بازگشت

معاويه و توهم بقاء


پس از اين مقدمه، عرض من اين است كه:

چنگيز و معاويه هر دو خون ريز هستند ولي چنگيز شمشيرش را از رو بسته و از غلاف درآورده است، همه هم اين را مي بينند و مي دانند، بنابراين نه مردم مشكل دارند كه چنگيز را خون ريز ببينند و نه چنگيز اميد دارد كه خيلي باقي بماند، چون كه مي داند يك چنگيزي چنگيزتر از خودش پيدا مي شود و او را مي كشد، بنابراين دائم شمشيرش را بران و آماده نگه مي دارد تا شايد كسي بر او نشورد. معاويه هم خون ريز است ولي شمشيرش را زير الفاظ خاصي پنهان كرده است. معاويه در غلاف الفاظ مقدس شمشيري برنده تر از شمشير چنگيز را پنهان كرده است. بنابران مي بينيد كه ياران اميرالمؤمنين (ع) همچون ميثم تمار، رشيد حجري و حجر بن عدي را مي كشد ولي فرهنگ عمومي جامعه - به غير از شيعه - نه تنها مخالفت نمي كند بلكه ميگويد چون اينان با اميرالمؤمنين يعني معاويه مخالفت كرده اند كافر هستند و بايد كشته شوند. يعني شمشير معاويه بدتر و خون ريزتر است ولي خطري كه براي چنگيز وجود دارد براي معاويه وجود ندارد. يعني اگر چنگيزي به معاويه حمله كند معاويه او را از پاي درمي آورد، چرا كه معاويه هم حيله گر است هم شمشيرزن و دشمن را از پاي درمي آورد، اگر كسي بخواهد معاويه را نقد كند كه تو دروغ مي گويي و ستم كار هستي؛ معاويه واژه هاي قرآن و جملات پيامبر صلي الله عليه و اله را به كار مي برد، معاويه مي خواست با كارهايي كه مي كند تا ابد بماند ولي چنگيز مي دانست تا ابد نمي ماند چون شمشير بران تري را بالاخره پيش بيني مي كرد ولي معاويه آمد حس چنگيزي خود را پشت واژه هاي مقدس ديني پنهان كرد. مي دانيد كه واژه مقدس ديني هميشه مي مانند، يعني از زمان حضرت آدم تا كنون «راست گفتن» چون حق است مي ماند، «عبادت خدا» چون حق است مي ماند و معاويه نيز از اين راه وارد شد تا بماند، خودش را وراي واژه هاي مقدس پنهان كرد. حالا ببينيد اوضاع چقدر سخت


است و مردم بيچاره چه جايي گير افتاده اند از يك طرف مي بينند حرفهايي كه معاويه مي زند حرف هاي قرآن و پيامبر صلي الله عليه و اله است و از طرفي ديگر به آن صفايي كه از طريق شنيدن كلام پيامبر صلي الله عليه و اله مي رسيدند نمي رسند. بنابراين در چنين شرايطي جامعه اسلامي دچار دو مشكل مي شود، يكي اين كه نمي تواند بگويد حرف هاي معاويه كه همان حرف قرآن و پيامبر صلي الله عليه و اله است دروغ است و ديگر اين كه نمي تواند شور بندگي داشته باشد و در نتيجه يك بي ديني پنهان در جهان اسلام به وجود مي آيد.

يك آدم عادي مي بيند كه گمشده اش همين حرف هاي خوب و ديني است ولي انگار در اين فضايي كه معاويه ايجاد كرده است مطلوبش را نمي يابد و فطرتش به شعف نمي آيد. اين مسائل بايد كاملا روشن شود و تا فاجعه آن به مغز استخوان انسان نرسد حركت و نهضت اباعبدالله عليه السلام را درنمي يابد. گاهي مي بينيد كفر همه جامعه را فراگرفته و در عين حال همه جا دم از ايمان مي زنند! چگونه اين را بفهميم؟ خدايا، همه ي افراد از ايمان دم مي زنند و همه ي واژه ها ايماني است ولي همه ي ميل ها به سمت كفر است! جامعه در اين شرايط چه كار مي كند؟ چه چيز مي فهمد؟ يك مرتبه شما مي بينيد كه يك جامعه دارد در كفر مي سوزد ولي متوجه نيست كه كافر است. شما مطمئن باشيد كه معاويه و يزيد از اول حرف كفرآلود نزدند بلكه حرف از ايمان زدند و قرآن مي خواندند! معاويه در يك برهه از زمان كاتب وحي است مقداري از قرآن را هم حفظ است يزيد هم آياتي از قرآن را حفظ است، حال چه شد كه يزيد رسوا شد؟ قضيه چيز ديگري است، اگر حسين عليه السلام در صحنه نيامده بود، يزيد همان معاويه بود و معاويه همان چهره اي بود كه در لفافه واژه هاي مقدس خوي چنگيزيش پنهان شده بود. يزيد هم در ابتدا همين گونه بود، ولي نهضت اباعبدالله عليه السلام چهره اش را رسوا ساخت. اين شعر مشهور يزيد را كه در تاريخ ثبت گشت به ياد آوريد وقتي سر مقدس اباعبدالله عليه السلام را در تشت نزد او آوردند گفت:



لعبت هاشم بالملك

فلا خبر جاء و لا وحي نزل



يعني بني هاشم (پيامبر صلي الله عليه و آله و خانواه اش) با ملك بازي مي كردند - اينها دنبال حكومت بودند - وحي و خبري از طرف خدا در كار نبود. اما يزيد اين حرف را


ابتداي كار نگفت، آخر كار كه ظاهرا پيروز شد و فكر كرد ريشه ي اسلام را زده است اين چنين گفت. معاويه در ابتداي امر مي گفت كه حسين عليه السلام مي خواهد اسلام را از بين ببرد. جمله عمر بن سعد هم به هنگام حمله با امام حسين عليه السلام اين است كه «اي لشگر خدا حمله كنيد»، خوب روي اينها فكر و تعمق كنيد، فهم عمق شهادت حضرت اباعبدالله عليه السلام هنگامي است كه ما شرايط را خوب بفهميم و آنگاه است كه تا قيامت بركت حسين عليه السلام و نهضت اباعبدالله عليه السلام روشن مي شود حال با اين مقدمات به اين عبارت توجه كنيد:

نظامي كه زندگي و عمر مردم را مي مكد و مردم را با تحليل هاي اموي از خود به بيگانگي مي كشاند و بازي مي دهد حتما ژستي فرهنگي خواهد گرفت و مسلم نمي تواند به سقوط خود نظر افكند و ژست هاي فرهنگي و تحليل هاي واهي اش حجاب توجه به سقوطش مي شود و ادامه اين عمر مكيدن هاي، در جايي كه گزينش ها ديني است با واژه هاي ديني و تحليل هاي به ظاهر ايماني صورت مي گيرد و لذا شناخت پوچي اين تحليل ها و ژست هاي فرهنگي بسيار مشكل است، مگر كساني كه به فلسفه بودن خود - يعني بندگي خدا - بتوانند عميقا بينديشند و انديشه جامعه را به مسلئه اصلي شان كه همان بندگي خدا است معطوف دارند و نهضت كربلا توان ارائه چنين انديشه اي را در واويلاي خشكي تفكر دارد و در نتيجه مي تواند عامل سقوط چنين حيله هاي فرهنگي بشود.

اموي ها در چهره معاويه ظاهر شدند نه در چهره چنگيز، اگر يزيد را چنگيز ببينيم، فريب خورده ايم، بلكه اين حسين بود كه از چهره ي چنگيزي يزيد پرده برداشت. من و شما الان به نور حسيني مي بينيم كه اموي ها از چنگيز، چنگيزتر هستند، اگر فردا كسي خود است به شكل اموي ها به صحنه جامعه و حكومت بيايد، فكر مي كنيم بايد روش او چنگيز باشد، خير، اين طور نيست به شكل معاويه مي آيد و در باطن خود چنگيز بودن خود را پنهان مي كند، و اينجاست كه اگر حسين را نشناختي، نمي داني چگونه با اين معاويه درگير شوي. هميشه چنگيزان عاقل، معاويه اند و در


طول تاريخ چنگيزيان عاقل وجود داشته اند. چنگيزيان بدبخت، همچون چنگيزخان مغول، اينها جاهل ترين آدمهاي روي زمين هستند. «برشت» يكي از نويسندگان آلماني مي گويد اگر كوسه ماهي ها آدم بودند، نمي آمدند هر چه ماهي ريز در درياست بخورند و منبع غذايي دريا را از بين ببرند، بلكه به ماهي هاي ريز غذا مي دادند، تا بزرگ شوند و بعد با خوردن يكي از آنها سير مي شدند و هميشه هم غذا داشتند. و در چهره ي كوسه ماهي هاي حيله گر، خونخواري را ديدن كار مشكلي است.