بازگشت

مفهوم اصلاح


«دهخدا» در لغت نامه ذيل همين واژه آورده، راست كردن، به صلاح آوردن و نيكو كردن، ضد افساد، درست كردن، التيام دادن، بسامان آوردن، دور كردن تباهي و راست كردن چيزي، نيكويي كردن، احسان كردن، با هم آشتي دادن، اصلاح آوردن معيشت، فراهم آمدن قومي براي تصحيح رفع عيب و فساد چيزي، ترتيب و بند و بست، بهبود از بيماري.

«راغب اصفهاني»، اصلاح را اين گونه توضيح داده است: خداوند انسان را اصلاح مي كند، يك بار از جهت آفرينش است كه او را صالح مي گرداند و از جهت ديگر، بعد از به وجود آمدن، فساد را از او مي زدايد و نهايتاً به مصلحت او حكم مي كند و براي هر يك از معاني به آياتي استناد مي كند. [1] .

فرهنگ انگليسي آكسفورد، واژه «اصلاح» (Refor mation) را به بهبود در شكل و خصوصيت، گزينش وجودي چيزها، مؤسسات و اعمال و غيره و تعبير راديكالي براي تأثير بهتر بر مذهب سياسي يا امور اجتماعي معنا كرده است. [2] .

در نوشتار حاضر كه بحث از حركتهاي اصلاحي است، خوب است كه معناي مصطلح متداول واژه اصلاح طلبي (Refor mism) نيز مورد توجه قرار گيرد. «آلن بيرو»، اصلاح طلبي را واژه اي جديد مي داند كه يك ايدئولوژي و يا طرز تلقي سياسي را مشخص مي سازد. اصلاح طلبي، اعتقادي است مبني بر اينكه جامعه با دگرگونيهاي تدريجي و سطحي و همچنين با تصحيحي بطئي و پي در پي رو به بهبود مي رود، بدون آنكه ساختهاي اساسي مربوط به نظم مستقر، مورد ترديد قرار گيرد. [3] اين معناي از اصلاح طلبي در مقابل «محافظه كاري» (Conser reatism) كه خواهان استقرار نظم موجود، بدون هيچ روحيه انتقاد و تغيير است و نيز در مقابل مفهوم «انقلاب» (Rerolution) كه تغييري ناگهاني و گاه خشونت بار با هدف تغيير بنيادي نظم موجود و خلق نظامي نو رخ مي دهد، قرار گرفته [4] .

و به تعبير دقيق تر اصلاح طلبي، حركتي مابين انقلاب و محافظه كاري به صورت نمودار زير است: اصلاح طلبي در فرهنگ ديني با اصلاح طلبي در علوم سياسي و اجتماعي مفترقات و مشتركاتي دارد. مفترقات آنها عبارتند از: اول: توجه عمده در اصلاح طلبي ديني، تمركز بر تغيير محتوايي و زدودن فساد و يا تحبيب قلوب و... است، از اين رو گاه حركتهاي تند مصلحان نيز حركتي اصلاح طلبانه تلقي مي شوند و حال آنكه اصلاح طلبي مصطلح، نوعي روش حركتيست كه در مقابل تندروي (انقلاب) و كندروي (محافظه كاري) قرار گرفته و تمركز و تأكيدش بر تدريجي و آهسته بودن حركت است؛ دوم: اصلاح طلبي در لسان ديني حوزه اي وسيع از سطوح فردي، گروهي تا سياسي و اجتماعي و فراگير دارد. از اين رو در لسان ديني ممكن است كسي طلب اصلاح در نفس خويش كند. مثلاً حضرت امير مي فرمايد: «اعجز الناس من عجز عن اصلاح نفسه»؛ [5] عاجزترين مردم كسي است كه در اصلاح نفسش ناتوان باشد. و يا اصلاح بين خانواده و دوستان كه بدان اصلاح ذات البين گفته مي شود، [6] اما اصلاح طلبي در اصطلاح سياسي - اجتماعي، عمدتاً صبغه عام و فراگير داشته و حيطه فردي، خانوادگي و گروهي را شامل نمي شود و اگر گروهي نيز اصلاح طلب است، ادعاي اصلاح كل جامعه را دارد. در عين حال اصلاح طلبي در لسان ديني و اصلاح طلبي مصطلح در علوم سياسي و اجتماعي، اشتراكاتي نيز مي توانند داشته باشند. از جمله: اول: مي توان شيوه مصلحانه ديني را از نزول كتاب كه صبغه تدريجي و گام به گام دارد، تا شيوه عمل انبياء و ائمه (ع) كه تا حد امكان رعايت اعتدال، آرامش، صلح طلبي را مي نمودند به اين نكته بازگرداند كه اصل در نگاه ديني و حركت مصلحان، تدريج و تعديل است، نه تندروي و كندروي و حركتهاي تند و بنيادي را موردي و استثنايي فرض كرد. با اين تلقي، روش مصلحان ديني نيز به روش اصلاح طلبان سياسي نزديك مي شود؛ دوم: اگر اصلاح طلبان، ديندار و مسلمان باشند، در روش تدريجي خودشان، اهتمام به ترميم محتواي فهم ديني و عمل جامعه ديني دارند (عدالت خواهي، نفي ستم، اعاده حقوق سياسي، اجتماعي، اقتصادي و... مردم) كه در اين صورت روش بامحتوا متلازم شده و اصلاح طلبي مصطلح، با اصلاح طلبي ديني، در حوزه هاي كلان و فراگير مرتبط خواهند شد. به عبارت ديگر، اهداف اصلاح طلبي در هر دو معنا مي توانند با هم متداخل شده و وحدت بيابند. در نوشتار حاضر، مراد از اصلاح و اصلاح طلبي، توجه به نكات مشترك بين اصلاح طلبي ديني و سياسي - اجتماعي است.


پاورقي

[1] اصفهاني راغب، مفردات، المکتبه المرتضويه (چاپ دوم)، 1362، ص‏284، در «لسان العرب» ذيل واژه صلاح، اين واژه را نقيض «افساد»، گرفته است. و استاد شهيد مطهري، «اصلاح و افساد» را يکي از زوجهاي متضاد قرآني که يکي بايد نفي و ديگري جامه تحقق بپوشد، معنا کرده و مورد استعمال آن را در قرآن، اصلاح ذات‏البين، محيط خانوادگي و گاه محيط بزرگ اجتماعي مي‏داند. مراجعه شود به: مطهري، مرتضي، نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير، انتشارات صدرا (بي‏تا)، صص‏7 - 6.

[2] The shorter oxford Dictionary, P 1778.

[3] بيرو، آلن، فرهنگ علوم اجتماعي، ترجمه: باقر ساروخاني، انتشارات کيهان، 1366، ص‏319، صص‏65- 322.

[4] همان.

[5] مستدرک، ج‏11، ص‏322، ح‏39.

[6] نک: مثلاً در سوره نساء، آيه 114.