بازگشت

وقتي شمشيرها ديگر نمي توانند بترسانند


السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك، عليك مني سلام الله ابدا ما بقيت الله و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم.

قبل از هر چيز براي خودم و عزيزان از حضرت اباعبدالله عليه السلام كه مقام ظهور رحمت حق است، اين تقاضا را دارم كه اولا: وقتي قلب مان به زيارت آن حضرت مي رود، زائرانه اين زيارت را انجام دهد و واقعا قصد زيارت آن حضرت را بنماييم، ثانيا: «و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم» همواره در عهد حسيني باشيم.

شما مي دانيد كه كربلا از طريق يك امام معصوم تدوين شده است. و بنده تقاضا دارم كه از اين نكته غفلت نكنيد، همچنان كه قرآن كريم از طريق خداي حكيم - من لدن حكيم - ظاهر شده است، كربلا هم از طريق يك امام معصوم - كه قلبش قرآن است - ظاهر شده است. پس همچنان كه قرآن ظاهري و باطني دارد - همان طور كه روايت ها آمده است كه هفتصد بطن دارد - عينا روايت ها شما را متوجه مي كند كه كربلا هم، بطن هايي دارد و همچنان كه اگر فقط به ظاهر قرآن بسنده كنيد كم ترين ثواب و نتيجه نصيبتان مي شود، در مورد كربلا نيز همين موضوع صدق مي كند.


درست است كه قرآن اين قدر بركت دارد كه نگاه به خطوطش هم ثواب دارد، ولي اين قرآن نيامده كه فقط به خطوطش نگاه كنيم، كربلا هم، بطن و ابطن و بطون بعد از بطون دارد. اگر روي اين قضيه التفات داريد حالا اين مهم پيش مي آيد كه نگاهمان به كربلا - مثل نگاهمان به قرآن - نگاهي باشد كه طلب ارتباط با بطن هاي پنهاني و نهانيش را داشته باشد.

اين است كه تقاضا دارم از تأكيد من بر اين نكته غفلت نكنيد كه كربلا سر الله است. حتما به اين ديد نگاه كنيد تا آهسته آهسته به لطف الهي اسرار آن براي شما پيدا شود. سر چيزي نيست كه قلب در يك كلمه، در يك روز و بالاي يك منبر، بگيرد، اينها همه اش اشاره است تا بلكه خودش بتواند آن سر را به دست آورد. اگر به كسي بگوييد از كربلا چيزي بگويد ممكن است بگويد چيزي براي گفتن ندارم. ولي اگر بگويي: چقد به آن باور داري؟ مي گويد كه شديدا باور دارم. اصلا سر يعني همين، شما اگر بخواهيد تفسير قرآن بگوييد، آنچه كه مي گوييد نسبت به آنچه كه قلب مي گيرد خيلي كم است، با توجه به اين نكات است كه من هم در حد توان، اصرار به نظر عميق به كربلا دارم ولي ابدا اميد ندارم كه با چند كلمه بتوانم حق مطلب را ادا كنم، شايد تنها اشاره اي باشد به اين كه بفهميم كربلا تدوين صحنه ي حيات بشر است كه توسط وارث آدم تا خاتم صورت پذيرفته. چرا مستحب است شما زيارت وارث بخوانيد؟ براي اينكه شما در زيارت وارث متوجه هستيد كه همه پيامبران سر الله هستند و كربلا وارث و حاصل تمام اسرار پيامبران است، روي اين مطلب باي وقت و دقت قلب گذاشت تا به خوبي بتوانيم كربلا را درك كنيم و مواظب باشيم اين فهم قلبي از دست نرود.

شما نگاه يك انسان عميق دقيق و لطيف القلب را به وجود امام زمان (عج) ببينيد، اگر كسي اين نگاه عميق لطيف را نداشته باشد به راحتي وجود امام را منكر مي شود. اگر كسي قلبش شديدا سقوط كرد، نه تنها چيزي از وجود امام زمان (عج) را نمي شناسد، بلكه آنهايي هم كه يك معنويت و ارتباط خاصي دارند، از منظر اين فرد، آدم جاهلي جلوه مي كنند. در مورد كربلا نيز همين طور است، خطر اين كه ما


كربلا را نفهميم خيلي زياد است، هر قدر آدم حسي شود، از كربلا چيز كمتري خواهد گرفت و نتيجه اش اين است كه آهسته آهسته ارادتش كم مي شود. اگر ارادت كسي به كربلا كم شد، پاره اي از رسالت را نمي تواند بفهمد چون «حسين مني» را متوجه نمي شود و نمي فهمد كه «مني» رسالت رسول الله صلي الله عليه و آله است. بنابراين عزيزان به دنبال اين باشيد تا بفهميد اين «سر الله بودن كربلا» چيست؟ و چرا ملائكه تا قيام قيامت براي كربلاي حسين عليه السلام مي گريند؟ و اين تازه، يك بعد ماجراست. چرا همه ي ائمه و پيامبران به كربلا نظر دارند؟ من ابدا نمي خواهم بگويم كه اين مطالب را بدون دليل بپذيريد، آنچه كه از ما خواسته اند معرفت مناسب با آن واقعيت است، ولي وقتي واقعيت بزرگ است و داراي اسرار غيبي است نبايد سرسري گرفته شود.

اجازه دهيد به خود قطعه هاي كربلا و روحي كه در آن جاري است بپردازيم. به اين جمله عنايت فرماييد:

نوميدي از خويشتن بدترين بلايي است كه اگر به جان انسان بيفتد همه وجود او را درهم مي پيچد. در اين حال گمان مي كنيم شرارت دشمن است كه ما را مي ربايد و به وحشت مي اندازد و مي پنداريم دست هاي قدرت دشمن است كه ما را به زوال مي كشاند، در حالي كه چون ما از خداي عالم و آدم غافل شده ايم خود را به دامن شراره هاي دشمن مي سپاريم و نهضت حسيني از آن ناگفتني هايي است كه اين مسئله را به ما آموخت و راهي بود تا انسان در اين بلا گرفتار نشود، و نه تنها عناصر كوچك وحشت، كه بزرگترين حيله هاي خشونت بي تأثير گردد.

شما مي دانيد كه اگر انسان اميد رسيدن به هدفي را كه مي طلبد، نداشته باشد به تضاد مي افتد، چرا كه از طرفي اين هدف را مي خواهد و از طرف ديگر نمي تواند آن را به دست آورد. و اين حالت خيلي كشنده است كه انسان مي پندارد اين شرارت دشمن است كه او را مي ربايد و وي را به وحشت مي اندازد. اين يك پندار بسيار


خطرناك است. اولين سوالي كه بايد براي شما پيش بيايد اين است كه آيا آنچه ما را در حوادث مي شكند پيچيدگي حادثه است يا از دست دادن اميد ايستادگي در مقابل پيچيدگي حادثه؟ آيا فكر كرده ايد كه امام حسين عليه السلام در خود چه ديد كه اين همه توصيه براي نرفتن به كوفه و پيش بيني هاي صحيحي كه اتفاقا همانطور كه آن نصحيت كنندگان به امام مي گفتند واقع شد - به معناي شكست خوردن - را به چه چيزي نمي گيرد و حركت خود را آغاز مي كند؟ اين سر عجيبي است كه اميد داريم به حق حسين عليه السلام، براي ما روشن شود.اگر تاريخ را خوب مطالعه كرده باشيد مي بينيد كه همه متفكران مذهبي زمان، مثل ابن عباس و عبدالله بن جعفر و ابن حنيفه به امام حسين عليه السلام گفتند: «حسين اگر به كوفه روي كشته مي شوي» «حسين اگر مي روي لااقل به طرف عراق نرو»، «حسين اگر مي روي، زن و بچه ات را نبر». حسين عليه السلام چه چيزي در خودش مي بيند و چقدر به پشتيباني حق در مسيري كه براي احياء دين حق انتخاب كرده، اطمينان دارد كه همه اين پيشنهادها را به چيزي نمي گيرد؟ حضرت در پاسخ اينها مي فرمايند: «شما ناصح خوبي براي ما بوديد» نفرمودند: «شما دروغ مي گوييد» آنها هم دروغ نگفتند، مگر به حضرت نگفتند كه خودت را مي كشند و زن و فرزندت را اسير مي كنند و مگر اين طور نشد؟ چه چيزي فوق حادثه هاست كه حسين عليه السلام چنين تواني را در خودش مي شناسد كه فوق حادثه ها و تحليلها زندگي كند؟ كسي كه به الفباي كربلا نزديك شده به اين توجه دارد كه اين دشمن نيست كه شرارتهايش، انسان را مي ربايد بلكه اين انسان باورناكرده ي خويش است كه طعمه ي شرارت دشمن مي شود و چون از خداي عالم و آدم غافل شده خود را به دامن شراره هاي آتش دشمن مي سپارد.

كمي فكر كنيد، ببينيد، طبيعي ترين موضع گيري در حادثه كربلا اين بود كه اباعبدالله عليه السلام در آنجا بگويد كه ما تسليم شديم و موضوع تمام مي شود. او چه چيزي مي بيند كه مي گويد اولا تسليم نمي شويم و ثانيا تا آخرين نفس مي جنگيم؟ تا آخرين نفس جنگيدن اباعبدالله عليه السلام غير از تا آخرين نفس جنگيدن رزمندگان ما در جبهه هاست! رزمندگان ما جلوي خودشان، تمام ياران را كشته نمي ديدند، همه قدرت


را در دشمن نمي ديدند و مطمئنا جبهه هاي ما از يك زاويه «كل يوم عاشورا» است چرا كه ما در متون مان داريم «لا يوم كيومك يا اباعبدالله». اي حسين هيچ روزي مثل روز تو نيست. كربلا وسعت ديگري را مي خواهد نشان دهد، دشمن مي خواست به باور حضرت اين مطلب را بنشاند كه تحرك شما هيچ فايده اي ندارد ولي حضرت امام سجاد عليه السلام كه حركت امام حسين عليه السلام را خوب مي شناسد فرمودند ما رفتيم كربلا و با پيروزي برگشتيم. اين ديدگاه را نگاه كنيد! ديدگاهي است كه عرف سياسي و معادلات بشري آن را نمي فهمد و نمي پذيرد و حسين عليه السلام هم مي داند كه اين فرهنگ، فرهنگي فوق معادلات سياسي است. نوع نگاه امام حسين عليه السلام مثل نگاه مختار ثقفي نبود، مختار وقتي كه ديد محاصره دارالعماره سه ماه به طول انجاميد به افراد لشكرش گفت اگر درب دارالعماره را باز كنند ما را مي كشند، پس بياييد حمله كنيد تا كشته شويم، 14 نفر از افراد پشت به پشت هم دادند، كشتند تا كشته شدند. اين ديدگاهي است كه مي گويد حالا كه ما را مي كشند پس ما هم مي كشيم تا كشته شويم، در حالي كه در ديدگاه اباعبدالله عليه السلام تمام حركت، حيات فرهنگي است، اباعبدالله عليه السلام مي آيد بالاي بلندي مي ايستد و فرياد مي زند: «هل من ناصر ينصرني» آيا حضرت نمي دانست كسي نيست كه به او ياري برساند و اگر كسي مي آمد مگر چند نفر مي آمدند؟ به او مي دانست، ولي فرهنگي را پايه گذاري مي كند تا انسان را فوق تحليل هاي سياسي عافيت طلبانه، و فوق تحليل همه جبهه هاي غير ديني و جبهه هاي ديني غير حسيني بكشاند.

مي بينيد در كربلا بزرگترين حيله ها واقع شد و نهضت حسيني و حكمت حسيني مقابله با اين حيله هاست. قوي ترين، منظم ترين، كلاسيك ترين و مستمرترين حيله توسط عبيدالله بن زياد سياستمدار جهان آن روز در كربلا پياده شده است، عبيدالله پسر زياد است، زياد متفكر عرب است سعي دارد ظاهرش را مذهبي و قرآن خوان نشان دهد. او حتي در برخورد با اسراء اهل بيت به آيه قرآن تمسك مي جويد. سعد ابن ابي وقاص صحابه پيامبر و عمر بن سعد پسرش كه از تابعين به حساب مي آيد، امام جماعت شهر هستند و در ظاهر آدم هاي مقدس به تمام معنايند.


شما فكر نكنيد كه حسين عليه السلام با يك عده آدم بي تربيت و نفهم روبروست و چنين افرادي حادثه كربلا را به وجود آوردند. اينها همه اش مظلوميت كربلاست كه دشمنانش به زبان و آداب دين سعي مي كنند ظاهر شوند ولي موفق نمي شوند تا نقشه خود را كامل پياده كنند.

شما در تحليل حركت امام حسين عليه السلام مواظب باشيد آنارشيست گري را با نهضت حكيمانه حسيني يك جور ندانيد، «آنارشيست» در اصطلاح سياسي به كسي گفته مي شود كه حق يا باطل، همين كه انساني را ظالم دانست سريعا مي كشد. در حركت آنارشيستي حكمت و همه جانبه نگري نيست، يعني تئوري شخص آنارشيست اين است كه ما بايد قوي شويم و كسي را كه به نظرمان ظالم رسيد بكشيم. شما افراد انقلابي را كه در مقابله با دشمنشان حكمت و همه جانبه نگري ندارند ملاحظه كرده ايد. در تاريخ نظر كنيد، ببينيد هر كس شعور و حكمت مبارزه با ستم را در دستگاه ديني - كه تجلي آن حسين عليه السلام است - نداشته باشد، با انگيزه ي مقابله با ستم، ثناگوي ستمگر مي شود!! با اميد شكست ستمگر، به پاي ستمگر سجده مي كند!! نمونه بارز آن، كشورهاي شوروي سابق است، اينها امروز در اروپايي شدن از همديگر سبقت مي گيرند. بسياري از شخصيت هاي نظام شاه كه نظام شاه را اداره مي كردند اول ماركسيست بودند، اينها جزء مخالفين شاه بودند ولي پس از مدتي ثناگوي شاه مي شدند. برخي از روشنفكرهاي زمان ما كه حسيني نيستند، چون قدرت را در آمريكا مي بينند -علي رغم عقيده شان - قبله گاه شان آمريكا شده است. در حكمت حسيني است كه شمشير بران نه تنها، انسان حسيني شده را ساقط نمي كند، بلكه مي پروراند. و انسانهاي ضد ظلمي كه معني به كار بردن حكمت را در كنار طلب عدالت نمي شناختند، خودشان طعمه آن ظلم شدند و در دستگاه ظالم قرار گرفتند. قبل از انقلاب يك كاريكاتور سياسي پر پيامي بود كه موشي را نشان مي داد كه تراكتي به دست گرفته بود و بر روي آن عكس گربه اي را كشيده بود. يعني نظام شاه كاري كرده كه قربانيان نظام او ثناگوي نظام و فرهنگ شاهي شده اند. و من مي خواهم بگويم غير از حكمت حسيني، هميشه همين طور است.


خودكامگان، به هنگام نوميدي ما از خويش شدت عمل نشان مي دهند و حسين عليه السلام ماوراي خودكامگي دشمن، او را بررسي و وارسي مي كند تا به زانويش درآورد. اما هشدار! و صد هشدار كه نهضت حسيني حكمتي است بسيار دقيق. مواظب باش خود را فريب ندهي و هر حركت ضد ظلمي را شبيه نهضت حسيني نداني كه «حكمت حسيني» لازمه ي «نهضت حسيني» است و آنكه آن حكمت را نياموخته چگونه مي تواند با انگيزه ي مقابله با ظلم، دشمن را به زانو درآورد و خود در مقابل او به زانو درنيايد. همواره ديد اي و باز هم خواهي ديد كه در حركتهاي تند و شتاب زده و عاري از حكمت حسيني، انسانها بيش از آنكه دشمن را به زانو درآورند خود در مقابل دشمن به زانو درمي آيند. پس هشدار و هرگز غفلت نكن كه نهضت حسيني با حكمت حسيني همراه است.

نظر ما اين است كه اباعبدالله عليه السلام عبيدالله و يزيد را به زانو درمي آورد و چون نقشه هايشان را از بين برد، آنها قدرت خويش را در نوميدي حسين عليه السلام از قدرت خويش جستجو مي كردند و اشتباه فهميده بودند. در تاريخ خوانده ايد كه عبيدالله به جايي رسيد كه گفت خدا شمر را لعنت كند، او مرا تحريك كرد، بعد هم از عمر سعد، تنفر خود را اعلام كرد. از همه چيزي عجيب تر، وقتي قافله كربلا به شام رسيد جمله يزيد اين بود كه خدا عبيدالله را بكشد، اگر پسري از من مرده بود بهتر از اين بود كه حسين كشته شود. اين كار و فرهنگ حسين عليه السلام است كه دشمنانش را به زانو درآورد و آنها را از نظر فرهنگي بي هويت كند. من و شما ابدا با كشته شدن عادي نمي توانيم اين كار را بكنيم اما با حكمت و روش حسيني مي توانيم. او مي داند كه بايد دشمن را بررسي كرد كه چگونه به زانو درمي آيد و چه چهره اي پشت اين اسلحه ها پنهان كرده و چه ضعفي را پوشانده است.

اهل دل مي دانند و اعتقاد خود من هم اين است كه اسم نهضت حسيني را بايد «فص حكمة رحيمية كلمة حسينية» گذاشت، يعني بايد از جان و دل تلاش كنيم تا


بفهميم اين حكمت بلورين، در دل اين حركات چگونه است. شما ديده ايد كه يك لباس حرير هر چه نازكتر، ظريفتر و غير مرئي تر است قيمتي تر است. گوهر بلورين حكمت حسيني هم چنين است كه داراي حقيقت نامرئي و متعالي در دل حركات و گفتار حسين عليه السلام است. حكمت حسيني را ديدن، حتما نتيجه مي دهد به شرطي كه حسيني عمل كنيم. ولي هر حركت ضد ظلمي، حكمت حسيني را ديدن، حتما نتيجه مي دهد به شرطي كه حسيني عمل كنيم. ولي هر حركت ضد ظلمي، حكمت حسيني نيست چرا كه حكمت حسيني لازمه نهضت ضد ظلم حسيني است.