بازگشت

وقتي فرهنگ ايمان رفت، بيخودي مي آيد


همه شما عزيزان نگران «بيخود شدن» خودتان هستيد! گاهي اوقات هم از دست خودتان بدتان مي آيد كه چرا بيخود هستيد؟ متاسفانه در فرهنگي كه در اين چند ساله در جامعه ما رخنه كرده است پير و جوان، عموما حس مي كنند آن كاري كه از دست شان مي آيد را نمي توانند انجام دهند، شما فضاي 8 سال جنگ تحميلي را در نظر بگيريد، آن پيرزني كه تخم مرغ هايش را به جبهه اهداء مي كرد، حس مي نمود كه قهرمان روي زمين است، آن شهيد رزمنده نيز حس مي كرد قهرمان روي زمين است، همه احساس مي كردند «باخود» هستند، در نظام ولايي همه «باخود» هستند. ولي در نظام معاويه اي همه احساس مي كنند «بيخود» شده اند حتي كسي هم كه دارد برج سازي مي كند و پول پارو مي كند حس مي كند كه «بيخود» است مگر چه شد؟ وقتي فرهنگ ايمان رفت و فرهنگ روزمرگي آمد هيچ كس احساس وجود نمي كند. كجاست آن فرهنگي كه زمين را به آسمان و دنيا را به آخرت وصل مي كند؟

كربلا شروعي بود براي اينكه انسان از «بيهوده بودن» به «بودن حقيقي» برگردد، و نمونه آن خود اصحاب كربلا بودند كه اگر در آن موقع شهيد نمي شدند نهايتا چند سال بعد فوت مي كردند ولي در آن صحنه و با آن فرهنگ بهترين «بودن» را در بهترين رفتن نمايش دادند.

شروع نمايش زشتي معاويه در برق عاشورا به درخشش آمد و چشم هايي هم كه تا به حال به ديدن عادت نكرده بودند - ولي چشم خود را هم به كلي نبسته بودند - ديدن را آغاز كردند و قضاوت شروع شد. امروز اكثر جوانان ما مي دانند اين زندگي آن چيزي نيست كه آنها مي خواهند، ولي نمي دانند چه كار كنند. اگر فرهنگ حسين عليه السلام حاكم شود. جوان ما هر چند امروز سرگرم هوس ها شده است ولي چون


هنوز چشم خود را نسبت به حقايق نبسته است، مي تواند ببيند. فرهنگ حسين عليه السلام فرهنگي است كه حق را مي شناسد، بندگي را مي شناسد، ايمان را مي شناسد، باطل را مي شناسد و در چنين فرهنگي است كه مي توانيم آنچه را از دست داده ايم بيابيم و كشورمان را نجات دهيم. «ديدن» را حسين عليه السلام آغاز كرد و قضاوت شروع شد و گور فرهنگ پوچي ها كنده شد و اين همه به جهت آن است كه «قدرت تشخيص هدف در فرهنگ معنوي به واقع ممكن است» الان جوانان ما، مردم ما نمي دانند چه كار كنند؟ اصلا گم شده اند، تلويزيون يك چيزي مي گويد همه انجام مي دهند چون نمي دانند چه كار كنند؟



من به هر جمعيتي نالان شدم

جفت بدحالان و خوش حالان شدم



چرا؟ چون نيستان مان را گم كرده ايم، چرا جامعه طوري شده است كه مردم به هر كاري بدون تأمل هجوم مي آورند؟ اگر بگوييد جهت عزاداري حضرت اباعبدالله عليه السلام اين علم ها را اين به اصطلاح علامت ها را، اين صليب ها را برداريد، يا علي، همه اين كاره مي شوند، چون نمي دانند چه كار كنند اين كارها را مي كنند، هدف را گم كرده اند و لذا بي هدف به هر كاري دست مي زنند بلكه فرهنگ حسيني را پيدا كنند. شما اگر مي خواهيد بدانيد كه چه كار كنيد و به هدف خود برسيد فقط در فرهنگ معنوي حسيني اسصت كه هدف گم شده پيدا مي شود، ملت ما با حسين عليه السلام هدف گم شده خود را پيدا مي كند. اين حسين عليه السلام است كه در جامعه ما گم شده است. بايد بگرديم حسين عليه السلام را پيدا كنيم. فرهنگ معاويه اي غربي، چون مي داند نمي تواند مردم را راضي كند، فكر بعدش را هم نموده است و لذا مردم را به آرزوهاي دور و دراز حواله مي دهد و چشم هاي شان را به ناكجاآبادهاي دوردست مي اندازد تا واقعي ترين حقيقت را كه حسين عليه السلام است نبينند.

شما به حالا اباعبدالله عليه السلام و كلمات گوهربار آن حضرت در مقاطع مختلف تاريخ زندگاني حضرت نظر بيندازيد، فكر مي كنيد حضرت چقدر فكر كرده است تا چه كاري انجام دهد؟ اين جملات حضرت كه فرمود: «با بودن يزيد، اسلام رفت» سنت رسول الله دارد مي رود» «مردم دارند نابود مي شوند» و يا جملات


حضرت در مني با خواص امت قبل از جريان كربلا، همه و همه نشان مي دهد كه حضرت براي نجات جامعه خيلي فكر كرده است يا به تعبير بهتر خيلي سوخته و خون جگر خورده است. ما هم بايد فكر كنيم. دغدغه هاي حسين عليه السلام كمك تان مي كند كه بفهميد چرا حسين عليه السلام اين قدر زيبا كربلا را آراسته است. شما مطمئن باشيد اگر اهل سنت، كتاب هاي خودشان را درباره ي اباعبدالله عليه السلام بخوانند متحول مي شوند، احتياجي هم نيست كه روايت هاي شيعه را بخوانند، آنچه مهم است اين كه مسائل حسين عليه السلام جهان اسلام را مي تواند زنده كند و ما آماده و منتظريم و مي فهميم كه شرايط كم كم در حال آماده شدن است. بايد فرهنگ حسين عليه السلام را به جوانان مان نشان دهيم چون در غير اين صورت هر كاري بكنيم حسين را گم كرده ايم، و حسيني را جايگزين حسين كربلا كرده ايم كه ديگر اين حسين، آن حسين نيست، مثل نمازي كه جايگزين نماز واقعي مي كنيم.

«كربلا ايمان را به نمايش گذاشت» بايد بفهميم كه اين ايمان چگونه پيدا شد؟ مسئله به اين سادگي نيست، خيلي مهم است. مسلم بن عوسجه روي زمين كربلا افتاده است. حبي بن مظاهر بالاي سرش مي رسد، مي گويد در اين شرايط كه من كاري برايت نمي توانم بكنم، وصيتي هم بكني، نمي توانم عمل كنم چرا كه تا ساعتي ديگر من هم شهيد مي شوم، مسلم بن عوسجه خون را از چشمانش پاك مي كند در حالي كه مجروح است به اباعبدالله عليه السلام اشاره مي كند و مي گويد «مواظب اين غريب باشد». اينها به چه چيزي دسترسي پيدا كرده اند! حضرت كه شب گذشته بيعت خود را برداشه بود، اين يعني كه برويد اگر برويد هيچ گناهي محسوب نمي شود، تعارف هم كه نكرد، من مي خواهم عزيزان احساس كنند كه بايد راجع به كربلا بسيار فكر كنند و به قول شهيد مطهري (ره) يك حس ششم لازم است - البته اين حس ششم تعبير من است - منظور اين است كه حسي ديگر در اصحاب كربلا بودكه حسين عليه السلام مي شناختند. و مي فهميدند و حسي عجيب تر در وجود اباعبدالله عليه السلام بود كه مي فهميد دارد براي بشريت چه كار مي كند. من و شما گم شده ايم نمي دانيم راه كجاست!


قدرت تشخيث هدف، از فرهنگ به واقع معنوي زدودني نيست.

يعني اگر معنوي شديد، يك شخصيت ايماني شديد، ديگر گم نمي شويد، ديگر پوچ نمي شويد هدف هايتان بيهوده نيست، و در يك كلام، از پوچي و بيهودگي نجات پيدا مي كنيد. خدا مي داند كه هم اكنون جوانان تان را به دليل كارهاي بيهوده و پوچ داريد از دست مي دهيد، ما از «بي خودي» لبريز شده ايم، از «هيچي» پر شده ايم، از همين حالا خودتان را امتحان كنيد، هر كاري مي كنيد از خودتان بپرسيد: چرا چنين مي كنم؟ آيا براي اين است كه فلاني بدش نيايد؟ خوب چرا فلاني بدش نيايد؟ چون زشت است!! براي اين و آن زندگي كردن پوچي است به قول جامي:



از پي رد و قبول عامه خود را خر مكن

زان كه نبود كار عامي جز خري يا خرخري



گاو را باور كند بهر خدايي عاميان

نوح را باور ندارد از پي پيغمبري



آري همين است، ملتي كه دنبال خدا نبود كه خدا چه مي گويد، پوچ مي شود، همه زندگي اش مي شود ادا و اين زندگي ديگر زندگي نيست. آري قدرت تشخيص هدف از فرهنگ به واقع معنوي زدودني نيست. همچنانكه اميد رهايي از پوچي و توان مبارزه با آن نيز فقط در فرهنگ معنوي ممكن است. به همين دليل حسين عليه السلام راه عجيبي به ما نشان داد، آيا از خود نمي پرسيد كه چرا امام حسين عليه السلام جنگ را اول شروع نمي كند؟ چرا نيزه اول را نمي اندازد؟ تمام تلاش حضرت اين است كه روح معنوي در اين صحنه دميده شود، شما مي داند كه حضرت در روز عاشورا چندين سخنراني داشتند. در حالي كه سوار شتر مي شدند و عمامه بر سر داشتند، و اين گونه كارها در نزد عرب يعني كه ما جنگي نداريم. ما آمده ايم انسان را نجات دهيم. حضرت صحبت هاي عجيبي داشتند. اصرار داشتند كه مردم بفهمند كه دارند گمراهي خودشان را ادامه مي دهند.

با كربلا مي شود طوري ديگر زندگي كرد، به صحنه كربلا خوب دقت كنيد، منحرف ترين انسان ها در مقابل حضرت ايستاده اند، حضرت نه آنها را تصديق مي نمودند و نه به اصطلاح قهر مي نمودند، صبر مي كردند. راوي مي گويد كه در روز عاشورا خيلي شلوغ مي كردند تا حضرت نتواند حرف خود را بزند اما امام


حسين عليه السلام اينقدر صبر كردند كه بين خود آنها دعوا شد و خودشان شروع كردند به آرام نمودن لشگر، پس از آن، حضرت شروع كردن به صحبت كردن امام فرمودند: چرا مي خواهيد مرا بكشيد؟ آيا مالي از شما برده ام؟ كسي را از شما كشته ام؟ بعد مي گويد از خودتان بپرسيد مگر پيامبر نگفت من و برادرم سرور جوانان اهل بهشت هستيم؟

آيا فكر مي كنيد امام حسين عليه السلام از مرگ مي ترسد كه اين چنين صحبت مي كند؟ نه هرگز اينطور نيست، امام حسين عليه السلام قبل از آن در همان برخورد اول به حر گفته بود، مادرت به عزايت بنشيند، آيا مرا از مرگ مي ترساني؟ امام در مكه فرمود: ما آمده ايم برويم و كشته شويم. عرض من اين است كه فكر كنيد چرا امام اين گونه صحبت فرمودند؟

براي اين كه از مسير حق جدا و گرفتار پوچي نشويم هر كاري كه انجام مي دهيم بايد از خود بپرسيم چرا؟ اگر ما كاري بكنيم كه در آن عنصر ايمان نباشد فريب خواهيم خورد آنگاه معاويه اي زندگي مي كنيم و حسين را مي كشيم! و نمي فهميم، پس وقتي از پوچي ترسيديم، و وقتي پوچي را فهميديم و عمق فاجعه پوچ شدن را شناختيم، دست به دامان حسين عليه السلام مي زنيم تا از اين فاجعه بزرگ رها شويم. اولين پنجره نجات، نترسيدن از مرگ است، آن طور كه حسين عليه السلام نترسيد و نه آن طور كه چنگيز نترسيد و اين كه بدانيم قدرت تشخيص هدف از فرهنگ به واقع معنوي زدودني نيست.

خدايا به حق حسين عليه السلام ايماني را كه حسين عليه السلام مي طلبد در جان ما شعله ور بگردان.

خدايا به حق حسين عليه السلام ياد خودت و ياد حسين را هرگز از قلب ما بيرون مبر.

و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته