بازگشت

نظم هاي خواب آور


ممكن است معاويه نظم و امنيتي گسترده در سرتاسر مملكت به وجود آورده باشد و ممكن است آنهايي كه به ماوراي زندگي زميني هيچ نظر ندارند از اين نظم و امنيت بتوانند به آرمان هاي خود برسند و معاويه براي اين مردم باشد و اين مردم هم براي معاويه، ولي آن كس كه انسان را در گسترده غيب مي خواهد، در چنين نظم و امنيت سرد و خواب آوري آرام نخواهد گرفت، هر چند نظام معاويه اي او را آشوب گر مي شناسد ولي او به نظمي برتر


مي انديشد كه در آن نظم، زمين به آسمان و انسان به خدا وصل شود و با اين نگاه است كه معلوم مي شود نظم و امنيت معاويه پوچي را تا مغز استخوان انسان ها نفوذ مي دهد و اگر انسان به آسمان غيب نينديشد بدون آن كه بخواهد طعمه اين پوچي خواهد شد و سرد و غم زده خواهد مرد.

جنگ امام حسين عليه السلام در حقيقت با چهل سال حكومت معاويه است، يزيد مطرح نيست او تفاله اي از معاويه است، معاويه در قلمرو حكومت خويش نظمي به وجود آورده بود كه هر كسي بخواهد دنيا داشته باشد، مي تواند و هر كس هم كه بخواهد به اصطلاح كبوتر مسجد باشد و در گوشه مسجد مشغول عبادت شود، مي تواند. معاويه شرايط هر دو كار را فراهم كرده بود او كاري كرده بود كه هر كس مي خواهد زميني باشد و زمينيان را به خود جلب كند بتواند و به خاطر همين موضوع است كه بسياري از افراد معاويه را مي خواهند. اگر تاريخ را بررسي كنيد خواهيد ديد كه حتي كوفيان نيز به خاطر لجاجت و رقابت با شاميان، امام حسين عليه السلام را مي خواستند، كوفيان برنامه ريزي كردند با دعوت حسين عليه السلام و به دست گرفتن حكومت، پايتخت را از شام به كوفه منتقل كنند. البته روح حاكم بر فرهنگ كوفيان را مورد نظر داريم نه اينكه بزرگاني كه يار واقعي امام بودند در آن صحنه حضور نداشتند. مي خواهيم روح و معرفت و شعوري را كه حسين عليه السلام به بشريت - در مقابل روح معاويه - مي دهد بشناسيم، مگر روح معاويه چگونه روحي است كه حسين عليه السلام در اين روح، روحيه اي شورشي معروفي مي شود، چرا معاويه مي تواند اتهام شورشي بودن را به امام حسين عليه السلام بچسباند، مگر چه فضايي بر روح جامعه غالب شده است؟ عرض كرديم روح حاكم بر آن جامعه روح مردمي است كه به غيب نظر واقعي ندارند و در قلمرو حكومت امن معاويه زندگي مي كنند و معاويه را مي خواهند و معاويه نيز آنها را مي خواهد. عده كمي از جامعه با معاويه كنار نيامده اند و گرنه كل جامعه با معاويه كنار آمده است. صوفيان كنار آمدند، فقها - به معناي غير از اهل بيت در اهل سنت - كنار آمدند، بعضي از صوفي ها بودند كه كناري مي نشستند ذكر مي گفتند و


تكه ناني مي خوردند و شاكر وضع موجود بودند، صوفي گري، كاري به معاويه ندارد، معاويه هم به آنها كاري ندارد، فقيه هم مي گويد مواظب باش بين ركعت هاي نمازت شك نكني، كه اين موضوع ايرادي به حكومت معاويه نمي گيرد، معاويه هم كاري به اين گونه فقها ندارد، در جامعه امن معاويه، امنيتي وجود دارد كه همه مردم بريده از غيب بتوانند زندگي نمانيد و اين مردم با معاويه كنار آمده بودند، اما كسي كه انسان را در گستره ي غيب مي خواهد و بگويد: «بودن» من به وصل بودن به آسمان است و اين نمي شود مگر به وصل بودن آسمان به زمين، لاجرم نمي تواند با معاويه كنار بيايد، چرا؟ چون كسي كه مي خواهد به وسيله ارتباط با غيب تغذيه شود، ارتباط با غيب به اين معناست كه حكم خدا بر زمين نازل شود و اين يعني بر كل جامعه حكم خدا جاري شود و حكم خدا براي الهي شدن مردم است، نه اينكه حكم خدا قالبي باشد براي خواب نمودن مردم، و اينجاست كه اين روح نمي تواند با فرهنگ معاويه كنار بيايد بلكه يك روح شورشي در مقابل روح معاويه است بنابراين آن كس كه انسان را در گسترده غيب مي خواهد، در چنين نظم و امنيت سرد و خواب آوري آرام نخواهد گرفت.

آنچه كه آروز دارم تا همه عزيزان با تمام وجود درك نمايد، احساس فرهنگ حسين عليه السلام در مقابل فرهنگ معاويه و يزيد است، اگر خوب به جملات اباعبدالله عليه السلام دقت كنيم و تدبر داشته باشيم، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه اصل قضيه چيز ديگري است! حضرت اباعبدالله عليه السلام چيز ديگر مي بيند كه آن اساس نهضت اوست! نظم سرد و مرده ي معاويه نمي تواند حسين عليه السلام را آرام كند، هر چند نظام معاويه اي او را آشوبگر مي شناسد، ولي حسين به نظامي برتر مي انديشد، نظم حسيني چيست؟ نظمي است كه در آن زمين به آسمان و انسان به خدا وصل مي شود، شايد بگوييد، صوفي ها هم همين را مي خواهند! اين دروغ است - صوفيان مقابل امام را عرض مي نمايم - و گرنه عارف بالله همان كسي است كه ذوب در اباعبدالله است، ما مسلم بن عوسجه را عارف بالله مي دانيم. به نظم حسيني دقت كنيد، نظم حسيني يعني نظمي كه زمين را، آسمان تدبير مي كند و انسان منظم كسي است كه با خدا


زندگي كند و از خدا بگيرد و به خدا ارائه دهد. اين نظم همه ي جانبه ي حسيني است. اهل تفكر مي دانند كه نظم حقيقي در وجود حضرت حق است كه البته در عالم ماده به چيزي كه همه ابعادش با همديگر هماهنگي داشته باشد منظم مي گويند، به عنوان مثال وقتي مي گوييد اين ماشين منظم است يعني وقتي دنده را عوض مي كنيم همه اجزاي ماشين، هماهنگ مي شود و ماشين حركت مي كند، اين يك نظم مادي است. در عالم مجردات، نظم بيشتري حاكم است، چون همه ابعادش يكجاست، شما در ذهن اراده مي كنيد ماشين برود، مي رود، شما اراده كنيد يك پرتقال در ذهن شما بيايد خيلي راحت تر مي آيد، و اين يعني «من» شما از «تن» شما منظم تر است، چون مجرد است و حضرت حق كه عين تجرد است، عين نظم است، يعني اتحاد مطلق همه خوبي ها، و اين يعني نظم مطلق، پس نظم مطلق از خداست و لذا مي گويند: ذات و صفات حق اتحاد دارند و هر چه از خدا دور شويد، اداي نظم است، يك انضباط سرد زميني است. در شرح حال اولياء خدا داريم كه بسيار منظم هستند، عب افروش بازار نجف گفته بود من از روي حركت امام خميني «ره»، در تابستان و زمستان ساعتم را تنظيم مي كنم، چون مي دانم او سر ساعت خاصي از جلوي مغازه ام عبور مي كند. كسي كه آسماني شود، آن نظم محيرالعقول را كشف مي كند و در پرتو آن نظم آسماني در زمين هم منظم مي شود. حال نظري به نظم معاويه اي بيندازيد، همان نظم ماكياولي است كه همچون چنگ هاي آهنيني آدم ها را مي گيرد تا بي نظمي نكنند از نظر ماكياول، انسان ها پست و پست فطرت هستند، بايد آنان را در فشار نگه داشت، حاكمان بايد گرگ و روباه باشند و بر آدم ها تسلط داشته باشند به عنوان مثال فرهنگ موجود در نظم مدرن مي گويد آدم ها متخلف هستند، به همديگر اهميتي نمي دهند، هر كس به طرفي كه دوست دارد مي خواهد برود پس يك چراغ خطر مي گذارد تا به نوبت حركت كنند، در حقيقت وقتي به مردم القاء مي شود كه شما نامنظم هستيد، زندگي شان را بر اساس نامنظمي، تنظيم مي كنند - كه خود اين مطلب يك كالبدشكافي دقيقي مي طلبد - ولي در هر حال نظم معاويه اي نظمي است براي امنيت انساني كه مي خواهد در زمين بماند و نظم حسيني نظمي است براي انساني كه


مي خواهد به آسمان وصل شود.