بازگشت

نخستين پديده ي جهان آفرينش


در نخستين بخش كتاب، سخني از نور وجود حسين عليه السلام و موقعيت ممتاز و مقام ويژه ي او، از آغاز آفرينش تا دامنه ي قيامت و پس از روز رستاخيز است كه بدين گونه ترسيم مي گردد:

فلاسفه و ديگر انديشمندان الهي و مادي گرا در مورد آفرينش نخستين موجود و پيدايش اولين پديده در جهان هستي، ديدگاه واحدي ندارند.

برخي بر اين نظرند كه: «نخستين پديده ي دستگاه آفرينش، عقل اول بود؛ آن گاه مراحل ده گانه عقول عشره [1] را بدان پيوند مي دهند.»

و برخي بر اين ديدگاهند كه: «نخستين موجود،... آب حيات و زندگي بود.» و برخي ديگر: «آغاز آفرينش را، از پيدايش كلام و خلق سخني كه به اراده و خواست


آفريدگار هستي، علت پيدايش ديگر موجودات طي مراحل چندگانه اي گرديد، بحث به ميان آورده اند.» و....

روايات اسلامي نيز در اين مورد مختلف است، اما آنچه از انبوه روايات صحيح، دريافت مي شود اين است كه: «نخستين پديده ي دستگاه آفرينش نور وجود پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است.» [2] .

روشن است كه عقل سالم و انديشه ي صحيح نيز بر اين ديدگاه منطقي رهنمون است، چرا كه برتري و عظمت و محبوبيت، در دستگاه آفريدگار پديده ها، خود مي تواند دليل قانع كننده اي بر تقدم در خلقت محسوب گردد و مي توان گفت آنكه شريف تر و مبحوبتر و ارزشمندتر از ديگر پديده هاي هستي است، به طور يقين نخستين آنها نيز مي تواند باشد.

البته برخي روايات صراحت دارند كه: «نخستين پديده ي دستگاه آفرينش، انوار وجود پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام است، كه به طور همزمان پديد آمده اند.» [3] اما ما هر دسته از روايات را ملاك قرار دهيم، نور وجود حسين عليه السلام نخستين پديده ي جهان هستي بوده، چرا كه هر دو دسته از روايات در اينكه نور وجود پيامبر نخستين پديده دستگاه خلقت است با هم هماهنگ هستند و پيامبر گرامي هم فرمود: «حسين مني و انا من حسين». [4] .

حسين عليه السلام از من است و من از حسين عليه السلام.

و در روايت ديگري فرمود:

«انا من حسين و حسين مني». [5] .

من از حسين هستم و حسين از من.

با اين بيان، نور وجود حسين عليه السلام نخستين پديده ي جهان هستي است و تمامي موجودات تابع اويند.از اين رو جاي شگفتي نخواهد بود كه همه ي پديده هاي


آفرينش از او تأثيرپذيرند و همان گونه كه در روايات آمده است هر كدام به تناسب هستي و موقعيت و جايگاه ويژه خود بر شهادت و مصيبت جانگداز او بگريند.و همه ي آنها از پيامبران و فرشتگان گرفته تا جن و انس، افلاك و شيطان، بهشت و دوزخ، معدن و چوب، گياه و درخت، درنده و حيوان، خورشيدها و ماه ها، زمين ها و ساكنان آنها و ساير پديده ها، آن هم نه تنها در جهان محدود ما، بلكه در همه ي جهان ها و كرات و عالم هاي شناخته شده و ناشناخته، براي او سوگوار باشند.

همان گونه كه در روايات آمده است كه: «خداوند هزاران عالم و هزاران آدم آفريد كه شما آدميان و جهاني كه در آن زندگي مي كنيد، آخرين عالم و آخرين نسل انسانها هستيد.» [6] .

نكته ي ديگر اينكه گريه ي موجودات بر او، نه مبالغه است و نه خيال و پندار، نه كنايه است و نه سمبليك و به زبان حال؛ بلكه هر موجودي به تناسب هستي خويش، به راستي بر او مي گريد؛ همان گونه كه به راستي خدا را ستايش مي كند.و اين گريه هم نه تنها بر شهادت آن حضرت و بر فداكاري او و ستم و بيدادي است كه بر آن پيشواي بزرگ حق و عدالت رفت، بله بنا به روايات متعدد همه ي موجودات به خاطر نوعي شناخت و در پرتو نوعي شعور و دريافت مقام او، كه براي ما ناشناخته است، پيش از شهادت او نيز بر آن حضرت گريه كردند.همان گونه كه در زيارت ماه شعبان كه از امام عصر عليه السلام رسيده است اين نكته به صراحت آمده است كه:

«... بكته السماء و من فيها و الارض و من عليها....» [7] .

كران تا كران آسمانها و آنچه در آنهاست و جاي جاي زمين و آنچه بر روي آن است همه و همه بر او گريستند.

آري! از آن لحظاتي كه جلوه هاي خضوع و خشوع و فروتني و همدردي آفريده شد، تمامي موجودات بر او خضوع كردند.همان گونه كه يكي از انديشمندان مي گويد:




كل انكسار و خضوع له

و كل صوت فهو نوح الهواء



هر احساس همدردي و خضوعي براي اوست و هر صدايي، صداي نوحه سرايي در شهادت اوست.

تا آنجايي كه همان شمشيرها و نيزه ها و تيرهايي كه در كشتن و ريختن خون پاك او به كار گرفته شدند نيز، بر او گريستند؛ همان گونه كه اين مطلب در قصده ي همان انديشمند بزرگ آمده است، كه مي سرايد:



السيف يفري نحره باكيا

و الرمح ينعي قائما و ينثني



فالنبل يصيبه و يبكي

و المرح شائل للرأس يبكي



شمشير گلوي آن حضرت را مي بريد و گريان بود و نيزه برپا ايستاده و سر فرود آورده شيون مي كرد و تير بر پيكرش مي نشست و مي گريست و نيزه، سر مقدس او را برافراشته و ناله مي كرد.

همين طور همه ي انسانها، حتي همان شقاوت پيشگان اموي كه براي ريختن خون پاك او همدست و همداستان شده بودند، با مراجعه به فطرت و سرشت انساني خويش، ناخودآگاه احساس همدردي مي كردند و بر حقانيت و مظلوميت او مي گريستند و با سوء استفاده از اراده و اختياري كه خداوند براي گزينش راه زندگي به انسان عنايت فرموده است، به رويش شمشير مي كشيدند و با سوء استفاده از همين اختيار، خود را براي هميشه، هيزم جهنم مي ساختند.

وضعيت دشمنان او در معرفت آن حضرت و خضوع و خشوع فطري بر او، بسان وضعيت كافران است كه با وجود شناخت فطري خداوند و ايمان عميق قلبي به آفريدگار و گرداننده ي هستي و با وجود دريافت صحت و درستي سند صداقت پيامبرانش، همانگونه كه قرآن ترسيم مي كند به ظاهر و به زبان، راه لجاجت و كوردلي و حق ستيزي و انكار را در پيش مي گرفتند.«و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر كيف كان عاقبة المفسدين.» [8] .

جنايت پيشگان اموي نيز بسان كافران به هنگام مراجعه به فطرت و نجات موقت از بند تعصب و لجاجت و حق ستيزي، بر او مي گريستند و بر جنايت خود و همدستانشان لعن و نفرين نثار مي كردند.اما به هنگام غفلت از نداي فطرت و وجدان و شعله ور شدن آتش هستي سوز كينه و عداوت و لجاجت و كوردلي، به


جنايت بيرحمانه و ضد انساني خويش شدت مي بخشيدند.

و شگفت اينجاست كه، در اين مرحله نيز بر شهادت افتخارآفرين او و يارانش و بر اسارت خاندانش بي اختيار مي گريستند، همان گونه كه عمر سعد فرمانده ي كل سپاه اموي به هنگام صدور فرمان قتل حسين عليه السلام اشك مي ريخت [9] و نيز شقاوت پيشه اي كه گوشواره ي دختر خردسال او را مي ربود گريه مي كرد. [10] و خود يزيد، عنصر خودكامه ي اموي نيز هنگامي كه خاندان پيامبر را در حال اسارت و سر بريده ي او بر نيزه نگريست، بي اختيار اشك مي ريخت و فريبكارانه مي گفت:

«خدا چهره ي پسر مرجانه را زشت و سياه گرداند كه چنين فاجعه اي را به وجود آورد.» [11] .


پاورقي

[1] با توجه به اشکالاتي که در مورد صدور متکثرات عالم وجود از ذات واجب واحد من جميع الجهات و قاعده ي «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» فلاسفه، قائل به متوسطاتي در عالم وجود شده و بدين ترتيب متکثرات مادي را به ذات مجرد محض مربوط کرده اند، چنانکه افلاطون قائل به مثل و ارسطو قائل به صور شده و فارابي گويد: «نخستين مبدع از ذات حق تعالي، شي ء واحد بالعدد است و آن عقل اول است... و از عقل اول، عقل دوم و فلک اول بوجود آمد و از عقل دوم عقل سوم و فلک دوم صادر شد همين طور تا عقل دهم و فلک نهم و از عقل دهم عقول و نفوس بشري و از فلک نهم عناصر اربعه (هوا، آتش، خاک و آب) و از عناصر اربعه مواليد (معدن، نبات و حيوان) پديد آمد.» رجوع شود به فرهنگ و معارف اسلامي، ج 2، ص 1294.

صدرالمتألهين شيرازي گويد: «ذات الهي را انوار و اضواء و آثاري است که آنها را فلاسفه، «عقول فعال» و اصحاب معلم «صور علميه ي قائم به ذات خدا» نامند و افلاطون، «مثل نوريه» و عده اي از متکلمان، «صفات الهيه» نامند و معتزله «احوال» و صوفيه «اسماء و اعيان» خوانند.رجوع شود به اسفار طبع قديم، ج 1، ص 129.

[2] مراجعه شود به: کافي، ج 1، ص 442 و 530 و بحارالانوار، ج 1، ص 97 و 105 و ج 15، ص 8 و 24 و 25 و 29 و ج 24، ص 29 - 25 و ج 25، ص 21 و 22 و....

[3] بحارالانوار، ج 25، ص 36، و ج 7، ص 202.

[4] بحارالانوار، ج 43، ص 261، ح 1، ص 271، ح 35؛ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 172؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 181.

[5] بحارالانوار، ج 43، ص 296، از سنن ابن ماجه.

[6] توحيد شيخ صدوق، ص 277 و خصال، ج 2، ص 652، بحارالانوار، ج 25، ص 25.

[7] مصباح المتهجد، ص 758 و بحارالانوار، ج 101، ص 347، ح 1.مرحوم علامه مجلسي در جلد 45 بحارالانوار صفحه ي 201، روايات متعددي در گريه آسمان و زمين بر حضرت سيد الشهداء عليه السلام آورده است.

[8] سوره ي نمل، آيه ي 14.

[9] تاريخ طبري، ج 5، ص 452.

[10] بحارالانوار، ج 45، ص 60 و 61.

[11] بحارالانوار، ج 45، ص 136.