بازگشت

كربلا عامل رسوايي دين بي نيايش


السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك، عليك مني سلام الله ابدا ما بقيت الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم.

سلام و صلوات بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و اهل بيت او كه با زحمت ها، مراقبت ها، دقت ها و تقواهاي خاص و اخص خود آنچه را كه خداوند براي بشر فراهم كرده بود، به بشر رساندند و اگر آنها نبودند، پيام خدا، ظرفي براي ارائه به بشر نداشت. بنابراين جفاكاري است اگر از پيام خدا استفاده كنيم و از مظاهر مقدس ارائه اين پيام، غفلت كنيم. يكي از اين مظاهر مقدس، وجود مقدس حضرت اباعبدالله عليه السلام است و آن چه كه از پرتو اين وجود مقدس به ما رسيده است يك ظهور خاصي دارد كه به وسيله آن راحت تر مي توانيم با آن پيام هاي غيبي ارتباط برقرار نماييم. اين جاست كه روايت مشهور پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله «حسين مني و انا من حسين» معنايي ديگر پيدا مي كند. وجود اباعبدالله عليه السلام همان پيام دين است كه در جاي خاص، نمايش خاصي پيدا كرده است كه ما دائم در زندگي خود به آن نياز داريم. همه ي دين براي اين آمده است تا انسان از پوچي رهايي يابد، و اين مسلم است كه همه انسان ها از پوچي متنفر هستند. مشكل


اين جاست كه بعضي ها براي فرار از پوچي به پوچي ديگري متوسل مي شوند، شما كم و بيش چنين كساني را سراغ داريد، كساني كه دچار تجملات مي شوند، مگر مي خواهند از چه چيزي آزاد شوند؟ از بيخودي و پوچي ولي باز به پوچي ديگري گرفتار مي شوند، واين چنين است كه ارزش دين و در كنار آن ارزش نهضت اباعبدالله عليه السلام آرام آرام براي ما روشن مي شود.

وقتي متوجه اين نكته باشيد كه تمام انبياء آمده اند تا ما را از پوچي و بيخودي برهانند، اين سؤال برايتان پيش مي آيد كه چگونه به اين هدف مي رسند؟ ممكن است بگوييد در خود پيام انبياء چگونگي مسئله نهفته است آنجا كه در قرآن كريم مي فرمايد «ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» يعني خلقت انسان با بندگي و نيايش معنا پيدا مي كند و پوچي يعني بي نيايش و بي بندگي بودن. اين جواب درستي است، اما اولين سؤالي كه به ذهن مي رسد اين است كه معني بندگي چيست؟ يعني حالا كه متوجه شديم كه رهايي از پوچي نياز همه ي انسانهاست و نجات از پوچي از طريق بندگي و نيايش به دست مي آيد، اين سؤال پيش مي آيد كه نيايش و بندگي در كدام مكتب شكل گرفت و در كدام مكتب بود كه صورت ظاهرش بر جا ماند ولي حقيقتش از دست رفت؟ اگر اين مسئله خيلي خوب روشن شود، آنگاه متوجه مي شويم كه چرا نهضت اباعبدالله عليه السلام نجات دهنده است؟ يك موقع بحث در مورد مكتبي است كه مقابل انبياء ايستاد، كه در اين صورت پوچي آن به خوبي مشخص است، چون نيايش و عبوديت در آن نيست، اما يك موقع بحث در مورد مكتب انبياء است، يعني در اين مكتب به اين نكته رسيده ايم كه نيايش و عبوديت تنها راه نجات از پوچي است، و كسي كه نتواند با خدا كه اسّ اساس معنا و اساس حيات و اساس علم و اساس حقيقت است، ارتباط پيدا كند، بي معنا و پوچ است، چرا كه خداوند اساس معنا و مطلق معنا است.

حالا كه روشن شد راه نجات از بي معنايي، انس با خدا است و انس با خدا با نيايش تحقق مي يابد و به اين منظور هم انبيا نيايش را به انسان عرضه مي دارند «يا ايها الناس اعبدوا ربكم الله...» اي مردم عبادت پروردگار خود را پيشه سازيد - و


اسلام هم به خصوص اين گونه است، مي پرسيم كدام مكتب براي بشر نيايش را به صحنه آورده است؟ شما مي دانيد كه در دل اسلام دو مكتب مقابل هم ايستاد. يكي مكتبي كه در نهايت حسين عليه السلام را كشت و ديگري مكتبي كه حسين عليه السلام امام آن مكتب است. كربلا زيباترين نمايش رسوايي كساني است كه حرف هاي بزرگ مي زنند ولي در عمل بسيار رسوا عمل مي كنند به همان دليل كه حسين عليه السلام را كشتند، اباعبدالله حرفي در تاريخ زدند اگر روزي بشر آرام آرام فرصت پيدا كند آن حرف را بيابد، مسلم نجات پيدا مي كند. عرض من اين است كه هميشه بشر در طول تاريخ حرف هاي خوب و الهي زده است، ولي اگر دقت كنيم مي بينيم فرهنگ آنها، فرهنگ بندگي بشر نبود، فرهنگ اتصال بشر به آسمان نبود، فرهنگي كه دقيقا پيام وحي را عمل نمايد، نبود، حتي وحي را دوست مي داشتند و به پيامبر صلي الله عليه و آله هم احترام ميگذاشتند، اما فرهنگ، از اساس خراب بود و ديديد آخر كار اين فرهنگ هم به قتل حسين عليه السلام كشيده شد. مگر به اعتقاد خودشان، حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت نيستند؟ بالاخره چه شد كه كار به اينجا كشيده شد؟ از خودتان اين سؤال را بكنيد تا ان شاءالله به لطف الهي انس با حسين عليه السلام معني خودش را پيدا كند، حرف هايي كه خلفاي اول، دوم و سوم زدند، چه نتيجه اي داد و در نهايت چه بستري را به وجود آورد؟ آيا جز اين بود كه يك انسان قدسي يعني حضرت اباعبدالله عليه السلام - كشته شد؟ آيا اين حرف ها اسلامي نبود؟ آري اسلامي بود، ولي سؤالي اين جاست كه اين حرف هاي به ظاهر اسلامي چه خصوصياتي داشت كه كار را به قتل حسين عليه السلام كشاند؟ و بستر اين قتل را در درون خود به وجود آورد؟