بازگشت

حق محوري و حق طلبي


مدرسه ي حسيني، مدرسه ي تربيت انسانهايي است كه بر محور حق بگردند و حق را ميزان و معيار خويش در همه ي امور گيرند و در عمل جز ملاحظه ي حق، ملاحظه اي ننمايند و پيرو حق باشند كه اين نشانه ي كمال تربيت آدمي است و حسين (ع) بزرگ آموزگار اين مدرسه مي فرمايد:

«لا يكمل العق الا باتباع الحق.» [1] .

عقل به كمال نمي رسد مگر به پيروي از حق.

حسين (ع) در مكتبي تربيت يافته بود كه مقدم داشتن حق بر منافع شخصي و گروهي را اصل مي دانست، چنانكه اميرمؤمنان علي (ع) فرموده است:

«ان افضل الناس عندالله من كان العمل بالحق احب اليه، و ان نقصه و كرثه، من الباطل و ان جر اليه فائده و زاده.» [2] .

همانا برترين مردم نزد خدا كسي است كه كار حق را از باطل دوست تر دارد، هر چند كار حق از قدر او بكاهد، و او را بيازارد؛ و باطل بدو سود رساند، و رتبت او را بالاتر گرداند.

آموزهاي علوي در عمل حسيني جلوه دارد و پيروان مدرسه ي حسيني بدان راه مي روند كه علي (ع) در وصيت خود پس از ضربت خوردن به دست پسر ملجم- كه نفرين خدا بر او باد- به حسين و حسين عليهماالسلام فرموده است:

«و قولا بالحق، و اعملا للاجر؛ و كونا للظالم خصما، و للمظلوم عونا.» [3] .


و حق را بگوييد و براي پاداش آن جهان كار كنيد؛ و با ستمكار در پيكار باشيد و ستمديده را يار.

اين گونه بود كه حسين (ع) بر سر مردماني كه سر در زندگي حقير خود فرومي برند و خود در نظاره گران بي طرف مبارزه ي حق و باطل مي انگارند، فرياد مي زند كه:

«الا ترون ان الحق لا يعمل به، و ان الباطل لا يتناهي عنه؟» [4] .

آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل دوري نمي شود؟

قيام حسين (ع) قيامي حق طلبانه بود براي شكستن صولت جائران و به زير كشيدن دولت ستمگران كه او سزاوارترين كسي در چنين قيامي بود، چنانكه خود فرمود:

«ايها الناس، ان رسول الله- صلي الله عليه و سلم- قال: من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، يعمل في عبادالله بالاثم و العدوان، فلم يغير عليه بفعل و لا قول مكان حقا علي الله ان يدخله مدخله. الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعه الشيطان، و تركوا طاعه الرحمان، و اظهروا الفساد، و عطلوا الحدود، و استاثروا بالفي ء، و احلوا حرام الله، و حرموا حلاله، و انا احق من غير.» [5] .

مردم! همانا رسول خدا (ص) فرموده است: «هر كس حاكم ستمگري را مشاهده كند كه حرامهاي خدا را حلال مي سازد، عهد و پيمان الهي را زير پا مي گذارد، با سنت و قانون پيامبر مخالفت مي ورزد، با بندگان خدا با دشمني و از سر گناه رفتار مي نمايد، ولي در برابر چنين حاكمي با زبان و عمل نشورد و قيام نكند، بر خداوند است كه او را با همان ستمگران در يك جايگاه عذاب كند». مردم! آگاه باشيد كه اينان (امويان) پيروي از شيطان را بر خود واجب نموده و اطاعت خدا را ترك كرده اند، و فساد را ترويج نموده و حدود الهي را تعطيل كرده اند، و اموال عمومي را به خود اختصاص داده اند، و حرام خدا را حلال نموده و حلال او را حرام ساخته اند، و من شايسته ترين كسي هستم كه اين وضع را تغيير دهم.

نهضت حسين (ع) نهضتي با اين انگيزه بود، حركتي شكوهمند براي دفع باطل و اقامه ي حق.




تيغ لا چون از ميان بيرون كشيد

از رگ ارباب باطل خون كشيد [6] .



او اين چنين به پا خاست و پيروان خود را اين گونه مي خواست. وصيت او به برادرش محمد بن حنفيه، سندي است گويا بر اصل حق محوري و حق طلبي در مدرسه ي حسيني:

«اني لم اخرج اشرا و لا بطرا، و لا مفسدا و لا ظالما؛ و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي محمد صلي الله عليه و آله و سلم.» [7] .

همانا من به منظور تباهگري و خودخواهي، و فساد و ستمگري قيام نكرده ام؛ و تنها براي اصلاح امت جدم محمد (ص) قيام كرده ام.

حسين (ع) در نامه اي كه براي شيعيان خود در بصره نوشت اين حقيقت را اعلام نمود تا همگان بدانند كه قيام او قيامي حق محورانه و حق طلبانه بوده است. در آغاز اين نامه چنين آمده است:

«فاني ادعوكم الي احياء معالم احق، و اماته البدع.» [8] .

همانا من شما را به زنده كردن آثار و نشانه هاي حق و نابود كردن بدعتها فرامي خوانم.

سراسر زندگي حسين (ع) و مهمترين آموزه هاي مدرسه ي او بر حق محوري و حق طلبي سير مي كند. از زيباترين نمونه ي اين آموزه ها حق طلبيهاي حسين (ع) در دوران حكومت معاويه است.

روايت شده است كه ميان حسين (ع) و معاويه در مورد قطعه زميني در مدينه كه از آن حسين (ع) بود اختلاف پيش آمد و حق حسين (ع) در اين مورد ناديده گرفته شد. حسين (ع) براي گرفتن حق خود سه راه پيش پاي معاويه گذاشت و فرمود: «بايد يكي از اين سه پيشنهاد مرا بپذيري: يا حق من در اين زمين را خريداري كني، يا آن را در اختيارم بگذاري، يا در اين مورد عبدالله بن عمر يا عبدالله بن زبير را ميان من و خودت حكم قرار دهي. و اگر هيچ كدام از اين سه پيشنهاد را نپذيري راه چهار مي خواهد بود كه صيلم است.» معاويه پرسيد: «صيلم چيست؟» گفت: «افراد حلف الفضول را ندا مي دهم و به حلف الفضول دعوت مي كنم.» آنگاه در حالي كه خشمگين بود برخاست و از نزد معاويه رفت. در راه با عبدالله بن زبير روبه رو شد و ماجرا را براي او باز گفت.


عبدالله بن زبير گفت: «به خدا سوگند اگر افراد حلف الفضول را فراخواني، اگر دراز كشيده باشم مي نشينم، و اگر نشسته باشم همان دم برمي خيزم، و اگر ايستاده باشم همان دم راه مي افتم، و اگر در حال راه رفتن باشم همان دم شروع به دويدن مي كنم و جان خود را فداي جان تو مي كنم، مگر اينكه او داد تو را بدهد.» چون سخن حسين به گوش عبدالله بن ابي بكر و مسور بن مخرمه رسيد، آنان نيز به او همان را گفتند كه عبدالله بن زبير گفته بود. وقتي اين سخنان به اطلاع معاويه رسيد. گفت: «ما را نيازي به صيلم نيست.» و براي حسين (ع) پيام فرستاد كه كسي را بفرست و مال خود را بگير كه ما آن زمين را از تو خريداري كرديم. [9] .

حلف الفضول مظهر حق طلبي و دادخواهي در صدر اسلام بود و حسين (ع) با يادآوردن آن به مردمان فرهنگ حق طلبي و دادخواهي را زنده كرد.

مورخان ذكر كرده اند كه پيامبر اكرم (ص) بيش از بيست سال نداشت كه در پيماني ضد ظلم و حق طلبانه شركت جست و آن را حلف الفضول ناميدند. [10] ماجراي حلف الفضول بدين قرار بود كه مردي از بني زبيد در ماه ذي القعده وارد مكه شد و كالايي داشت، عاص بن وائل سهمي آن كالا را خريد ولي از پرداخت بهاي آن خودداري كرد؛ كار به مشاجره كشيد و مرد زبيدي توان نداشت كه حق خود را بگيرد، پس ناچار بالاي كوه «ابوقبيس» رفت و دادخواهي نمود و آزادگان و حق طلبان قريش را به دفاع از مظلوم و جلوگيري از ستمگري فراخواند و چنين گفت:



يا للرجال لمظلوم بضاعته

ببطن مكه نائي الحي و النفر



ان الحرام لمن تمت حرامته

و لا حرام لثوبي لابس الغدر [11] .



اي مردان (قريش) به داد ستمديده اي برسيد كه كالايش را در مكه به ستم گرفته اند و دور از طايفه و كسان خويش است.

حرمت خاص كسي است كه حرمت نگه دارد و آن كه جامه ي خيانت پوشيده است حرمتي ندارد.

پس بني هاشم و بني مطلب بن عبدمناف و بني زهره بن كلاب و بني تيم بن مره و بني حارث بن فهر در خانه ي عبدالله بن جدعان تيمي جمع شدند و پيمان بستند كه هر


ستمديده اي را ياري كنند و در گرفتن حق مظلوم همداستان باشند و اجازه ندهند كه در مكه بر كسي ستم رود. [12] .

پيامبر اكرم (ص) اين پيمان را مايه ي افتخار مي دانست و بعدها پس از هجرت به مدينه درباره ي شركت خود در اين پيمان حق طلبانه و ضد ظلم و تعلق خاطر خود بدان، فرمود:

«لقد شهدت حلفا في دار عبدالله بن جدعان لو دعيت الي مثله لاجبت، و ما زاده الاسلام الا تشديدا.» [13] .

در خانه ي عبدالله بن جدعان در پيماني حضور يافتم كه اگر در اسلام هم به مانند آن دعوتم كنند اجابت مي نمايم، و اسلام جز استحكام چيزي به آن نيفزوده است.

اسلام بر حق محوري و حق طلبي بنيان يافته است و مدرسه ي حسيني نيز متربيان خود را اين گونه مي خواهد كه حسين (ع) خود مظهر حق محوري و حق طلبي است. نقل شده است كه در دوران فرمانداري وليد بن عتبه بن ابي سفيان، برادرزاده ي معاويه كه از طرف او والي مدينه بود، امام حسين (ع) بر سر مالي با وي اختلاف پيدا كردو او راه زورگويي را در پيش گرفت. حسين (ع) در برابر او ايستاد و براي گرفتن حق خود و بيدار كردن مردمان و آشنا كردن آنان با حقوقشان حلف الفضول را يادآور شد و به وسيله ي آن حق طلبي نمود. از اين رو خطاب به وليد بن عتبه فرمود:

«احلف بالله لتنصفنني من حقي او لاخذن سيفي ثم لاقومن في مسجد رسول الله- صلي الله عليه و سلم- ثم لادعون بحلف الفضول.»

به خدا سوگند كه بايد از در انصاف درآيي، وگرنه شمشير خود را برمي گيرم و در مسجد رسول خدا (ص) مي ايستم و (قريش را) به حلف الفضول دعوت مي كنم.

عبدالله بن زبير كه در آن صحنه حاضر بود گفت: «به خدا سوگند كه اگر (حسين بن علي) به حلف الفضول بخواند، شمشير خود بر گيرم و همراه او برخيزيم تا حق خويش بستاند يا همگي جان بر سر اين كار نهيم.»

چون ماجرا به گوش مسور بن مخرمه بن نوفل زهري رسيد، او نيز همين سخن را


گفت. عبدالرحمن بن عثمان بن عبيدالله تيمي نيز چون خبر يافت همان گفت. اين سخنان به وليد رسيد و از سر ناچاري از زورگويي خود دست كشيد و از در انصاف درآمد و حق حسين (ع) را پرداخت. [14] .

اينها همه آموزشهاي والاي مدرسه ي حسيني است تا انسانها پيوسته بر حق گام زنند و حقوق خود را بشناسند و از حق دفاع نمايند و حق طلبي را در زندگي خود حاكم كنند.


پاورقي

[1] اعلام‏الدين، ص 298؛ بحارالانوار، ج 78، ص 127.

[2] نهج‏البلاغه، کلام 125.

[3] نهج‏البلاغه، نامه‏ي 47.

[4] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 108؛ بحارالانوار، ج 45، ص 40؛ نفس المهموم، ص 335؛ منتهي الامال، ج 1، ص 463؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 608.

[5] تاريخ الطبري، ج 5، ص 403؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 145؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 235؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 48.

[6] کليات اقبال لاهوري، ص 75.

[7] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 33 («لطلب النجاح و الصلاح» آمده است)؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 189 -188؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89.

[8] الاخبار الطوال، ص 231.

[9] شرح ابن ابي‏الحديد، ج 15، صص 228 -227.

[10] الطبقات الکبري، ج 1، ص 128؛ يعقوبي بر آن است که سن پيامبر (ص) هنگام شرکت در حلف الفضول از بيست سال گذشته بود. تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 17.

[11] محمد بن حبيب البغدادي، المنمق في اخبار قريش، صححه و علق عليه خورشيد احمد فارق، الطبعه الاولي، عالم الکتب، بيروت، 1405 ق. ص 187؛ ابوالحسن علي بن الحسين المسعودي، التنبيه و الاشراف، عني بتصحيحه و مراجعته عبدالله اسماعيل الصاوي دار الصاوي، القاهره، ص 179؛ مروج الذهب، ج 2، ص 270؛ ابوالطيب تقي‏الدين محمد بن احمد بن علي الفاسي المکي المالکي، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، حققه و وضع فهارسه عمر عبدالسلام تدمري، دارالکتاب العربي، بيروت، 1405 ق. ج 2، صص 163 -158؛ علي بن برهان‏الدين الحلبي، انسان العيون في سيره الامين المامون (السيره الحلبيه)، دار احياء التراث العربي، بيروت، ج 1، ص 132.

[12] سيره ابن هشام، ج 1، ص 145؛ المنمق، صص 189 -186؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 280؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 18؛ التنبيه و الاشراف، ص 179؛ مروج الذهب، ج 2، صص 271 -270؛ ابوالفرج عبدالرحمن بن علي الجوزي، الوفاء باحوال المصطفي، تحقيق مصطفي عبدالواحد، الطبعه الاولي، دارالکتب الحديثه، مصر، 1386 ق. ج 1، ص 136؛ الکامل في التاريخ، ج 2، ص 41؛ شرح ابن ابي‏الحديد، ج 15، صص 225 -224؛ البدايه و النهايه، ج 2، صص 356 -355؛ شفاء الغرام، ج 2، صص 159 -158.

[13] التنبيه و الاشراف، ص 180؛ و نيز ر. ک: سيره ابن هشام، ج 1، ص 145؛ الطبقات الکبري، ج 1، ص 129؛ انساب الاشراف، ج 2، صص 283 -280؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 17؛ الوفاء باحوال المصطفي، ج 1، ص 136؛ الکامل في التاريخ، ج 2، ص 41؛ البدايه و النهايه، ج 2، ص 357؛ شفاء الغرام، ج 2، صص 161، 159؛ السيره الحلبيه، ج 1، ص 131.

[14] سيره ابن هشام، ج 1، صص 146 -145؛ الکامل في التاريخ، ج 2، صص 42 -41؛ البدايه و النهايه، ج 2، صص 358 -357؛ السيره الحلبيه، ج 1، ص 132؛ و با قدري اختلاف در لفظ: انساب الاشراف، ج 2، ص 282؛ شرح ابن ابي‏الحديد، ج 15، صص 227 -226.