بازگشت

كربلا عامل نجات از عميق ترين پوچي ها


السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك، عليك مني سلام الله ابدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم.

سلام بر حسين عليه السلام معني دلدادگي و شعور، معني شجاعت، حكمت و دلسوزي و معني هدايت گري صحيح.

در سلسله بحث هايي كه در رابطه با كربلا و نهضت اباعبدالله عليه السلام مطرح نموديم، بهتر ديديم كه در درياي بيكران حكمت حسيني روي اين نكته تأكيد شود كه حسين عليه السلام بنا دارد تا پوچي حيات را كه دشمنان پيامبران مي خواهند همواره به بشر تحميل كنند با يك جهش و شور و شيدايي بسيار قدرتمندي از بين ببرد.

كربلا داراي ابعاد بي نهايتي است و اگر بدون تحليل از كربلا بگذريم به آن جفا كرده ايم، و از سير به آن ابعاد محروم شده ايم، كربلا يك چيز ساده اي نيست كه فقط نگاهش كنيم و رد شويم، كربلا قصه يك انسان قدسي معصوم است كه نگاهش همه ي تاريخ آينده را در بر گرفته است، و با همين نگاه و بينش است كه به صحنه حيات بشري يك پيام بزرگ داده است، و اين پيام، پيامي نيست كه در زمان خودش يا در


ظاهرش متوقف شود و خود ائمه تأكيد دارند كه ما را در طول تاريخ دائم تفسير كنيد و يكي از اين پيام ها نجات از پوچي هاست و بر همين اساس است كه بايد عزيزان نگران اين نكته باشند كه خداي ناكرده يك پوچي خطرناك، يك پوچي معاويه اي و نه چنگيزي به سراغ زندگي تان بيايد و متوجه نباشيد كه داريد همچون شمع آب مي شويد و هيچ مي شويد، اين كه بزرگان ما مي گويند: «انتخاب حسين عليه السلام، زندگي فوق زنده ماندن بود» نكته اي است كه بايد در سرتاسر نهضت آن حضرت مد نظر داشت.

حسين عليه السلام امام بشريت است، اگر عمق مسأله روشن شود ما بايد دلواپس پوچ شدن خودمان باشيم و آن هم پوچ شدن معاويه اي. پوچ شدن چنگيزي محسوس است و راحت سر آدم را مي برد و آدمي مي ميرد و در حد توانش هم با او مقابله مي كند. آري هيچ كس دلش نمي خواهد بيهوده بميرد، ولي يك نوع مردني است كه بسيار عجيب است و آدمي به راحتي نمي فهمد كه دارد مي ميرد و حسين عليه السلام مي خواهد ما را از اين گونه مردن نجات بخشد، مردني كه اگر بيدار نباشيم تمام زندگي مان را مي گيرد. مگر پيامبران آمدند چه كار كنند؟ مگر نيامدند كاري كنند كه ما بي حاصل از اين دنيا نرويم و در همين راستا پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمودند كه «حسين مني و انا من حسين» يعني سنت پيامبر صلي الله عليه و اله براي رساندن بشر به آن مقصود كافي نيست اگر حسين عليه السلام نباشد. براي همين هم حضرت در واقع فرمودند كه دنباله ي دين مرا با حسين عليه السلام كامل كنيد، و مگر نديديد كه بعد از پيامبر آمدند و با واژه هاي دين اسلام همان كاري را كردند كه قبل از ظهور اسلام انجام دادند.

آنچه كه من فكر مي كنم بايد روي آن حساس بود و دقت داشت اين است كه پوچي شكل هاي مختلفي دارد و برخي از شكل هاي آن به قدري پنهان است كه متوجه نيستيم كه در پوچي قرار گرفته ايم و همچنان آن را تكرار مي كنيم و لفافه هايي را به كار مي بريم كه پوچي را پنهان مي كند. به عنوان مثال يك وقت شما مي گوييد اين كه من هر روز سر كار بروم و بيايم و فقط اين كار را هر روز تكرار كنم اين پوچي است! اين را كه همه مي فهمند، اين پوچي آشكار است ولي براي اين كه آن را پنهان


كنند مثلا مي گويند در روزهاي تعطيل فرزندان و همسران كارمندان با هم رفت و آمد كنند و آشنا شوند و شماره تلفن هاي همديگر را بگيرند و گاهي هم به يكديگر تلفن بزنند كه نفهمند پوچ اند!! فهميدن اينكه اين كار پوچي است مشكل نيست و همچنين فهميدن اينكه به اصطلاح مي خواهند «پوچي را پنهان نمايند» نيز مشكل نيست ولي پوچي هايي وجود دارد كه خيلي پنهان است، نمونه آن پوچي معاويه اي است كه عمر انسان ها را تماما پوچ و پوك مي كند و كسي نمي فهمد. به راستي چه كسي اين پوچي را مي شناسد؟ آيا در حكومت معاويه دين نيست؟ دعا نيست؟ قرآن نيست؟ و... بلي همه هست. ولي اينجاست كه مي گوييم اگر غم حسين عليه السلام را بشناسيم مي فهميم كه غم حسين عليه السلام غم محمدي «صلوات الله عليه و آله» است، غم پيامبر صلي الله عليه و اله و غم فاطمه (س) يك غم خاص است، غمي است كه مي داند اين بشر به كجا مي تواند برسد ولي نه خودش متوجه است و نه شرايط اين توجه را براي خود فراهم مي آورد، غم فاطمه زهرا (س)، همان غمي است كه خداوند به پيامبرش فرمود: چرا اين قدر غصه مي خوري؟ نزديك است كه تلف شوي، «لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤمنين» شعراء / 3 - اين غم مقدس، غمي است كه آدمي مي بيند كه انسان چقدر مي تواند متعالي بشود و نمي شود. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را در نظر بگيريد با آن همه سختي و فشار و تحمل مصائب بسيار، دين را حاكم كرد، ولايت را در غدير مطرح كرد و جاده تعالي را هموار نمود، يك مرتبه حضرت زهرا (س) بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و اله با مسأله اي روبرو شدند كه ديدند همه آن زحمات در حال هدر رفتن است، سقيفه سازان همه جاده ها را تخريب كرده و جهت را منحرف نمودند آيا نبايد اين غصه عظمي را داشت؟ غمي كه آدمي مي بيند تمام امكانات به شور آمدن و متعالي شدن و از پوچي نجات پيدا كردن بشر به هدر رفت. آيا اين يك غم ساده است؟ اين غم را چه كسي مي فهمد؟ كسي مي فهمد كه معني پوچي و راه فرار از آن را بفهمد، و جز فاطمه زهرا (س) و فرهنگ فاطمي كسي اين غم را نمي فهمد، اينجاست كه شما مي بينيد از اين غم نمي توان به سادگي گذشت، اين غم از نوع غمي نيست كه كسي در مقابل قتل عام چنگيز مي خورد، در مقابل قتل عام چنگيز فقط بدن ها تكه تكه


مي شود ولي در مقابل حيله معاويه اي ظاهرا هيچ مشكلي پيش نمي آيد ولي در حقيقت انسان پوچ و هيچ مي شود كه غم آن بسيار سخت است، اگر آدمي بفهمد پوچي يعني چه؟ آن وقت معناي غم حسيني و نقشه معاويه به روشني معلوم مي شود، اين كه هر سال نگاه مان را به نهضت باشكوه اباعبدالله عليه السلام مي اندازيم به اين دليل است كه توجه به كربلا يادآور تأكيد بر حيات حقيقي بشريت در جلوه ي امامت حسين عليه السلام است.

تأكيد بنده اين است كه بفهميم در فرهنگ معاويه، كاري صورت مي گيرد كه آدمي پوچي را نمي فهمد. در دنياي غرب تلاش بسيار است تا كارمندش يا سرمايه دارش نفهمد كه دارد پوچ مي شود. به مجرد اينكه سرمايه دارش مي خواهد احساس پوچي كند، يك ميل جديد برايش پيدا مي كند. غرب داراي فرهنگ است ولي يك فرهنگ غلط، حال در اين فضا اگر كسي حسين عليه السلام را بشناسد آن وقت مي فهمد فرهنگ معاويه و فرهنگ امروز غرب چه بلايي بر سر بشر آوره است و دردش را خواهد شناخت، گاهي اوقات ما نمي فهميم كه چه دردي داريم؟ مثلا در يك خانواده اي همه به همديگر خنده پيشنهاد مي كنند، نسخه ي خنده براي همديگر مي پيچند، همه دلشان مي خواهد همديگر را خوشحال كنند، همه هم مي خواهند خوشحال باشند، و همه هم مي بينند كه خوشحال نيستند، همه هم حس مي كنند دارند مي ميرند، حالا دو راه بيشتر در پيش ندارند: اول اينكه در روند جهت گيري زندگي تجديد نظر كنند كه عموما اين كار را نمي كنند و دوم اينكه بپذيرند كه خودشان را بيهوده به خوشي بايد بزنند. اميد معاويه به دومين راه بود، معاويه گفت من آن قدر زمينه را آماده مي كنم كه مسلمان هاي نظام اسلام ديگر اميدي به احياي آن حالت صدر اسلام نداشته باشند و بين آنها يأس القاء مي كنم و يك ملت الكي خوش مي سازم. نكته اي كه در اين بحث مي خواهيم روشن نماييم اين است كه معاويه به چه اميدي، چنين فرهنگي را حاكم كرد؟ مگر او چه اهرمي در دست خود داشت كه فكر كرد مي تواند چنين كاري انجام دهد؟ معاويه يك اهرم بزرگ داشت و آن ايجاد فضاي ترس از مرگ در ميان مردم بود، كاري كرد كه همه حس كنند، اگر تكان


بخورند ذبح شرعي مي شوند. يك وقت شما با چنگيز طرف هستيد، يا كشته مي شويد و يا مي كشيد ولي اگر در مقابل معاويه قرار بگيريد، ذبح شرعي مي شويد، يعني به اسم اينكه ضد دين! و ضد اميرالمؤمنين هستيد! كافر محسوب مي شويد و مستحق اعدام هستيد. حجر بن عدي را به اسم مقابله با اميرالمؤمنين، بدنش را تكه تكه كردند و شمع آجين نمودند، يعني شمع روشن نمودند تا ذره ذره آب شود و روي زخم هاي بدن او بيفتد و به اصطلاح عبرت بقيه بشود، خيلي عجيب است، چنگيز هم اين كار را نمي كرد، ولي معاويه به خودش حق مي دهد اين كار را انجام دهد چرا؟ براي اين كه اميرالمؤمنين!! است و به اسم دفاع از اسلام به ميدان آماده است! حال در اين شرايط اگر توانست يك نوع مرگ جهت دار با فرهنگ معني داري را به بشريت توصيه كند، مي تواند جلوي معاويه بايستد.

حضرت امام حسين عليه السلام از مكه نامه اي براي بني هاشم مي نويسد و مي گويد كه ما مي خواهيم برويم و شهيد مي شويم، اگر با من بياييد شهيد خواهيد شد و اگر نياييد به فتحي نمي رسيد، ذليل مي شويد. [1] خوب دقت كنيد كه حضرت در كجا مي فهمد كه وارد چه كار شده است حتي در آخرين روزي كه در مكه است مي فرمايد هر كس با ما باشد «باذلا مهجته» و مي خواهد خونش ريخته شود و مي تواند از خود بگذرد، «فليرحل معنا» پس با ما بيايد. البته در نظر داشته باشيد كه حضرت در موقعي اين صحبت ها را فرمودند كه هنوز بحث تنها گذاردن و شهادت نايبشان يعني مسلم بن عقيل در كوفه نيست، بلكه برعكس بر طبق شواهد موجود، همه شرايط موجود بر وفق مراد حضرت بود و حتي نايب امام در نامه اي نوشته بود كه آقاي من اگر آب دستتان است زمين بگذاريد و بيايد كه همه با شما هستند. فردا صبح امام سخنراني مي كنند و مي گويند كه ما مي خواهيم برويم و خون مان را بريزيم.


چقدر خوب است كه عميقا اين موضوعات را بررسي كنيم تا به بحث هاي سطحي ضعيف و هرج و مرج فكري گرفتار نشويم. پس نتيجه اين كه حضرت پيشنهادي دارند كه از آن خيلي كار برمي آيد. براي روشن شدن موضوع به عنوان مثال به نوع زندگي مردم بعد از دوران دفاع مقدس در كشورمان نظري بيندازيد مي بينيد ما بعد از جنگ به يك نوع ماندن علاقه مند شديم كه مانند اختاپوسي دارد سراسر زندگي مردم ما را مي گيرد، اختاپوسي به نام علاقه به ماندن و دنيايي شدن، و با اين روند اگر بيدار نشويم در آينده خواهيم ديد كه مردم حاضر هستند به هر ذلتي تن دردهند تا نميرند. البته اميدواريم چون اينجا كشور شعيه است به لطف امام زمان (عج) چنين مسئله اي حاكم نشود ولي در دنيا حاكم است. اين روحيه، روحيه اي است كه اگر در انسان به وجود آيد معاويه به راحتي كار خود را خواهد كرد، بزرگترين نقطه اميد براي ظهور فرهنگ معاويه، اين است كه «ماندن» براي انسان همه چيز بشود.

ترس از مرگ در فرهنگ معاويه، سايه اي است كه همه ابعاد جامعه را در بر مي گيرد و مرگ به قدري براي جامعه وحشتناك است كه حاضر است هر ذلتي را بپذيرد. حال فردي را در نظر بگيريد كه هراسي از مرگ ندارد و لذا به راحتي مي تواند شيشه عمر فرهنگ معاويه اي را بشكند. فرهنگ حسيني، فرهنگ شهادت و كشته شدن در راه حق مي باشد و با اين شيوه است كه درست در مقابل فرهنگ معاويه اي كه ترس از مگر را حاكم كرده است، قد علم مي كند. نكته اي كه حضرت اباعبدالله عليه السلام تا ابد براي بشريت به ارمغان آورده است زير سؤال بردن «زنده بودن» در فرهنگ معاويه است، زنده ماندني كه بسيار سطحي و سبك است. كار اباعبدالله عليه السلام در اين خصوص به نمايش درآوردن اوج شجاعت براي بشريت است و تعهد ما نسبت به اباعبدالله عليه السلام نيز همين است و هر چه نهضت اباعبدالله عليه السلام معرفت پيدا كنيم نجات خواهيم يافت. اينجاست كه عرض مي كنم هر سال كه ايام عاشورا واقعه كربلا نزديك مي شود، بايد بررسي كنيم كه آيا واقعا آمادگي يك نوع مردن كه همچون شهادت اباعبدالله عليه السلام است را داريم؟ يا خير؟ اگر اين بررسي را داشته باشيم قطعا خودمان را آماده كرده ايم و چه بمانيم و چه شهيد بشويم، ديگر


فشار پوچ زدگي زمانه نمي تواند ما را از خدا جدا كند و از اوج آسمان به سياهي زمين گرفتار كند به جمله متن دقت فرمائيد:


پاورقي

[1] بسم الله الرحمن الرحيم: من الحسين بن علي الي محمد بن علي (محمد حنفيه) و من قبله من بني‏هاشم. اما بعد، فان من لحق بي استشهد و من تخلف لم يدرک الفتح و السلام.