بازگشت

بانگ تكاندهنده


آن گاه با بانگ تكاندهنده ي «بشتاب»! «بشتاب»! و فرياد رعدآساي «سريع تر»! «سريع تر»! نفس خمود و غفلت زده را برانگيختم كه:

هان اي نفس! تا چه زماني خويشتن را به كوري و كري زدن؟



ان قدامك يوما لو به

هددت شمس الضحي عادت ظلاما



فانتبه من رقدة اللهو و قم

و انف عن عين تماديك المناما



به راستي كه پيشاروي تو، روزي سهمگين خواهد بود كه اگر خورشيد فروزان بدان تهديد گردد، تيره و تار خواهد شد.

پس، از خواب سنگين غفلت، به هوشياري و بيداري گراي و بپا خيز و از ديدگانت آرزوهاي دور و دراز را دور ساز!

آن گاه در پرتو گفتار جاودانه ي پيشواي تقواپيشگان، بر سرش فرياد زدم كه فرمود:

«اي پير كهنسال كه پيري و سالخوردگي در كران تا كران وجودت رخنه كرده است، چگونه خواهي بود و آن گاه كه طوقها محكم بر گردن ها بپيچند و غل و زنجيرها به دست و گردن ها افكنده شوند، تا جايي كه گوشت و پوست بازوان را بسايند و بخورند.» [1] .

پس نفس غفلت زده را به مرگش خبر دادم و بر او گريستم و به هر زبان ممكن بر او نوحه سرايي كردم و باران سرزنش را بر او باراندم؛ پس تنهاي تنها آنچه بايد گفته مي شد، گفته شد.

گاهي بر عمر از دست رفته نوحه سرايي و سرزنش كردم، و گاه بر دوران طي شده ي جواني، و زماني بر روزگار پيري؛ و با گريه بر او اين شعر را زمزمه كردم:



در معاصي شد همه عمرت تباه

قامتت خم گشت از بار گناه



موي تو در رو سياهي شد سپيد

يعني از ره، قاصد مرگت رسيد



خيرخواهانه از او خواستم كه بر خود ترحم كند و گفتم: آيا به گونه اي كه بر ديگران ترحم مي كني به خود ترحم نمي نمايي؟ از او خواستم كه به خود پناه دهد و بدو گفتم: براي خود پناهي بجوي! پناه! براي كوچ به سوي آخرت مجهز باش!


مجهز! خويشتن را درياب و از فرصت ها بهره گير و پيش از فرارسيدن مرگ و كيفر دردناك قهار مقتدر مهلت را غنيمت شمار.


پاورقي

[1] «نهج البلاغه» صبحي الصالح، خطبه ي 183، ص 267 و فيض الاسلام، ص 607.