بازگشت

جانبازي بر سر پيمان


در طول نهضت كربلا، امام حسين (ع) به مناسبت شنيدن خبر شهادت ياران خود، آيه شريف «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ...» [1] را تلاوت مي كرد كه نشان از استواري و پايمردي و وفاداري دلاورمردان كربلا داشت؛ آنان تا آخرين نفس بر عهد و پيمان جانبازي در راه خدا پاي فشردند و لحظه اي در ادامه راه، ترديد نكردند و هيچ شمشير و نيزه اي در عزم آهنين آنان رخنه نكرد و تاريخ، كمترين مسامحه اي از ايشان به ياد ندارد. حضرت مسلم آنگاه كه در چنگال نيروهاي عبيداللَّه اسير شد و او را خلع سلاح كردند، از آينده نااميد شد و اشك در چشمانش حلقه زد و با بغض در گلو گفت: «به خدا سوگند به حال خود گريه نمي كنم، من براي حسين و خاندان او مي گريم كه امروز و فردا روانه اين ديار مي شوند ]و از سوي شما مورد حمايت قرار نمي گيرند.[ و رو به سوي محمد بن اشعث كرد و گفت: اگر امكان دارد كسي را به خدمت ابي عبداللَّه (ع) بفرست تا او را آگاه كند كه به كوفه نيايد و گرنه كشته خواهد شد.» [2] .

قيس بن مسهّر صيداوي، نامه اي از امام حسين (ع) براي مردم كوفه آورد ولي به دست حصين بن نمير، فرمانده دژبان عبيداللَّه، دستگير شد، او پيش از دستگيري، نامه امام را نابود كرد تا به دست دشمن نيفتد. وقتي او را نزد عبيداللَّه آوردند، با صراحت و جرأت از امام و حريم ولايت دفاع كرد و هر چه از سوي عبيداللَّه تحت فشار قرار گرفت، هيچ رازي را فاش نساخت، در نهايت، عبيداللَّه او را وادار ساخت كه بر فراز منبر به اميرمؤمنان (ع) و امام حسين (ع)، بد بگويد، با تعجب حاضران، قيس اين پيشنهاد را پذيرفت و بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيامبر، تا آنجا كه مهلت يافت از اهل بيت به نيكي ياد كرد و پيام امام را به مردم كوفه رساند و بني اميه وعبيداللَّه و پدرش را لعنت كرد! عبيداللَّه نيز دستور داد او را از بالاي قصر دارالاماره به پايين پرتاب كردند و به شهادت رسيد، رحمةاللَّه عليه. [3] .

عبداللَّه بن يقطر نيز كه حامل نامه اي از امام براي مسلم بود، به دست حصين اسير شد و سرنوشتي چون قيس پيدا كرد و بر فراز منبر پيام امام را به مردم رساند و از عبيداللَّه بدگويي كرد، او نيز از بالاي بام به زمين پرتاب شد و به شهادت رسيد. [4] .

هلال بن نافع همراه حضرت عباس (ع) و تعدادي از اصحاب امام، خود را به شريعه فرات رساندند، ولي عمرو بن الحجاج و نيروهايش مانع برداشتن آب شدند، عمرو به هلال گفت: تو مي تواني به اندازه رفع تشنگي آب بنوشي. هلال گفت: واي بر تو، من سيراب گردم در حالي كه امام حسين (ع) و همراهانش عطشانند؟ پس از آن با نيروهاي عمرو درگير شدند، چند تن را كشتند و توانستند مقداري آب با خود به سوي خيمه هاي امام ببرند. [5] .

حضرت عباس و برخي از برادرانش، از سوي مادر با شمر بن ذي الجوشن خويشاوندي داشتند، در شب عاشورا، شمر نزديك خيمه هاي اباعبداللَّه (ع) آمد و صدا زد: «خواهرزاده هاي ما كجا هستند؟» حضرت عباس و برادرانش، عثمان و جعفر، به او نزديك شدند و پرسيدند: چه مي خواهي؟ گفت: شما خويشان من هستيد و من به شما امان مي دهم ]به شرطي كه از اردوگاه حسين (ع) جدا شويد و راه خود گيريد.[ آن جوانمردان، چنين امان ذلت باري را نپذيرفتند و اعلام كردند: «خداوند تو و امان نامه ات را لعنت كند! آيا تو به ما امان مي دهي و حال آنكه امام ما، پسر پيغمبر، امان ندارد؟!» [6] .

اين وفاداري خالصانه، دو طرفه بود و حضرت سيدالشهدا (ع) همين احساس را نسبت به ياران خود داشت؛ هنگامي كه حرّ بن يزيد رياحي، در نخستين برخورد، تصميم گرفت با امام (ع) مدارا كند، ولي برخي از ياران امام را كه از كوفه به آن حضرت پيوسته بودند استثنا كرد، امام با قاطعيت فرمود: «اينان ياران من هستند و من، از جان ايشان، همانند جان خود دفاع خواهم كرد.» [7] .


پاورقي

[1] سوره احزاب، آيه 23؛ ر.ک: مقتل، ابومخنف، ص‏88؛ لهوف، ص‏161.

[2] مقتل، ابومخنف، ص‏50.

[3] نفس المهموم، ص‏161 - 160؛ مقتل، ابومخنف، ص‏72؛ الفتوح، ص‏146.

[4] مقتل، ابومخنف، ص‏78.

[5] مقتل، خوارزمي، ج‏1، ص‏347؛ مقتل، ابومخنف، ص‏98. (به جاي هلال بن‏نافع، نافع بن‏هلال آورده است).

[6] مقتل، ابومخنف، ص‏104.

[7] همان، ص‏88.