بازگشت

ژرف انديشي


بينش ژرف و گرايش صادقانه، خصلت ديگر حماسه آفرينان كربلا بود؛ آنان به نيكي مي دانستند چه مي خواهند، چه مي كنند، در چه راهي گام نهاده اند و با چه كساني سر ستيز دارند، ايشان بيشتر نسل دوم اسلام بودند كه پيام خدا را در دل نشانده بودند و بسان مجاهدان زمان پيامبر (ص) با توصيف امير مؤمنان صلوات اللَّه عليه؛ «حَمَلُوا بَصائِرَهُمْ عَلي اَسْيافِهِمْ؛ [1] .

بينش ژرف خويش را بر تيغه شمشيرهايشان حمل مي كردند.» آنان جملگي چنان بودند كه سيدالشهدا (ع) فرمود: «اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لا يُنْتَهي عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤمِنُ في لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّا فَاِنّي لااَري الْمَوْتَ اِلاَّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظَّالِمينَ اِلاَّ بَرَماً؛ [2] .

آيا نمي بينيد كه به «حق» عمل نمي شود و كسي از «باطل» جلوگيري نمي كند؟ حقيقتاً مؤمن بايد به ديدار خدا مشتاق باشد. من، مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز خسران نمي بينم.» آنان به خوبي مي ديدند كه اگر حكومت اموي پرچمدار اسلام باشد و نسل دوم و سوم مسلمانان از داخل و نامسلمانان از خارج، اسلام را از زبان و اعمال امويان فرا گيرند، به تعبير امام حسين (ع) فاتحه اسلام خوانده خواهد شد. [3] و اگر دست به اقدام نزنند اصل اسلام چون فرعش بر باد خواهد رفت، حقايق و معارف آن، واژگونه خواهد شد، قرآني كه در جنگ صفين با تزوير معاويه بر نيزه رفته بود با نيرنگ و ابلهي يزيد به محاق خواهد رفت و يا بسان كتابهاي آسماني پيشين تحريف خواهد شد و در نهايت، نه از تاك نشان مانَد و نه از تاكنشان... اين بود كه با تيزبيني و فراست دريافتند كه بايد كاري كرد كارستان تا چنين اتفاق شومي رخ ندهد. هر يك از اصحاب امام، ستاره درخشاني بودند كه در ظلمت عصر اموي درخشيدند و حقانيت ايمان و اعتقاد خويش را به منصه ظهور رساندند؛ وقتي خبر خروج امام (ع) به بصره رسيد، شيعيان در منزل بانويي به نام ماريه دختر سعد اجتماع كردند و در اين باره به گفتگو پرداختند. در آن ميان يزيد بن نبيط برخاست و اعلام داشت، من اينك به سوي حسين (ع) خواهم شتافت و از پسران دهگانه او دو نفر همراه پدر شدند، به او گفتند، ابن زياد راهها را بسته و بر آنها مأمور گمارده است. اظهار داشت من تصميم جدي گرفته ام كه امام را همراهي كنم، هر چه بادا باد! سپس با صلابت و قاطعيت از بصره خارج شد و با چالاكي خود را به امام رساند و همراه دو فرزندش در رديف شهداي كربلا قرار گرفت. [4] .

مسلم بن عقيل پس از تلاش فراوان و جنگ با نيروهاي ابن زياد، وقتي با او روبه رو شد، سياست شيطاني حكومت اموي را چنين تشريح كرد؛ «شما ضد ارزشها را ظاهر و ارزشها را دفن كرده ايد، بدون رضايت مردم بر آنان حكومت مي كنيد و بر خلاف دستور خدا بر آنان فرمان مي رانيد، بسان كسري و قيصر رفتار مي كنيد ولي ما به ميدان آمده ايم تا مردم را به احياي ارزشها بخوانيم و از ضد ارزشها دور كنيم و ايشان را به فرمان كتاب خدا و سنت پيامبر فرا خوانيم.» [5] .

حنظلة بن اسعد شبامي، در روز عاشورا خود را سپر تيرها و نيزه هايي كرد كه به سوي امام پرتاب مي شد و با صداي بلند آيات 30 - 33 سوره غافر را تلاوت كرد [6] و گفت: «مردم! حسين را نكشيد كه خدا بر شما عذاب خواهد كرد.» امام (ع) نيز او را دعا كرد و فرمود: «اينان چون سخن حق تو را نمي پذيرند، سزاوار عذاب الهي خواهند شد.» حنظله در ميان چكاچك شمشيرها و برق نيزه ها شجاعانه از امام دفاع مي كرد و همچنان در شوق لقاي معشوق واقعي بود و گويا منتظر اجازه امام و اذن ورود بود، از اين رو خطاب به سيدالشهدا عرض كرد: «آيا ما به سوي پروردگارمان نمي رويم و به خيل يارانمان نمي پيونديم؟» امام پاسخ داد: «چرا! برو به سوي كسي كه از دنيا و آنچه در آن است برايت بهتر است.» و... پس از لحظاتي حنظله به فوز شهادت نايل شد. [7] .

حضرت علي اكبر (ع) نيز وقتي در نزديكي كربلا، كلمه استرجاع را از پدر مي شنود و امام مي فرمايد: «هاتف غيبي خبر داد كه مرگ در كمين شماست تا به سوي بهشت روانتان سازد»، از پدر مي پرسد: مگر ما برحق نيستيم؟! امام فرمود: «به خدايي كه بازگشت همه به سوي اوست ما برحقيم». علي اكبر گفت: «اي پدرجان! پس باكي از مرگ نيست!» [8] .

حضرت قاسم نيز - كه در عاشورا سيزده ساله است - در پاسخ پرسش امام كه از او پرسيد: «مرگ در نظر تو چگونه است؟» پاسخ داد: «اَحْلي مِنَ الْعَسَلِ»؛ مرگ از عسل نيز شيرين تراست! [9] .


پاورقي

[1] نهج‏البلاغه، خطبه 150.

[2] تحف العقول، ابن‏شعبه، تصحيح علي‏اکبر غفاري، ص‏249، اسلاميه، 1400ق.

[3] وَ عَلَي الْاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدَ. بحارالانوار، ج‏44، ص‏326.

[4] مقتل ابومخنف، ص‏18.

[5] الفتوح، ابن‏اعثم، ص‏101.

[6] اين آيات را مؤمن آل‏فرعون در مقام دفاع از حضرت موسي و در برابر فرعونيان مطرح کرد.

[7] تاريخ طبري، ج‏5، ص‏443؛ لهوف، ص‏165 - 164.

[8] لهوف، سيد بن‏طاووس، تحقيق تبريزيان، ص‏132 - 131، دار الاسوه، قم، 1375.

[9] نفس المهموم، شيخ عباس قمي، ص‏208، دار المحجة البيضاء، بيروت، 1412ق.