بازگشت

نگراني معاويه از قيام امام و پاسخ امام


مروان بـن حكم ـ حاكـم مدينه ـ به معاويه نوشت: گروهي با حسيـن بـن علـي رفت و آمـد دارنـد و اطمينـان نـدارم او قيـام نكنـد. معاويه به امام نوشت: گزارش پاره اي از كارهاي تـو به مـن رسيده است. مـواظب خود باش و به عهد و پيمان خـود (صلح امام حسـن(ع» وفا كـن و از تفرقه امت بپرهيز. امام نـوشت: «... اما آنچه در باره مـن به گـوش تـو رسيده، يك مشت سخنان بـي اساس است.... از اينكه بـرضـد تـو و دوستان ستمگر و بـي دينت، كه حزب ستمگـران و بـرادران شيطـاننـد، قيـام نكـرده ام از خـدا مـي تـرسـم.

آيا تـو قاتل «حجربـن عدي» و يارانـش نبـودي، پـس از آنكه به آنـان امـان دادي و سـوگنـدهـاي اكيـد ياد كـردي...؟ تـو قـاتل «عمـروبـن حمق» آن مسلمان پارسا، كه از كثـرت عبـادت، چهره و بدنـش فرسـوده شده بود، نيستـي...؟ آيا تـو نبـودي كه زياد پسر سميه را، كه ـ پدرش مشخص نبود. ـ پسر ابـوسفيان قلمداد كردي در حـالـي كه پيـامبـر فـرمـود: «نـوزاد به پـدر (شـرعي) ملحق مي گردد.»... و او با اتكا به قدرت تـو مسلمانان را كشت، دستها و پـاهايشان را قطع كـرد و بـر شـاخه هاي نخل به دار آويخت.... آيا تـو قاتل «حضرمـي» نيستـي...؟ اي معاويه، مـن هيچ فتنه اي بزرگتر و مهمتـر از حكـومت تـو بـر ايـن امت سراغ نـدارم....»