بازگشت

كربلا جنگ با خشم بي هدف


ترس از حال و آينده، انسانهاي معمولي را مجبور مي كند تا حقيقت را زير پا بگذارند و همين ترس، همچنان جان آنها را از حقيقت خالي مي كند و به هيچ و پوچ تبديل شان مي كند و عجب اينكه در آخر از همين حقيقت كشي خود ناراضي خواهند بود. و نهضت و حكمت حسيني، رمز و راز رهيدن از اين پوچي و پوسيدگي و بي حقيقتي است. چه انبوه انسانهايي كه در چنگال ترس، زندگي مي كنند و جرأت زندگي برتر را به خود نمي دهند؛ يا پلنگ وار با خشمي بي هدف بر همه چيز مي شورند و نمي دانند با چه كسي بايد جنگيد و يا چون سگ به ليسيدن كفش ارباب، دل خوش مي كنند و يا با نااميدي و بدون اطمينان به راهي كه در آن قدم گذاشته اند با دشمن خود مي جنگند، تا شايد چيزي بشود، و نهضت حسيني هيچ كدام از اينها نيست.

ترس به طور طبيعي با آدم كاري مي كند كه حقيقت را زير پا مي گذارد. شما مي دانيد وقتي كه امام حسين عليه السلام در گودال قتلگاه افتادند، دو گروه نمي رفتند امام حسين عليه السلام را بكشند، يك گروه چون مي دانستند كه اين مرد الهي مقدس و باطن دار است و اگر او را بكشند دنيا و آخرتشان خراب مي شود! گروه ديگر هم چون جرأت نمي كردند، به امام نزديك نمي شدند. در اخبار اهل تسنن از سوي مورخيني كه با قاتلان امام حسين عليه السلام صحبت كرده اند، نقل شده كه عده اي مي گفتند: ما نرفتيم امام حسين عليه السلام را بكشيم، چرا كه او پسر رسول الله صلي الله عليه و آله است و باطن دار است. ولي به هر جهت آن كساني كه ترسيده بودند بالاخره بعد از مدتي كه ديدند اباعبدالله عليه السلام نمي توانند روي پاي خودشان بايستند، جلو رفتند و وي را به شهادت رساندند، تنها شمر هم نبود، چند نفر با هم شركت نمودند. اين يك قاعده طبيعي بشر است، نه يك


قاعده انساني متعالي آرماني و آن اين است كه اولا انسان زير سايه ترس حقيقت را زير پاي مي گذارد، ثانيا با زير پا گذاردن حقيقت، خودش پوچ مي شود و ثالثا از اينكه پوچ مي شود ناراضي مي شود. حالا كربلا آمده است تا اين قاعده ي بعد حيواني و طبيعي انسانها را رسوا كند.

به راستي چرا حكومت معاويه تواسنت در فرهنگ پوچي بماند؟ من و شما هم اگر به خود نياييم و حسين عليه السلام را از دست بدهيم به راحتي گرفتار همان بلايي مي شويم كه كوفيان شدند. شما به وقايع مختلف دنيا نگاه كنيد. هميشه وقتي عوامل استكباري مي آمدند و در جايي ترس را حاكم مي كردند، كساني كه در ظاهر ادعاي انقلابي بودن و اسلامي بودن داشتند تملق گوي نظام حاكم مي شدند. در زمان رضاخان در شرايط ترس رضاخاني، دو نوع روحاني را مي بينيد، يكي «مدرس» كه چون حسين فكر مي كند اصلا رضاخان را به چه چيزي نمي گيرد و يكي «تدين» و «تقي زاده» كه هر دو تملق گو و هماهنگ كننده برنامه هاي رضاخان هستند. چرا شهيد مدرس تا لحظات آخر در برابر رضاخان قلدر مي ايستد، ولي بقيه نمي ايستند؟ بقيه نه تنها نمي ايستند، بكه متملق هم مي شوند! آقاي «محمد علي فروغي» يك دانشمند ادبيات و فلسفه است، ولي وقتي به گفتارش در مراسم تاجگذاري رضاخان توجه كنيد، مي بينيد كه چقدر تملق گفته است! شما به وزير دربار رضاخان - يعني «تيمور تاش» - نظر بيندازيد. او يك نبوغ عجيبي دارد، يك زبان شناس ايده آل است آبروي او در بين دربارهاي دولت هاي خارجي از رضاخان بيشتر بود ولي يك متملق بود. اين يك قاعده كلي است، من و شما بدون حسين عليه السلام، از فروغي و تيمور تاش كه بالاتر نيستيم. دوباره التفات بفرماييد! اين يك قاعده كلي است كه جباران وقت ديدند تفكر ما عادي شد و نه متعالي، اول ما را مي ترسانند، بعد كه ترسيديم، همان چيزي را كه بدان معتقديم زير پا مي گذاريم و پس از آن، احساس پوچي و نارضايتي مي كنيم، و حسين عليه السلام آمده است تا بشريت را از اين قاعده بعد حيواني انسانها - كه جباران از آن استفاده مي كنند و انسانها را مجبور به حقيقت كشي مي كنند - نجات بخشد و گرنه هميشه گرفتار اين قاعده ي پست حيواني هستيم.


اگر مي خواهيد كه در آينده شما گرفتار و مرعوب قدرت نمايي و بمب اتم نمايي حاكمان مدرنيته نشويد، بايد معني حسيني ماندن را براي خود حل كنيد. در خاطرات «سوليوان» سفير امور خارجه آمريكا در ايران - مي خوانيم كه مي گويد من رفتم به دربار محمد رضا شاه، او گفت: اگر ما از اين ماه محرم بگذريم، سرمان از خطر گذشته است، و ديديد كه نتوانستند بگذرند. شاه هم اين را مي فهمد كه با وجود كربلا است كه مي شود شاه و قدرت اسلحه هايش را نديد، هيچ چيز را نديد. آن سرهنگي كه در جزيره ي هاوايي نگهبان شاه بود، مي گفت من اصلا باورم نمي آيد او چطور اين مدت در ايران حكومت كرده است، چرا كه او از يك كودك ترسوتر است و ديديم كه ملت به خوبي نشان داد كه هويت شاه چيست و اين به كمك كربلا عملي شد. ابتدا به خود شاه نشان دادند كه مرعوب قدرت اسلحه هايت نيستيم و اين چيزي نبود جز بصيرتي كه نهضت حسين عليه السلام به ما داد.