بازگشت

ابعاد احياگري و اصلاح طلبي در نهضت حسيني


امام حسين (ع) حركت احياگرانه و اصلاح طلبانة خود را در ابعاد مختلف وحوزه هاي گوناگون آغاز كرد، كه در اين قسمت به برخي از مهم ترين آنها اشاره مي شود:

الف ) اصلاح سياسي و مبارزه با سلطة باند اموي

ابوسفيان در حدود بيست سال با پيامبر (ص) جنگيد و در حدود پنج شش سال آخر، قائد اعظم تحريم ، عليه اسلام بود. ولي متأسفانه به دليل سياست هاي قومي خلفا، پس ازده سال از وفات پيامبر (ص)، پسر او معاويه ، كه هميشه دوش به دوش و پا به پاي پدرش با اسلام مي جنگيد، والي شام و سوريه شد و سي سال بعد از وفات پيغمبر، خليفه و اميرمؤمنان گرديد.

امويان ، ثروت و سياست را به دست آوردند، اما ديانت را هرگز و چون به حكومت رسيدند، تظاهر به دين و مومن نمايي را به جاي آن برگزيدند و روحانيون بي تقوا، مانند ابوهريره را به كار گرفتند. دنياداران به دليل وجود رقيبان بر دنياي خود هراسناك بودند وگاه ناخشنود، و دين داران به اين دليل كه دين در مخاطره و تهديد قرار گرفته بود، برمي آشفتند. اين است كه هم زبير و عبدالله بن زبير و... و هم مقداد و ابوذر و عمار و حجرو... همگي سر به شورش برداشتند.

در ماجراي قتل عثمان دستة قدرت طلبان و دنياداران ، بيشترين دخيل بودند.عمروعاص خود مي گفت كه بر هيچ چوپاني نگذشتم ، مگر اين كه او را به قتل عثمان تحريك كردم .

معاويه با اين كه پروردة عثمان بود، فكر كرد كه از مردة عثمان بيشتر مي توان سود برد، تا از زندة او؛ هم از نظر برانگيختن احساس ها براي بيرون كردن مخالفان و رقيبان ازصحنه و هم از جهت قبضه قدرت .

معاويه برخي را به تهديد و برخي را به تطميع به سوي خويش متمايل كرد و علي هم چنان پايدار به عنوان دشمن اصلي او باقي ماند. اين بود كه از دشنام و جعل احاديث عليه او و تهمت و منع نقل فضايل او و از ميان بردن دوستان و يارانش و هر كار ديگري كوتاهي نكرد. علاوه بر اينها در اين دوره ، كساني چون حكم بن عاص ـ كه پيامبر خدا (ص) آنان را از جامعه مسلمانان طرد كرده بود ـ به فرماندهي ولايات گماشت و مروان را نيز چندان قدرت بخشيد كه به جاي خليفه فرمان مي داد و قلمرو حكومت را چندان گسترش داد كه «فلسطين » و «حمص » را هم بدان افزود و رهبري و قيادت سپاهي چهارگانه را به وي سپرد و براي او كه پول و نيروي بسيار گرد آورده بود، زمينه اي ساخت كه در زمان علي (ع) در برابر آن حضرت ايستاد و خواهان ادامه سلطنت خود شد. هر چند كه معاويه اززمان خليفه هاي پيشين به فرمانداري برگزيده شده بود، اما اين اقتدار و افسار گسيختگي را نداشت .

عزم امام حسين (ع) براي اصلاح سياسي و ساختار حكومتي و تحقق حكومت ديني ، به ويژه پس از مرگ معاويه و روي كارآمدن يزيد، آشكارتر و راسخ تر شد. زيرا كه سلطة باند اموي گسترده تر و يزيد بسي بي پرواتر از پدر خويش به نابودي هم سنت پيامبرو اصول و ارزش هاي ديني پرداخته بود. از اين رو در برابر بيعت خواهي يزيد ايستاد و اظهار داشت :

«انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام ، السلام اذ قَدْ بُليت الاُمه براع مثل يزيد»؛

همه از خداييم و به سوي او مي رويم ، بنابراين بايد با اسلام خداحافظي كرد كه امت اسلامي به فرمانروايي چون يزيد گرفتار آمده است .»

«و قد سمعت ُ رسول الله (ص) يقول : الخلافة محرمة ٌ علي ال ابي سفيان ...؛

من از رسول خدا (ص) شنيدم فرمود: خلافت بر دودمان ابوسفيان و طلقاء و فرزندان طلقاء حرام است ».

اگر معاويه را بر منبر من ديديد شكمش را بشكافيد. «به خدا سوگند! اهل مدينه اورا بر منبر جدّم ديدند و به فرمانش عمل نكردند؛ از اين رو خدا آنان را به فرزندش يزيدگرفتار كرد. خدا عذابش را در آتش بيفزايد».

اين جاست كه امام نوك پيكان اصلاح خود را متوجه ساختار حكومت و رهبري جامعه مي كند و تمام تلاش خويش را در جهت افشاي حكومت ظالم و مستبد اموي به كار مي گيرد. و فرمود:

«فياعجبا! و مالي لا اعجب و الارض من غاش غشوم و متصدق ظلوم و عامل علي المومنين بهم غير رحيم ؛ شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه زمين در تصرف مردي دغل و ستم كار و ماليات بگيري نابكار است ، حاكمي است بر مومنان كه نسبت به آنها مهرباني ندارد.

و نيز فرمود:

«نحن اهل البيت اولي بولاية هذا الامر عليكم من هولاء المدعين ما ليس لهم ». ما خاندان پيامبر (ص) از اين ها كه ادعاي دروغ دارند و با شما به ستم و دشمني رفتارمي كنند به ولايت و رهبري برتريم .»

بنابراين ، اصلاح ساختار حكومت و رهبري تشكيل حكومت اسلامي حقيقي ، يكي از مهم ترين ابعاد نهضت حسيني است .

ب ) اصلاح اجتماعي و بدعت ستيزي ، خرافه زدايي و احياي سنت نبوي

يكي از ابعاد اصلاح گري امام حسين (ع) مقابله با بدعت ها، پيدايش اختلافات طبقاتي و دور شدن و انحراف از سنت نبوي بوده است . هنگامي كه صحابه پيامبر (ص) وپيروان علي (ع) به اين ناهنجاري هاي اجتماعي لب به اعتراض مي گشودند، به امر خليفه شكنجه مي شدند و يا نفي بلد و تبعيد مي گرديدند؛ چنان كه ابن مسعود، صحابة بزرگ پيامبر (ص) در پاي منبر عثمان بر او اعتراض كرده و پاسخ عثمان اين بود كه او را از مسجد اخراج كنيد، و مأموران او را كشان كشان روي زمين كشيدند و پس از بيرون بردن از مسجد، آن قدر او را به زمين كوبيدند كه استخوان هايش درهم شكست . خليفه به اين هم بسنده نكرد، بلكه فرمان داد كه حقوق وي را نيز قطع كنند و حتي عيادت از او را در بستر بيماري ممنوع كرد.

عمار ياسر صحابة ديگر پيامبر نيز بارها نزد عثمان شتافت و به روش او بانگ اعتراض داشت . پند عمار اين بود كه بيت المال را از دسترس اغنيا دور نگه دار و به شيوه اي درست و عادلانه بپرداز؛ و دست از تعصب قومي بردار و خانواده و منسوبان خويش را برمردم مسلط مساز! عثمان اين بار خود با عصايش بر عمار حمله كرد و ضرباتي چند بر صورتش نواخت . غلامانش نيز به پيروي از وي ، صحابة پيامبر را كتك زدند.

ابوذر نيز در برابر اين نابساماني ها و كردارهاي ناشايست تاب نياورد و روزي فرياد برآورد:

«اي عثمان ! كارهاي تازه اي در پيش گرفته اي كه ما با آن آشنايي نداريم . به خدا سوگند! كردار، تو نه در قرآن پيدا مي شود نه در روايات پيامبر. به خدا سوگند! مي بينم كه نور حق خاموش مي گردد، باطل زنده مي شود و سودجويي رواج دارد. اي ثروتمندان ! با فقرا همراهي كنيد، كه خداوند فرمود: به آنان كه طلا و نقره ها را انبار مي كنند و در راه خدا انفاق نمي نمايند، بشارت بده كه با آهن گداخته پيشاني ، پهلو و پشت شما را داغ مي كنند.

پرده هاي حرير آويزان ساخته ايد، متكاهاي ديبا تهيه كرده ايد و به خوابيدن روي بسترهاي نرم خو گرفته ايد، اما پيامبر خدا روي حصير مي خوابيد. غذاهاي رنگارنگ در اختيار شماست ، ولي محمد (ص) از نان جوين سير نمي گرديد.

ابوذر به شام تعبيد شد، اما در شام كردارهايي از معاويه ديد كه كارهاي عثمان در برابرش ناچيز مي نمود.

هنگامي كه معاويه «قصر الخضراء» كاخ سبز را بر پا مي داشت ، ابوذر برايش پيغام فرستاد: اي معاويه ! اگر اين كاخ سبز را از بيت المال ساخته اي ، به ملت خيانت ورزيده اي واگر از اموال خود ساخته اي ، اسراف كرده اي !

اين حق گويي ، واكنش معاويه را برانگيخت و او را ناگزير ساخت كه براي عثمان گزارش هايي دروغين بفرستد. از اين رو، طبق فرمان خليفه ، او را بر شتري چموش و بدخوو بي روپوش نشاندند و مأموران سنگ دلي بر وي گماشتند كه شتر را با شتاب مي راندند؛ آن گونه كه چون به مدينه رسيدند گوشت هاي ران هايش فرسوده ، و پيكرش كوبيده شد.

به هر حال عثمان از تحقير، تهديد و دشنام به اين صحابة بزرگ رسول خداكوتاهي نكرد، ولي هنگامي كه از بستن دهان حق گويش نااميد شد، خواست تا با پرداخت دويست دينار به ابوذر وي را رام و خاموش سازد.

اما ابوذر هشيارتر و پاك تر از آن بود كه فريفتة مال و منال دنيا شود و از اين رو به فرستادة عثمان گفت :

«آيا عثمان به همين اندازه كه به من داده به مسلمانان ديگر هم داده است ؟» نمايندة عثمان پاسخ داد: «نه ». ابوذر گفت : «پس من هم يكي از مسلمانانم ، آنچه ديگران طاقت آن را دارند من هم طاقت آن را دارم ! پول ها را باز گردانيد.»

عثمان چاره اي جز تبعيد ابوذر نيافت و گواهي پيامبر بر راست گويي و درست كاري ابوذر را، كه علي (ع) بر آن تاكيد داشت ، ناشنيده انگاشت .

شگفت اين كه از ترس خليفه جز علي (ع) و حسين (ع) و عمار و عقيل ، هيچ مسلماني به بدرقة اين صحابي صادق و صالح نشتافت .

آري ، ابوذر به جرم اعتراض به كج رفتاري هاي خليفه به بيابان بي آب و علف ربذه تبعيد شد و در آن جا تنها جان باخت .

هنگامي كه عثمان دستور داد عمار ياسر را به خاطر اعتراض هايش عليه اسراف كاري هاي مزبور، كتك بزنند، عايشه بر وي فرياد زد:

«كه اين موي و جامه و كفش پيامبر است كه هنوز نفرسوده است ، ولي شما سنتش را از ميان برده ايد.»

در اين اوضاع و احوال ، معاويه توانست با ترفند و سياست بازي ، هنگام مصاف باعلي (ع) در طليعة شكست ، با افراشتن قرآن به نوك نيزه ها مردم را بفريبد و ماجراي حكميّت را تحميل كند و قرآن ناطق را از مردم بگيرد و با به شهادت رساندن عمار ياسر ومومنان ديگر، باز هم در حفظ قدرت خويش پيروز و كام ياب باشد. ماجراي جمل و نهروان در هر صورت ، برخاسته از اين ستيز است .

هم چنين با تداوم بخشيدن به سياست تهديد و تطميع مردم در دوران امام حسن (ع) توانست از وحدت و پيروزي لشگر آن حضرت پيش گيري كند و با تحميل قرارداد صلح ، نتيجه را به سود خود تغيير دهد.

نفوذ در ميان نيروهاي وفادار به امام و توطئه براي از ميان بردن آن حضرت ، كه متاسفانه كارساز هم واقع گرديد، غرور و گردن فرازي و نخوتي را در پي داشت كه جاودانگي حكومت اموي را در ذهنش ترسيم مي ساخت ، لذا با موروثي كردن سلطنت درخاندان خويش و بيعت گرفتن از مردم براي يزيد، آشكارا بدعتي ديگر نهاد و دگر بار سر ازسنت برتافت .

اينك كه برخي صحابه پيامبر از ميان امت رخت بر بسته و به ديار باقي شتافته اند و نه تنها علي و حسن به شهادت رسيده اند، بلكه عمار ياسر و ابوذر و حجر بن عدي وصعصعة بن سوهان نيز به ايشان پيوسته اند، و ديري نمي پايد كه مقداد و رشيد هجري نيز دستگير و مصلوب مي شوند. حسين (ع) به عنوان فرزند پيامبر و وارث او، در برابرارتجاع ، فساد بدعت ، ستمگري و منكري كه جامعه اسلامي را در برگرفته بود، چه واكنشي بايد نشان دهد؟

اكنون كه به جاي خانة ساده پيامبر و مسجد مدينه ، كاخ سبز معاويه و قصرهاي كوفه و شام خودنمايي مي كند، و به جاي محمد (ع) و علي (ع)، شرك پيشه گان منافق ، حكم روايي مي كنند و بدتر از آن ، جوان جاهل و شراب خوار و عياشي كه جز به شراب خواري و ميمون بازي و قمار بازي و سگ بازي و لودگي و شهوت راني به چيزي نمي انديشد، به عنوان خليفة مسلمانان بر كرسي سلطنت مي نشيند و به زور مي خواهد ازبزرگان قوم حتي فرزندان پيامبر بيعت بگيرد.

اين جاست كه حسين (ع) به عنوان مصلح اجتماعي و احياگر سنت فراموش شده پيامبر (ص) وارد مبارزه مي شود و صريحاً بيان مي كند:

«انما خرجت ُ لِطَلَب ِ الاْصِْلاح في امة جدي ؛ همانا من براي اصلاح امت جدم و ازبين بردن انحراف ها و بدعت ها و ناهنجاري هاي اجتماعي دست به قيام زدم ».

و هم چنين در نامه اي به سران قبايل بصره مي نويسد:

«و قد بَعَثْت ُ رسوُلي اليكم بهذا الكتاب و انا اَدْعوُكم الي ِ كتاب ِ الله و سنّة نبيّه (ص)، فان ّ السنة قد اُميتت و ان البدعة قد اُحيْيَت ِ و اِن تسمعوا قولي و تطعيوا امري ، اَهْدِكم سَبيل َ الرّشاد (ع)؛ اينك پيك خود را با اين نامه به سوي شما مي فرستم . شما رابه كتاب و سنت پيامبر دعوت مي كنم ، زيرا در شرايطي قرار گرفته ايم كه سنت پيامبر به كلي از بين رفته و بدعت ها زنده شده است . اگر سخن مرا بشنويد و امر مرا اطاعت كنيد، شما را به راه راست هدايت خواهم كرد».

3ـ اصلاح فرهنگي و مقابله با ناهنجاري ها

يكي ديگر از ابعاد حركت اصلاحي امام حسين (ع) افشاگري به ناهنجاري هاي فرهنگي و اخلاقي مي باشد كه ناشي از عملكرد بد حكومت است . امام (ع) در سخنراني خود در «مني » به اين موضوع اشاره مي كند و مي فرمايد:

«اي دانشمندان و روشن فكران ! شما گروهي هستيد كه بر دانش و نيكي وخيرخواهي شهرت يافته ايد... شما به چشم خود مي بينيد كه پيمان هاي الهي را مي شكنند و با قوانين خدا به مخالفت برمي خيزند. افراد كور و لال و زمين گير در كشور اسلامي بدون سرپرست و مراقب مانده اند و به آنها رحم نمي شود. با سازش كاري وهمكاري و مسامحه با ستمگران خود را آسوده مي داريد. زمام امور در دست كساني است كه عالم به دين خدا نيستند. ستمگران را بر مقدرات خود مسلط ساختيد».

آن حضرت در ادامه ، به ناهنجاري هاي فرهنگي و اخلاقي ، مانند: رواج ستمگري ، گسترش فساد و فحشاء در جامعه ، تضييع حقوق مستضعفان ، بي تفاوتي مردم در برابرحرمت شكني مقدسات ، بي توجهي مردم به شكستن حريم ِ حرمت قرآن و سنت پيامبر، نفوذ يافتن شبهه پراكنان در مراكز فرهنگي ، دنياگرايي و دنيازدگي دانشمندان ، سپرده شدن امور فرهنگي به دست تنگ مايگان علمي ، انحراف از آموزه ها و ارزش هاي ديني اشاره مي كند.

آن حضرت در راه عراق در منطقه «ذي حسم » ايستاده ، حمد و ثناي خداوند به جاي آورد و فرمود:

«اِنّه قَدْ نَزَل بنا مِن الاَمِرْ ما قد ترون ، و ان ّ الدنيا قَدْ تَغيّرت ْ و تَنَكرت ْ و اَدْبَرَ معروفها، وَ اسْتَمَّرت ْ جِدّاً و لم يبق اِلاّ صُبابَة ٌ كَصبابِة ِ الاِناء، و خَسيس عَيش ٍ كالمرعي الوَبيل ، اَلا ترون اَن َّ الحق لايعمل به و ان َّ الباطل لايتناهي عنه ، لَيَرغَب َ المؤمن في لقاءالله محُقاً، فاني لا اَري الموت اِلاّ سعادة ً (شهادة ً) و لاالحياة مع الظالمين اِلاّ بَرَما. ان َّالناس عبيد الدنيا و الدين لَعِق ٌ علي السنتهم يحوطونه مادرَّت علي معاشيهم فاذا مُحِصّوا بالبلاء قل ّ الديانون ؛ كار ما به اين جا كشيده است كه مي بينيد. چهره دنيا دگرگون و ناسازگار شده ، نيكي اش پشت كرده ، با شتاب درگذر است و از آن ، جز اندكي همچون ته مانده ظروف بيش نمانده است كه آن نيز زندگي پستي است ، همچون چراگاهي سخت و خطرناك . آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي كنند و از باطل بازنمي دارند؟! در چنين شرايطي مؤمنان را بايسته است كه خواهان ديدار خدا [و شيفته شهادت ] باشند كه من چنين مرگي را جزء سعادت [شهادت ] و زندگي در كنار ظالمان راجز ننگ و خواري نمي بينم . حقاً كه مردم بندگان دنيايند و دين ، ناچيزي بي جان برزبانشان است [لقلقه زبان ] كه بر گردش تا آنجا حلقه مي زنند كه دنياشان در فراخ باشد وهر گاه با بلا آزموده شوند، دينداران اندك گردند.»

و هم چنين آن حضرت در منطقه «بيضه » براي هر دو سپاه (سپاه خودش و سپاه حرّ) سخن گفت و آنها را به ناهنجاري هاي فرهنگي جامعه و انحرافي كه حاصل شده آگاه كرد و فرمود:

«ايها الناس : اِن ّ رسول ُ اللّه (ص) قال :

مَن رَاي سلطاناً جائراً مُستحلاً لِحرُم الله ، ناكثاً لِعهدالله ، مخالفاً لِسُنة ِ رسول ِ اللّه يُعمل ُ في عبادِالله باِلاثم و العدوان فَلَم يُغير عليه بِفعل ِ و لاقول ، كان حقاً علي الله اَن يدخله اَلا و ان ّ هؤلاء قَد لَزِموُا طاعة الشيطان ، وَ تركوا طاعة الرحمن ، و اظهروا الفَساد، و عطلوا الحدود، وَ استأثروا بالفي ، و احلوا حرام الله ، و حرموا حلاله ُ، و انا احق ّ مِن غير»؛ هان اي مردم ! همانا رسول خدا (ص) فرمود:

هر كه فرمان روايي ستمگر را ببيند كه حرام هاي خدا را حلال مي شمرد، پيمان خدا را مي شكند، با سنت رسول خدا (ص) مخالفت كرده ، در ميان بندگان خدا با گناه و تجاوز رفتار مي كند و او با كردار و گفتار خود بر او قيام نكند، بر خداست كه او را در جاي گاه [پست و عذاب آور] آن ستمگر در آورد.

بدانيد اينان به پيروي از شيطان چسبيده ، اطاعت خداي رحمان را ترك گفته ، تباهي ها را آشكار ساخته ، حدود خداوند را تعطيل كرده ، بيت المال را در انحصار خود درآورده ، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساخته اند و من از هر كس ديگر سزاوارترم كه بر اينان شوريده و در برابرشان بايستم ».