بازگشت

اما هنوز اميد است


در نظامي كه معاويه بناست بدرخشد ديگر «حق» درخشش خود را از دست مي دهد و شخصيت انساني محو خواهد شد و عنوان هاي واهي و بي محتوا نمايان مي گردد و در نتيجه برترين ارزش ها بي ارزش مي شود، مثلا به جاي «خدا» واژه ي «نيك» را به كار مي برند تا آرام آرام خدا محو شود در اين حال هر كس مي تواند خود را نمونه انسانيت بداند بدون اينكه به نمونه هاي اعلاي معنوي نظر بشود. مهم نيست كه مذاهب زيادي به بار مي آيد مهم اين است كه ديگر آن مذهب اصلي اصيل در صحنه نباشد. از ذخاير معنوي بشر غفلت مي شود، هر چند همه ي آداب مذهبي در جامعه جاري است ولي همه ظاهري و بي محتوا و بي دل و دماغ است و نهضت حسيني در چنين شرايطي كه همه اميدها براي برگشت به معنويت، گمشده و از دست رفته مي نمايد پيام مي دهد كه: اما هنوز اميد هست و هنوز فرهنگي كه پاسدار غايات معنوي باشد در صحنه است.


يك وقت شما كار خوبي را انجام مي دهيد و مي گوييد چون خدا خواسته است انجام داده ام. اين يك معرفت ديني است و خوب است، اما گاهي مي گوييد كه چون اين كار نيك است آن را انجام داده ام. به خود حسين عليه السلام قسم، زير فرهنگ همين جمله است كه حسين عليه السلام كشته مي شود! شما به فرهنگ معاويه دقت كنيد، فرهنگ پيچيده اي است، او نيامد بگويد اسلام را نمي خواهيم، معاويه كاري كرد كه فرهنگ عمومي جامعه كم كم گفت حسين عليه السلام و فرهنگ حسيني را نمي خواهيم، حالا من و شما فكر كنيم كه چرا فرزندان مان از دست مي روند؟ ببينيد چه فرهنگي بر جامعه حاكم شده است، در اين بيست جلسه تمام تأكيد اين بوده است كه فرهنگ معاويه را خوب بشناسيد، فرهنگ معاويه، فرهنگ سارگون رمي است با ظاهري از آداب اسلام. سارگون بن منصور مشاور رومي معاويه است، يعني شما از صدر اسلام با آمدن معاويه در صحنه سياست با غرب درگير هستيد و امرو هم با غرب درگير هستيد، و اگر مي خواهيد مغلوب غرب نشويد فقط و فقط با فرهنگ حسين عليه السلام مي توانيد كه البته اين موضوع نياز به بحث و گفتگو دارد.

در فرهنگ معاويه اي واژه اي را جايگزين واژه ي ديگري مي كنند و در ظاهر هم مشكلي ايجاد نمي شود اما يك مرتبه مي بينيد همه چيز از دست رفته، مثلا «به جاي خدا، واژه نيك را به كار مي برند تا آرام آرام خدا محو شود» يعني ديگر در آن فضاي فرهنگي، كار براي خدا، زير نظر خدا و براي رضا خدا، مطرح نيست. من يك مثال ساده عرض مي كنم. اگر در جامعه اي كه هنوز خدا دارد بپرسيم چرا زن ها بايد حجاب داشته باشند؟ مي گويند چون خدا گفته است. چرا مردان بايد اين گونه باشند؟ جواب مي دهند چون خدا گفته است، تا وقتي فضاي جامعه خدامحوري است به سرعت مي توان از رشد فرهنگ كفر جلوگيري كرد. حالا جامعه اي را در نظر بگيريد كه مذاق اين جامعه كم كم عوض شده و خدا كم رنگ شود و اگر بپرسيد كه چرا زنان بايد حجاب داشته باشند؟ مجبورند با هزاران دليل فرهنگي مسئله را توجيه كنند، به عنوان مثال مي گويند كه چون درّ گران قيمت است و آن را بايد از دست دزدان در امان داشت بنابراين درّ را در صندوق و صندوق را در گاو صندوق


مي گذارند تا از دست دزدان در امان باشد، و چون زنان درّ گران قميت هستند براي حفظ آنان از نگاه دزدان بايد در حجاب و چادر باشند - البته اين استدلال بد نيست - ولي يك نفر ممكن است بگويد: آقا! چون درّ را روي انگشتر مي گذارند كه بدرخشد و همه ببينند زنان نيز بايد چادرهايشان را بردارند تا همه تماشايشان كنند. آري در دل يك فرهنگ بي خدا هم ارزش ها فرومي ريزد و براي توجيه آن بايد به وسايل غير اصيل متوسل شد، بدون اينك انسان متوجه مشكل اصلي باشد، و تا فرهنگ حسين عليه السلام پيدا نشود، مقابله ي حقيقي با چنين فرهنگي امكان ندارد.

وقتي حق در جامعه بي رنگ شود هر كس مي تواند خود به ظاهر نمونه انسانيت باشد، بدون آنكه نمونه هاي اعلاي معنوي مطرح باشند و ديگر حسين عليه السلام مهم ترين انسان نيست، همه خوب هستند و علت خوب بودن شان هم كمالات انسان الهي نيست، مثلا مي گوييم چرا اين آقا خوب است؟ براي اينكه به ما كمك كرده است پل بسازيم، اين يكي چرا خوب است؟ براي اينكه دكور مسجد محله را درست كرده است. در حالي كه اين اشخاص به خودي خود نمي توانند به جهت اين كارها خوب باشند، چرا كه قرآن مي فرمايد: «ان اكرمكم عند الله اتقيكم» اگر كسي متقي بود خوب است، اگر دكور مسجد محله را ساخته و پل ساخته و متقي است خوب است، اگر اين گونه نيست پس را كفلر آن سرمايه دار آمريكايي با آن مؤسسه عريض و طويل خيريه اش در آمريكا از همه خوب تر است. معاويه فرهنگي را به صحنه ي جامعه آورد كه ديگر فقط نيكي مهم است، نيكي چيست؟ هر كس كه كارهاي دنيا را خوب انجام دهد نيك است، رفاه مهم است، نه قرب خدا، قبلا هم عرض كردم عكس اين موضوع طوري نيست، اگر فرهنگ شما الهي شد و در اين فرهنگ به ملت مسلمان كمك كردي كه رفاه او هم درست شود، هيچ خطرناك نيست ولي رفاه به خودي خود اگر مقصد شد، آمريكا ارزش مي شود. در فرهنگ معاويه خيلي از مسلمان ها فريب خوردند و اصلا نفهميدند كه از كجا ضربه خوردند و همه چيز از دستشان رفت، حسين عليه السلام به عنون يك انسان متعالي به صحنه آمد تا بگويد كه اين فرهنگ، انسانيت را، قرب خدا را و كمال را دارد مي كشد.


در چنين فرهنگي از ذخاير معنوي بشر غفلت مي شود، هر چند همه آداب مذهبي در جامعه جاري است ولي همه آنها ظاهري و بي محتوا و بي دل و دماغ است. روي اين نكته خيلي فكر كنيد كه دشمن شما اولين كاري كه مي كند اين است كه شما از دين تان نتيجه نگيريد مثلا زن حجاب دارد ولي مي بينيد كه صعود نمي كند! مرد اخلاق ديني را رعايت مي كند، ولي صعود نمي كند و بعد هم مي گويند چون از اين آداب ديني نتيجه نگرفتيم، دين نمي خواهيم و ظاهرا هم حق با آنهاست، اين كار دشمن است، به ما اجازه مي دهد نماز بخوانيم ولي خالي از فرهنگ معنوي و محتواي قرب. يك نماز صوري، سطحي و قالبي مي خوانيم و مي بينيم كه جوان ما مي گويد: آخر، پدر! تو سي سال نماز خواندي، هيج نشدي و ما نمي بينيم در اخلاق و افكار تغيير كرده باشي، من هم كه نماز بخوانم مثل تو مي شوم، پس نماز نمي خوانم، ببينيد فرهنگ معنوي حسيني كه حذف شد چه اتفاقي افتاد! معاويه نماز خواند و پسرش نماز نخواند. حالا معاويه با نماز خواندنش به كجا رسيد به اين كه يزيد نماز بخواند؟ معاويه در خفاء بدي مي كرد و پسرش علني فساد مي كرد، خوب دقت كنيد كه كار از كجا خراب شد و حسين عليه السلام آمد كه بگويد اي مسلمانان اگر فرهنگ ديني بامحتوا نشود، حسين عليه السلام كشته مي شود!! اگر بناست كه هر كسي به هر شكلي نماز بخواند و آن نماز خواندن خوب باشد، هر كسي هم پولدار باشد و جلسه عزاداري بگيرد و دين را فقط در حد ظاهر نگهدارد خوب باشد، پس زنده باد معاويه!! چرا كه او پول زياد داشت و از اين كارها زياد مي كرد. در فرهنگ معاويه از يك چيز غفلت شده است و آن اينكه انسان آمده است تا به آسمان وصل شود، انسان آمده است تا در ساحت قرب به حق، خودش را ارزيابي كند. در فرهنگ معاويه شرايطي پيش مي آيد كه انسان حس مي كند ديگر دينداري فايده ندارد و وقتي جامعه به اين نقطه رسيد معاويه به آرزوي خود مي رسد. و اگر ما بيدار نشويم كه فقط دينداري فايده دارد و آن هم دينداري به روش پيامبر و اهل بيت سلام الله عليهم، كه هم حفظ ظاهر است و هم توجه به باطن، جامعه ما هم به اين نقطه مي رسد كه دينداري فايده ندارد.

نهضت حسيني در چنين شرايطي كه آدم احساس مي كند ديگر دينداري


بي فايده است و همه ي اميدها براي برگشت به معنويت گمشده از دست رفته مي نماياند، پيام مي دهد «اما هنوز اميد هست و هنوز فرهنگي كه پاسدار غايت هاي معنوي باشد در صحنه است».

نمي دانم آيا كارد بي حسي به استخوان تازه رسيده است يا خير؟ تقريبا تصور دشمن ما و عده اي از مردم ما اين است كه ديگر دينداري فايده ندارد؟ و بعد مي گويند حالا كه فايده ندارد، يك نماز ظاهري و سطحي مي خوانيم، اين كه سخت نيست، اما نماز هم ديگر بي فايده است. ديگر آن اميدهايي كه ما از دينداري مان مي خواستيم كه در سراسر خانه و اداره و زندگاني مان پرتوافكن باشد وجود ندارد. اما در چنين شرايط يأس آوري است كه از طريق حسين عليه السلام مي شود روشن كرد كه آري هنوز و تا هميشه فقط دينداري فايده دارد و حسين عليه السلام در شرايطي به ميدان آمد كه اميد به دين قطع شده بود و هيچ چيز اميدواركننده ي ديگر هم نبود. در شرايطي كه دشمن به شدت كار مي كرد تا دين را در حد قالب نگه دارد به قول بعضي از مغازه داران عربستان «نماز خواندن مان اتوماتيك شده است و اگر الان شرطه ها هم نگويند كه درب مغازه را براي نماز اول وقت ببنديد، ما خودمان به صورت خودكار ياد گرفته ايم در مغازه را مي بنديم و به مسجد ميرويم».اي مؤمنين! بترسيد از اينكه در انجام آداب ديني از دين تان براي متعالي شدن تان استفاده نكنيد، با يكي از اساتيد دانشگاه مصاحبه شده بود، به او گفته بودند، ما شنيده ايم شما در آمريكا با شلوار كوتاه رفت و آمد مي كرديد گفته بود بله، آنجا آمريكا است، من در ايران كه باشم با شلوار معمولي رفت و آمد مي كنم و اگر به آمريكا بازگردم با شلوار كوتاه هستم، همسرم هم در آمريكا بي حجاب است، ولي در ايران با حجاب است يعني اگر همسرم در ايران با حجاب است به اين دليل است كه اين آداب و رسوم ايران است، ما در آمريكا با آداب و رسوم آمريكايي و در ايران با آداب و رسوم ايراني هستيم. يعني از نظر اين آقا دستورات ديني حقيقتي ندارد بلكه رسم زمان و مكان چنين مي طلبد. حسين عليه السلام آمد تا نگذارد دين ما به اين صورت باشد. آن وقتي كه فكر مي كنيد ديگر اميدي نيست و معاويه ي غرب زده مي خواهد شما را نااميد كند كه ديگر


اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و اله از دست رفته است، و بايد به اسلام قالبي اموي قانع بشويد، كربلا آمده است تا بگويد: خير، باز هم اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله كارآيي دارد و بايد باشد. امام حسين عليه السلام روزنه ي اميد است براي كسي كه مي خواهد به دين متعالي دست پيدا كند. اين استاد دانشگاهي كه پيرو عادات و رسوم هر كشوري است كه در آن زندگي مي كند، ايماني را نمي فهمد، او آداب را مي فهمد، اينها عادت است. امروز متأسفانه بعضي اوقات راديو و تلويزيون هم در اين انحراف افتاده است، مثلا به عنوان عزاداري براي امام حسين عليه السلام مي گويند، در فلان روستا در عصر عاشورا كمي چوب سر هم مي كنند و يك چيزي مي سازند و حجله اي بلند مي كنند و در فلان روستا كار ديگري مي كنند و اسم اين اداهاي مردم را دين مي گذارند، اين دين نيست، دين يعني ايمان به حقيقتي آسماني و اين ظاهرسازي ها كه هيچ باطني هم ندارد، مربوط به دين نيست.

مرگ نظام معاويه اي، در اثر برگشت به ايمان ممكن است، ايماني كه سكوي پرشي به سوي اميد و اميدواري حقيقي است، نقطه مرگ چنين نظامي فقط در صحنه اي بزرگ از نمايش ايمان ممكن است، چنين نقطه شروعي در سال 61 هجري در كربلا واقع شد و لحظه رو كردن به «بودن» به جاي بيهوده بودن شروع شد و زشتي نظام معاويه در برق اين شروع، ارزيابي گشت و چشم هايي هم كه تا به حال به ديدن عادت نكرده بودند - اما خود را هم به كلي نبسته بودند - ديدن را آغاز كردند و قضاوت شروع شد و گور فرهنگ پوچي ها كنده شد و اين همه به جهت آن است كه قدرت تشخيص هدف به واقع معنوي زدوني نيست، همچنان كه اميد رهايي از پوچي و توان مبارزه با آن نيز فقط در همين فرهنگ سر بر مي آورد.

تكيه بحث من اين است كه شما بدانيد همه تان مي توانيد اميدوار باشيد. چرا كه شرط اميد «ايمان» است و «نقطه مرگ نظام معاويه اي، فقط در صحنه اي بزرگ از نمايش ايمان ممكن است» و اسم اين صحنه كربلا است، شما تا از كربلا بهره نگيريد، نمي توانيد از خطر بزرگي كه تهديدتان مي كند نجات پيدا كنيد، عنصر ايمان در كربلا


مشهود است. سؤال اين است كه اين عنصر ايمان از كجا پيدا شد؟ شروع نابودي فرهنگ معاويه در سال 61 هجري قمري در كربلا پيدا شد يعني لحظه رو كردن به «بودن» به جاي بيهوده بودن.