بازگشت

خطرات ترس از مرگ


اين نكته همواره خود را ثابت كرده است كه آدمي زاده اي كه از مرگ نمي هراسد، به تنهايي، قدرتي است بي نهايت برتر از بزرگترين قدرتهاي زمانه» و به همين جهت معاويه مجبور است مدام ترس را به هر وسيله اي كه ممكن است منتشر كند و همواره نگران است نكند مردم «دام ترس از مرگ» را پاره كنند و از آن بيرون بيايند كه اين پايان كار قدرتمندان است و حسين عليه السلام به اين مسئله خوب آگاه است و لذا مي داند با نهضت خود چه بلايي بر سر فرهنگ معاويه اي خواهد آورد، هر چند خود يزيد و عبيدالله بن زياد اصلا متوجه اين مسئله نبودند كه آنچه حكومت معاويه را حفظ خواهد كرد ترساندن مخالفان بود نه كشتن آنها.

از اين موضوع ساده نگذريد، شما همين حالا رزمندگان حزب الله لبنان يا انتفاضه فلسطين را در نظر بگيريد. آنها خيلي بيشتر از اسراييلي ها كشته داده اند، ولي چالشي كه در جبهه اسرائيل وجود دارد اين است كه آنها نمي توانند مردن را بپذيرند. درست كه بچه هاي حرب الله و انتفاضه مرتب كشته مي شوند، ولي در مقابل شان گروهي صف زده اند كه اصلا نمي توانند تحمل كنند كه يك كشته بدهند، چرا كه اگر چند نفر از آنها به هلاكت برسند، مثل اين است كه هزاران نيرو كشته شده است. فرهنگ اباعبدالله عليه السلام فرهنگ عجيبي است، اين فرهنگ مي فرمايد كه اگر كسي توانست كشته شدن را بشناسد قدرت بي نهايت مي شود. شما اگر توجه و نظرتان را از كربلا دور كنيد و بدون كربلا شويد يك مرتبه خواهيد ديد كه ديگر مي خواهيد بمانيد! چه نوع ماندني! هر نوع ماندني. فرهنگ مقابل فرهنگ حسين عليه السلام مي خواهد مرتب ترس از مرگ را منتشر كند.

فرهنگ معاويه، مرگ را به انسان ها نمي دهد، بلكه ترس از مرگ را مي دهد


اصلا ترس از مرگ همه حيات اين هاست. شما شهيد مدرس را در نظر بگيريد، وقتي سپاه روسيه آمد و شمال كشور را گرفت، همه خود را باختند ولي ايشان پشت تريبون مجلس رفت و گفت: «قبل از اينكه بميريم نبايد از ترس مرگ بميريم»، اين همان روحيه حسيني است و نتيجه اش را هم ديديم كه عزت اسلام و عزت ملت اسلام بود، و حيله تزار روس خنثي شد. فرهنگي كه امروز همواره ما را تهديد مي كند به پير و جوان كار دارد، پير نود ساله يا جوان پرشور اگر حسيني نباشند، مي توان تحت تأثير اين فرهنگ و با حربه «ترس از مرگ» ذليل نمود! اگر تاريخ را مطالعه كنيد خواهيد ديد كه در طول تاريخ نمونه هاي بسيار زيادي وجود دارد كه با ترس از مرگ، ذلتي غير قابل توصيف به جوامع انساني داده اند و اينجاست كه آدمي مي بيند با وجود داشتن حسين عليه السلام چگونه مي شود از مرگ نهراسيد و ايستادگي نمود. ما چه از مرگ بترسيم و چه نترسيم، بالاخره زماني بايد بميريم، ولي دشمن، هر روز ما را در قالبي مي اندازد كه بسيار زشت است و اگر حسين عليه السلام را نداشته باشيم نابود خواهيم شد.

معاويه همواره نگران است كه نكند مردم دام «ترس از مرگ» را پاره كنند و از آن بيرون آيند كه اين پايان كار قدرتمندان است و حسين عليه السلام به اين مسئله به خوبي آگاه است و لذا مي داند با نهضت خود چه بلايي بر سر فرهنگ معاويه اي خواهد آورد، هر چند كه خود عبيدالله بن زياد و يزيد متوجه اين مساله نبودند كه ترساندن مخالفان از مرگ، عاملي بود كه حكومت و فرهنگ را حفظ مي كرد، معاويه فرهنگي را نهادينه كرده بود كه با آن ترس از مرگ را در همه جا منتشر مي نمود و هر كجا به تناسب همين فرهنگ رفتار مي كرد. معاويه به فرزندش وصيت كرد كه حسين عليه السلام را نكش و گفت: از كشتن عبدالله بن زبير هيچ ترسي به خود راه مده ولي حسين را نكش، بحث معاويه، كشتن نبود! چرا؟ چون با حاكم نمودن ترس همه را تسليم مي كردند. حالا يزيد هم فكر مي كرد اين روش ادامه پيدا مي كند، اصلا باورشان نمي شد كه فرهنگ معاويه در اينجا يك مرتبه شكست بخورد و حتي يادشان رفت كه اگر شكست بخورند چه بايد بكنند؟ مثل داستان آن كلاغ و بچه كلاغ


است كه كلاغ به بچه اش گفت اگر ديدي آدمي زاده خم شد به طرف زمين بدان كه مي خواهد سنگ يا كلوخ بردارد و به تو بزند، بچه كلاغ گفت خوب اگر قبلا كلوخ در دستش بود چه؟ كلاغ گفت اين را ديگر نمي دانم! عين همين قضيه در مورد يزيد هم رخ داد. معاويه فرهنگي را نهادينه كرده بود كه دائم جواب مي داد و كارها جلو مي رفت و اينها فكر مي كردند هميشه همين طور است، اما ناگهان حسين عليه السلام پيدا شد و اين سيستم را از تعادل خارج نمود، و اينها نتوانستند به ادامه كار فكر كنند و فكرشان را از دست دادند. يزيد و عبيدالله نمي خواستند حسين عليه السلام را بكشند بلكه نفهميدند اصلا كار فرهنگ معاويه اي اين نيست كه حسين عليه السلام را بكشند نفهميدند چه كار كردند؟ پيش خود فكر كردند كه با همان فضاي فرهنگ معاويه اي، حسين عليه السلام را در محاصره قرار مي دهيم، بالاخره بيعت مي كند و صلح مي نمايد، عمر سعد كه كمي اهل بيت را مي شناخت اصرار كرد كه اين طور نمي شود، ولي گفتند يا بايد تسليم شود يا كشته شود، فكر مي كردند تسليم مي شود و فضا، همان فضاي معاويه اي يعني ترس از مرگ حاكم است، ولي ناگهان با اين واقعه روبرو شدند كه اي واي حسين كشته شد! به صحبت هاي يزيد پس از واقعه كربلا دقت داشته باشيد، اين كه مي گويد خدا لعنت كند عبيدالله را، او حسين عليه السلام را كشت و يا اين كه مي گويد دوست داشتم پسرانم كشته بشوند و حسين عليه السلام كشته نشود، به اين دليل نيست كه او واقعا راست مي گويد، بلكه فكر مي كرد باز هم مي تواند اوضاع را برگرداند.

به راستي چه چيز باعث شد كه اين فرهنگ، به ظاهر موفق كه هميشه خون بشريت را مي مكيده است و امروز هم مي مكد، شكست بخورد؟ مگر جز نهضت اباعبدالله عليه السلام چيز ديگري مي باشد. معني نهضت اباعبدالله اين است كه از دام مرگ معاويه اي نبايد هراسيد، شما به روحيه مردم و جوانان كشور ما بعد از جنگ تحميلي و قبل از جنگ نظري بيندازيد، آن عده از جوانان ما كه شهيد شدند چندين برابرشان هم اكنون پوچ و هيچ شده اند! و نجات از اين پوچي يك راه بيشتر ندارند و آن اينكه از مرگ نهراسيم، و اگر بترسيم آثارش همين خواهد بود كه مي بينيد، جوانهاي ما رو به پوچ شدن مي روند، پوچ شدني كه در برخي انسانها آشكار و در برخي ديگر پنهان


است. نكته ي ديگري كه لازم است بدانيد اين است كه خدا هميشه براي شما شرايطي را جهت گفتن سخن حق فراهم مي كند آنهايي كه اين فرهنگ و سنت الهي را مي شناسند، منتظر مي مانند، به همين دليل امام حسين عليه السلام نيز منتظر است تا شرايط فراهم شود و آن حضرت در شرايطي كه خدا فراهم آورد بسيار خوب نتيجه گرفت. اين كه در قضيه كربلا كوفي ها دعوت كردند و يا مسائل ديگر، همه فرع موضوع هستند. من و شما نمي بايد چنين باشيم اگر در موضع حق بوديم و شرايط درگيري مستقيم با باطل هنوز فراهم نشده و باطل بودن باطل هنوز خوب روشن نيست بايد منتظر بمانيم تا روشن شود كه حق با ماست و يا باطل بودن باطل نيز مشخص شود، اين مسئله مشخصي است كه حضرت اباعبدالله عليه السلام فرزند اين سنت هاست، مي داند كه فرهنگ معاويه چون باطل است نابود شدني است. اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه مي فرمايند خداوند براي فرهنگ هاي باطل، شرايطي را كه ضربه بخورند و سرنگون شوند فراهم آورده است، اينجاست كه بايد خودمان را آماده كنيم، هسته توحيدي درونمان را پرورش دهيم تا بتوانيم كاري را كه مي خواهيم انجام دهيم به نحو احسن انجام دهيم. پس تا اينجا به اين نتيجه رسيديم كه رمز نترسيدن از مرگ، پيام حضرت اباعبدالله عليه السلام براي هميشه ي تاريخ است. جمله اي را كه سيد جمال الدين اسدآبادي مي گويد «وقتي دريچه مرگ باز است، ذلت چرا؟» نيز بر همين اساس است. در طرف ديگر قضيه، چرا رضاخان اين قدر ذليل مي شود؟ براي اينكه از مرگ مي هراسد، چرا از مرگ مي ترسد؟ براي اينكه روح ذلت، خودش مرگ هر روزي مي آورد، نولي شهيد مدرس را ببينيد كه چون از مرگ نمي ترسد ذلت قبول نمي كند و همواره آزاد است. همه بدبختي ما و جامعه ما از آنجايي شروع مي شود كه از مرگ بهراسيم، اگر نترسيدن از مرگ در خانواده و در جامه نهادينه شد، روحيه اي پديد مي آيد كه نهضت اباعبدالله عليه السلام را به خوبي درك مي كند و به آن نهضت نزديك مي شود و همواره در عزت است و كلاه پوچي معاويه اي بر سرش نمي رود، به اين قسمت از متن توجه بفرماييد: