظهار نفرت نموده است ، زيرا اگر كسي از اين گونه عوامل ، متأثّر شود و حركتي را آغاز كند، بي ترديد نمي تواند، انگيزه و هدف معقول و منطقي را، در اختيار داشته باشد و لذا جمله اخير ايشان ،كه تنها معيار سنجش آزادي هر فرد است ، خيلي حائز اهميت است : «فَمَن ْ قَبِلْني بِقَبُول ِالْحَق ْ... يعني هر كسي كه حق را، در هر كاري معيار خويش قرار دهد و با علاقه مندي آن را قبول كند، بي ترديد آزادي و حريّت در وجودش ، مفهوم پيدا كرد است و اين از مهم ترين آموزش هاي معلم آزادي است كه مي خواهد عاشقان و دوستداران آزادي را، با يك فرمول و يا روش صحيح ، در جهت تحقق و شكل گيري آن ، آشنا سازد تا اين كه همگان درتعريف و فهم و تشخيص آزادي و يا در مقام دفاع از آن ، معيار معقول و ارزش آفريني را ملاك خويش قرار دهد.

در هرعصر و زمان براي همه انسان هاي روي زمين مطلب بسيار مهم و پيچيده اي كه حل نشده و موجبات جنگ و جدال و كشتارهاي بي رحمانه را فراهم ساخته ، و زندگي را براي عموم مردم ، ناامن كرده ، عدم تعريف درست از آزادي است . چون هر كسي در اثر فشارهاي عوامل ظاهري و يا باطني ، معيار نادرستي را، در كارهايش و يا در گفتار و كردارش ملاك خود قرار داده و حوادث تلخ و ناگواري را، با خسارت هاي غيرقابل جبران به وجود مي آورد.

اما، امام حسين (ع) با ارائه يك معيار و الگوي صحيح و معقول و منطقي ، براي تحقق آزادي ، جامعه انساني را به سوي رشد و كمال و تفاهم و صلح و آرامش رهنمون مي شود، تا زندگي متناسب با شأن انسان ها براي همه ، معنا پيدا كند. حضرت خودش راكه امام و حجّت الهي است ، مطرح نمي كند، بلكه حق را ملاك قرار مي دهد تا راه تحقق آزادي را، بر همگان هموار سازد.

در جنگ صفّين ، كسي خدمت حضرت اميرالمؤمنين (ع) رسيد و عرض كرد: من شما را در اين سو مي بينم ، مي گويم اين گروه حق ّ اند و معاويه را در آن سوي مي بينم و مي گويم آن گروه باطل است آيا اين تشخيص را از من قبول مي كنيد؟

حضرت فرمودند:

«انك لَمَلْبُوس عليك الحق َّ، ان الحق و الباطل لا يعرفان باقدار الرجال ، اعرف الحق تعرف اهله اعرف الباطل تعرف اهله ؛ اين تشخيص درستي نيست ، چون حق و باطل را با شخصيت هاي انسان نمي توان شناخت ، تو بايد اول خود حق را بشناسي ، بعد اهل حق را مي شناسي ، و ابتدا باطل را بشناس ، بعد اهل باطل را مي شناسي ».

اين حقيقت نوراني در سخنان پيشوايان معصوم (ع) رمز و راز و واقعيت آزادي را به خوبي روشن مي سازد؛ و تا انسانها در مسير شناخت حق گامهاي مثبتي برندارند و آن را در تمام برنامه هايشان ملاك خود قرار ندهند، هرگز بوي آزادي را استشمام نخواهد كرد.

س - آيا آزادي همان بندگي است ؟

وقتي كه آزادي را، در مقابل بندگي قرار مي دهيم ، تعريف روشي از هر دو كلمه در اختيار انسان ها قرار مي گيرد در كلمات عرب هم «حرّ» در مقابل «عبد» مطرح مي شود چنان كه در حديث نوراني مولا علي (ع) آمده است : «و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك حرّاً».

بعد از ملاحظه معاني و مفاهيم اين دو واژه ، معلوم گرديد، چه اگر انسان از عوامل ظاهري و باطني خودش را نجات دهد، آزادي براي او معنا پيدا مي كند و در غير اين صورت ، بندگي و اسارت با او هست . در اين جا بايد به اين نكته هم توجه شود كه انسان ها در مورد اين تعريف از آزادي ، متفاوتند، چون عدّه اي در اثر نورانيت روح و قلب به طوركامل و صد درصد آزادند، مانند انبيا و خود امامان معصوم (ع) و پيروان صديقشان و گروهي به مقدار 20%، يا 40%، يا 60% و... آزادي دارند و باقي مانده را در مقابل عوامل ظاهري و يا باطني بندگي و اسارت دارند.

سؤال : در اين جا يك سؤال بسيار مهم و پيچيده اي پيش مي آيد و آن اين است :

وقتي كه در تعريف آزادي و يا حريّت ، واژه بندگي و عبديت ، نكته مقابل آن قرارگرفت و فهم صحيح آن به درك معناي عبد، منوط مي شود. در اين صورت ، لازم است كلمه عبد كه در مقابل «حرّ» و يا آزادي ، خود نمايي مي كند، به خوبي تعريف گردد به دليل اين كه در قرآن مجيد بالاترين امتياز براي انسان ، عبديت او معرفي شده و حتي انبيا و اوليا در مقام بسيار ظريف روحاني و عرفاني ، با عنوان عبدي ، عبدنا عبدنا، عبده و... مطرح مي شوند و به شخصيت بي نظير نبي اكرم حضرت محمد بن عبدالله (ص) در معراج اشاره مي كند:

«سبحان الّذي اسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي ؛ پاك و منزه است آن خدايي كه بنده خود را، در هنگام شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصي حركت داد».

در اين صورت بايد روشن شود اين كدام عبديّت است كه ضد آزادي و نكته مقابل آن است و آن عبديّت و زندگي كه عين آزادي و حريّت و بالاترين امتياز براي انسان ها معرفي گرديده كدام است ؟ همه كارشناسان الهي ؛ يعني پيشوايان معصوم پيوسته براي تحقق اين هدف مبعوث شده اند و اساساً راز و فلسفه آفرينش انسان در آيينه قرآن هم همين است .

و ما خلقت الجن ّ و الانس الاّ ليعبدون ؛

ما انس و جن را نيافريديم ، جز اين كه ما را بندگي كنند.

جواب : در اين جا لازم است ضمن قبول اهميّت سؤال با دقت كامل به پاسخ آن بپردازيم .

كلمه «عبد» وقتي كه در مقابل آزادي مطرح مي شود، به اين معناست كه انسان در اسارت كامل عوامل ظاهري و باطني قرار گرفته و در هيچ كارش اراده معقول و منطقي ازخود ندارد.

مثلاً: يك قاضي را در نظر بگيريد كه در برابر پرونده اي ، تحت فشار قرار گرفته دوستان ، يا مسئولين بالا دست ، يا چك سفيد و... از هر طريقي بر وي فشار مي آورند و ازدرون علاقه و تمايلات نفساني يا منافع سودمندي اين كار را به او گوشزد مي كنند و آرزوهاي بسيار مطلوبي را، درمقام تصور به او نشان مي دهد.

اگر قاضي از ميان فشارهاي موجود، خود را با ملاك قرار دادن حق خلاص كرد،فردي آزاد است و اگر چنين نكرد و با توجيهات و تعلّل ها، خودش را درگير ساخت و برخلاف حق داوري نمود، بي ترديد فردي اسير و عبد است . به خاطر اين كه از فشارهاي موجود - اعم از ظاهري و باطني - متأثر گرديده و با ملاك قرار دادن نفع شخص و يا چيزديگري ، غير از حق قضاوت نموده است .

در اين گونه موارد و نظاير آن آزادي و همچنين مسئله بندگي و يا عبديت ، به خوبي از هم جدا شده و تعريف خاصي را، از خود نشان مي دهند و هيچ كس درباره آنها شك و ترديد پيدا نمي كند. اما وقتي كه واژه «عبد» در فرهنگ ديني - اعم از قرآن و احاديث - مطرح مي شود، يك حقيقت بسيار معقول و منطقي را، از خود به نمايش مي گذارد. براي درك اين واقعيت بايد گفت كه تفاوت در ميان دو تعريف مذكور، در مورد كلمه «عبد» خيلي واضح است ، عبدي كه در لسان قرآن ، تحت عنوان بالاترين امتياز براي انسان ،مطرح مي شود و يا در فلسفه آفرينش او قرار گرفته به معناي آزادي اوست . به دليل اين كه انسان در اثر به كار گرفتن و يا فعال ساختن ، قدرت تفكر و تعقل خويش ، به يك شناخت و آگاهي بسيار مهم و ارزشمندي ، در مورد خويش و خالق متعال توفيق حاصل مي كند و خود را آگاهانه تسليم حق مي سازد و هيچ ترديدي ندارد كه اين كار، ضمن اين كه با معيارهاي صحيحي صورت گرفته ، وتنها راه سعادت و موفقيت او مي باشد. مانند مريضي كه به دكتر مراجعه مي كند و انتخاب هاي او را، براي نجات و عافيت خويش انتخاب مي كند، و اين كار براي بيمار، امتياز بزرگي محسوب مي شود،چون با آگاهي و معرفت ،مسير عالمانه و عاقلانه اي را انتخاب كرده است و هيچ كس اين گونه كارهاي ِ انساني رابندگي و اسارت وي ، از پزشك و يا متخصص و يا دانشمند و اهل خبره و... معنا نمي كند بلكه او را در مورد اين حركت درست و منطقي ، تحسين مي نمايد.

مسئله بندگي و عبد بودن انسان ، در برابر پروردگار متعال هم اين گونه است و چنان كه در حديثي آمده كه رسول خدا (ص) فرمودند:

يا عبادالله انتم كالمرضي و رب العالمين كالطبيب فصلاح المريض فيما يعلمه الطبيب لا فيما يشتهيه المريض » اي بندگان خدا شما مانند بيماراني هستيد و پروردگار عالميان مثل پزشك است و خير و صلاح مريض در اين است كه به گفته دكتر عمل كند،نه به ميل خود».

حالا معناي عبد بودن انسان براي خداي سبحان به خوبي روشن گرديد و هيچ انسان عاقل و خردمندي در اين مورد شك و ترديد ندارد كه تسليم و بندگي انسان در مقابل پروردگار متعال ، عين آزادي اوست . در اين جا خيلي مناسب است كه در مورد،تشخيص درست معناي «عبد» از قرآن استفاده كنيم ، تا مسئله بندگي و عبديت در دو صورت ، هم به معناي آزادي و امتياز بزرگ ،و هم به معناي اسارت وذلت ، روشن تر بشود.

(قال الله الحكيم : الم اعهد اليكم يا بني آدم ان لا تعبد و الشيطان انه لكم عدومبين و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم ؛ اي فرزندان آدم ! آيا با شما پيمان نبستم كه شيطان را بندگي نكنيد، چون او دشمن آشكار شما است و تنها مرا بندگي نماييد و اين صراط مستقيم است ؟

در اين آيه ، كلمه «عبد و بندگي » دو صورت پيدا كرده ، يكي در برابر شيطان و ديگري ، در مقابل خداي متعال ، و هر دو به معناي تسليم است . ولي بندگي شيطان ،جاهلانه و غيرمعقول و بر خلاف حقيقت انسان است و با هيچ معيار صحيح و منطقي ،هماهنگي ندارد لذا بندگي شيطان ضد آزادي اوست ، به چند دليل :

1 - او همانند ديگر موجودات مخلوق و محتاج به خداوند است ؛

2 - هيچ قدرتي و علمي در برابر وعده هايش ندارد، چون موجودي مستقل در برابر خداوند نيست ؛

3 - در تمام توصيه هايش ، تحريك احساسات و غير منطقي ساختن انسان مطرح است ؛

4 - هميشه ابزارهاي نادرست و غير معقول را، مانند، تكبر، غرور، ظلم ، فساد،جنگ ، كشتار، در اختيار انسان ها قرار مي دهد؛

5 - در تمام پيشنهادهايش ، ندامت و پشيماني و افسردگي وجود دارد.

اما بندگي خداي متعال ، معقول و منطقي و با واقعيت انسان و تحقق آزادي او هماهنگي كامل دارد.زيرا:

1 - خداوند متعال عالم و قادر و غني و بي نياز است ؛

2 - با قدرت بي پايانش تمام وعده هايش را عملي مي سازد؛

3 - در تمام توصيه هايش ، احساسات را تعديل كرده و انسان را به پاكي و يك رنگي و منطقي انديشيدن و معقول زيستن دعوت مي كند؛

4 - هميشه ابزارهاي صحيح و زيبنده شأن انسان را كه در برگيرنده كمال و رشد عقلاني اوست در اختيار او قرار مي دهد، مانند: تقوا، تواضع ، تعقل و انديشيدن ، اخلاق زيبا، گذشت و محبت ، احترام و...؛

5 - هيچ نوع ندامت و پشيماني و احساس حزن و اندوه ،در مسير توصيه هايش وجود ندارد و بلكه در آنها احساس لذت و آرامش و امنيت واقعي براي بندگانش ،ايجاد مي شود.