بازگشت

آرامش نفس اماره


همه بي حيثيت ها در حكومت معاويه اي بدون آنكه ذره اي در خود و در آداب خود تغيير دهند با حيثيت خواهند شد و در چنين شرايطي به خود مي بالند و مشغول زندگي به اصطلاح متمدن خودند و ديگر حرارت ايمان جايي در زندگي شان ندارد و در آن شرايط، سنگدلي جاي قلب ايماني را مي گيرد، در اين حال هر كس اين آرامش مطلوب نفس اماره را به هم بزند شورشي و هرج و مرج طلب معرفي مي شود و لذا اراده ملي را ضد او تجهيز مي كنند، مگر اينكه با حكمت حسيني نهضتي برپا شود كه در عين اتهام به هرج و مرج طلب، لقمه اين تهمت ها نگردد و به واقع بتواند معنويت رفته را برگرداند و پوچي مربوط به آرامش نفس اماره را كه دردي پنهان بود، بنماياند، راستي چقدر كار مشكلي بود كاري كه حسين عليه السلام انجام داد!

در فرهنگ معاويه، كسي را دعوت نمي كنند به اينكه خوب شود! هر كس همين طور كه هست كافي است، در آن فضا «ان اكرمكم عندالله اتقيكم» حاكم نمي باشد، هر شخصي چون انسان است و انسان هم محترم است، پس كافي است. ديگر حسين عليه السلام و معاويه فرقي ندارند، هر دو محترم هستند هر فكر و عقيده اي آزاد است، هر كس هر چه خواست بگويد محترم است. ولي در فرهنگ و نظام حسيني عليه السلام و هر كسي كه باتقوا است محترم است، يعني سخن دين و سخن غير دين، هم ارزش نيستند، نظام معاويه اي نمي گويد سخن دين بي ارزش است، بلكه مي گويد، سخن دين، سخن تو و سخن بي ديني سخن او، هر دو محترم هستند و انسان هاي بي حيثيت بدون اينكه مشي خود را تغيير دهند با حيثيت خواهند بود و در چنين


شرايطي به خود مي بالند و مشغول زندگي به اصطلاح متمدن خود خواهند شد. اصلا مي گويند حسين يعني چه؟! حتي صريحا امام را قسم دادند كه كشور را به هم نريز! چون ما داريم زندگي خودمان را مي كنيم، زندگي مان هم خوب است، پول هم داريم. يعني حرارت ايماني جايي در زندگي شان ندارد و گم شدن ايمان را نمي فهمند و در آن شرايط سنگ دلي جاي قلب ايماني را مي گيرد. اصلا احساس ايماني وجود ندارد، ايمان و اشك بي معنا مي شود، جنگ و جهاد و تقوا و بسيجي نامفهوم مي شود. در اين حال هر كسي اين آرامش مطلوب نفس اماره را به هم بزند شورشي و هرج و مرج طلب معرفي مي شود و لذا اراده ملي را ضد او تجهيز مي كنند. حسين عليه السلام هم اين موضوع را خوب مي داند، آمدن به كوفه براي حسين عليه السلام بهانه است، چون كه وقتي كوفيان از عهد و پيمان خود گذشتند، حسين عليه السلام از آمدن منصرف نشد، حسين عليه السلام حاضر بود شرايط جبهه را عوض كند، اما مگر وقتي كه از مدينه بيرون آمد، گفت كه من كوفه مي روم؟ خير، گفت من براي احياي سنت جد و پدرم مي روم، مي روم تا به سيره ي جد و پدرم زندگي را به مردم معرفي كنم، هنوز هم نه نامي از كوفي ها مطرح بود و نه جريان مسلم بن عقيل پيش آمده بود، پس حسين عليه السلام در شرايط جديد - كه كوفه نقض عهد كرده - باز هم حسين عليه السلام است و بايد آنچه مي تواند انجام دهد.

وقتي معاويه مرد و يزيد هم هنوز نتوانسته بود كارها را درست به دست بگيرد امام حسين عليه السلام بايد چه بكند؟ از يك طرف به او مي گويند هرج و مرج طلب و فرهنگ عمومي هم بدش مي آيد كه كسي خواب آنها را بر هم بزند و از طرف ديگر هم حسين عليه السلام آمده است تا آن فرهنگ را بر هم زند، از يك طرف نبايد هرج و مرج طلب باشد و خواب مردم را آشفته نكند و از آن طرف اين تهمت را نبايد بپذيرد، و اما حسين عليه السلام بايد شرايط را دگرگون كند يعني شرايطي را كه يزيد در آن امن است بايد به هم بزند و شرايطي به وجود آورد تا مردم در آن ساده زندگي كنند تا آرام آرام متعالي شوند. اينجاست كه حركات و گفتار و دلسوزي و نصيحت هاي امام عليه السلام براي شما معنادار مي شود، حر به امام مي گويد چرا به سمت كوفه آمدي؟ امام


نامه هاي كوفيان را جلوي او مي آورد و مي گويد اگر مي خواهيد من برمي گردم. البته در جلسات قبل عرض كردم كه برگشتن امام به اين معنا نبود كه از نهضت حسيني برگردد، بلكه به اين معنا بود كه تهمت شورشگر و هرج و مرج طلب بي رنگ شود تا بتواند جامعه را هدايت كند. در جنگ هاي عرب رسم بر اين است كه اگر فردي زره بپوشد و با اسب وارد ميدان شود و، يعني قصد جنگ دارد ولي اگر عمامه داشته باشد و با قبا بيايد، يعني نمي خواهد جنگ كند، در صبح روز عاشورا حضرت اباعبدالله عليه السلام عمامه بر سر دارد و قبا پوشيده است سوار بر شتر مي شوند و دشمن را نصيحت مي كنند يعني من با شما جنگ ندارم، براي يزيد و عبيدالله بين زياد اين حالت خيلي سخت است، چون نمي دانند با امام حسين عليه السلام چه كار كنند؟ دل شان مي خواست امام حسين عليه السلام بدون اين حركات و جداي از فرهنگ حسيني با آنها بجنگد و آنها هم با حسين جنگ كنند تا اين جنگ يك مبارزه نظامي و سياسي تلقي شود، ولي در حقيقت اين جنگ يك جبهه و يك مبارزه بين حق و باطل شد و امام حسين عليه السلام با حكمت حسيني نهضتي برپا كرد كه در عين اتهام هرج و مرج طلب، لقمه اين تهمت ها نگردد و فرهنگ معاويه اي نتواند اين تهمت را به امام و فرهنگ حسيني بچسباند.

صحبت اين است كه اگر شما حرف حقي بزنيد، آيا فرهنگ مدرنيته نمي تواند شما را متهم به خشونت طلبي كند؟ حتما مي تواند، فرهنگ معاويه اي به گونه اي است كه هر كس حرف حقي بزند حتي به زيبايي حركت امام حسين عليه السلام، مي تواند او را به خشونت طلبي متهم كند، شما بايد حسيني عمل كنيد تا اين اتهام برجاي نماند.

فرهنگ معاويه اي، امنيتي به شما داده است كه خيلي از افراد را ديوانه حساب مي كند، شما حتما تاريخ ساختن ديوانه خانه ها را مي دانيد، ما حدود 150 سال پيش از اين چيزي به عنوان ديوانه خانه نداشتيم. پس ديوانه ها كجا بودند؟ در دل جامعه بودند، مثلا اگر يك نفر 150 سال پيش در گوشه كوچه دراز مي كشيد، هيچ اتفاقي نمي افتاد، اما حالا ديوانه هاي زنجيري و رفلكسي و عصبي پيدا شده اند كه حاصل تمدن مدرنيته كنوني است يعني تمدني به وجود آمد كه هر كس حركاتش مخالف اين


تمدن باشد، ديوانه حساب مي شود.

خدا رحمت كند شهيد محمد منتظري را، او متوجه شده بود كه مهندس بازرگان فرهنگ غرب را به كشور ما مي آورد، او و امثال او فهميده بودند كه چيزي به كشور ما وارد مي شود كه انسانيت را مي گيرد، جمله ي بازركان اين بود كه ما ايران آباد مي خواهيم، شهيد منتظري متوجه بود كه با شاه جنگ كرد، زندان رفت تا يك ايران الهي به وجود آيد بنابراين جملات و حركات بازرگان را نمي توانست طاقت بياورد و اعتراض مي كرد به همين دليل به او گفتند: ديوانه. اگر تاريخ را مطالعه كنيد، مي فهميد كه ديوانه خانه حاصل تمدن غرب است [1] .

اينجاست كه مي بينيد: حسين عليه السلام شرايطي را به وجود آورد كه نتوانند به او تهمت بزنند، به نصيحت هاي حضرت اگر دقت كنيد، مي بينيد كه نه نظام حاكم را تأييد مي كرد، نه بهانه جنگ به آنها مي داد و اين براي يزيد و عبيدالله بن زياد پديده مشكلي بود.

و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته



پاورقي

[1] در اين رابطه به کتاب‏هاي ميشل فوکو رجوع کنيد.