بازگشت

پناه به دشمن از ترس دشمن


اگر پذيرفته باشيد كه بشريت همواره از «قدرت عنان گسيخته» در زحمت بوده و هست و جهت انسانيت را حاكمان مغرور همواره به خطر انداخته اند و از طرفي هم اين قدرت مداري چيزي نيست كه بتوان آن را به راحتي از صحنه حيات انسانها محو نمود، بايد پرسيد بشر با چه فكر و فرهنگي مي تواند از اين معضل نجات يابد؟ در فرهنگ عاشورا، فرهنگ پوچ انگاشتن چنين قدرتي - با عبور از ديوارهاي مرگ - روشن مي شود تا انسان ها به جاي آنكه نسبت به رهايي از چنگال چنين قدرتي مأيوس شوند، راه منحل كردن آن را بشناسند و از ترس دشمن به خود دشمن پناه نبرند.

به حكومت هاي دنيا نظري بيندازيد، حاكمان ظالم شما را از اين نكته كه بتوانيد حاكميت آنها را زيرا پا بگذاريد مأيوس مي كنند و ناخودآگاه وقتي از نابودي حاكم ظالم مأيوس شديد به خود حاكم ظالم پناه مي بريد و به ثناگويي او مي نشينيد، جنس بشر بدون حسين عليه السلام همين است، ولي با حسيني شدن از اين مسائل نجات پيدا مي كنيم.

نكته بعدي بحث اين است كه چرا كربلا آينده فرهنگ بشر است؟ ابتدا اين سؤال مطرح مي كنم كه آيا پوچ شدني كه حاصل حاكميت قدرتمداران به جاي حق مداران است، علاج پذير است؟ اين سؤالي است كه امروزه جواب آن در دنيا منفي است، جوابشان اين است كه امروزه تقريبا بعد از سه دوره حاكميت جهاني (دوره آتن، دوره روم و دوره قرون وسطي) بشريت به اين نتيجه رسيده است كه بيش از اين سه دوره نمي توانيم داشته باشيم. ابتدا دوره آتن بود كه حكيمان و فيلسوفان حكومت مي كردند و ديدند كه چه مشكلاتي به وجود آمد. افلاطون فيلسوف مي گويد اصلا


زشت است كه حاكمان، زن اختصاصي داشته باشند، فرماندهان و فرمانداران و سربازان نبايد زن اختصاصي و پول اختصاصي داشته باشند، بايد تعدادي از زن ها، زن همه آنان باشند، بچه ها نبايد پدر و مادرشان را بشناسند، بنابراين بايد تحويل شيرخوارگاه شوند. در بعضي از برهه هاي تاريخ حاكمان بر اساس تئوري فيلسوف آتني حكومت كردند، بعد ديدند كه عجب نكبت كده اي به وجود آمد. دوره ديگر يعني دوره رومي ها آمد، دوره عياشي، اين فيلم هاي گلادياتوري كه ملاحظه كرده ايد، اينها يك فكر بود، اين قدر عياشي كردند كه ديگر از هيچ راضي نمي شدند مگر اين كه ناظر باشند كه برده ها همديگر را بكشند و اينها لذت مي بردند، بعد ديدند كه اين دوره هم جواب نداد. دوره قرون وسطي و دين آمد، طلب مسيحيت كردند ولي بعد در مسيحيت هم گرفتار شدند چون به جاي اين كه غربي ها مسيحي شوند، مسيحيت را به رنگ فرهنگ غرب درآوردند يعني محور دين را كه بندگي بود به قدرت تبديل كردند، حالا با مسيحيت و به اسم مسيحيت اعمال قدرت كردند و به جهت همين برخورد غلط با دين مسيحيت، گرفتار شدند. حالا دنياي غرب به اين نتيجه رسيده است كه با اين سه دوره حاكميت جهاني «آتن» و «روم» و «دين» كه نتوانستيم نتيجه بگيريم، پس حاكميت براي پوچ نشدن انسان ها محال است!!! اين نتيجه اي است كه امروزه دنيا به آن رسيده است و بر همين اساس است كه عده اي تن به بدي و پلشتي مي دهند و مي گويند حالا كه نمي شود از پوچي نجات يافت پس «حالي خوش باش و عمر بر باد مده!!» دوباره به سؤال نظر مي اندازيم:

آيا پوچ شدن زندگي كه حاصل حاكميت قدرت مداران به جاي حق مداران مي باشد علاج پذير است؟ آيا راه هايي كه جهت علاج آن پيشنهاد شده است نتيجه بخش بوده است؟ مدعاي ما اين است كه آري آن پوچي، علاج پذير است و تنها علاجي كه در همه ابعاد نتيجه مي دهد علاجي است كه امام حسين عليه السلام در نهضت خود پيشنهاد فرمود. عمده آن است كه متوجه باشيم همچنان كه انسان بي خدا در واقع زندگي دروغين دارد، در همين


راستا انساني هم كه خود را در كنار امام حسين عليه السلام جهت رهايي از اين پوچ شدن احساس نكند و يك وحدت شخصيتي با او به دست نياورد، از خدايي كه رهاننده انسان است از بي معنا شدن زندگي يعني از خدايي كه اساس همه ي معاني است، بهره لازم را نمي برد.

سخن ما اين است كه آري آن پوچي، علاج پذير است و تنها علاجي كه در همه ابعاد نتيجه مي دهد علاجي است كه حسين عليه السلام در نهضت پرشكوه خود پيشنهاد فرمود. شايد بگويم اين هم كه امتحان نشده است، ولي اين طرح چه در مسيحيت و چه در اسلام هر وقت حتي به طور محدود هم كه به صحنه آمده جواب داده است. شما به دين مسحيت نظر بيندازيد، اين دين، پيامبر خدا زكريا را دارد كه شهيد اين دين است و به اصطلاح حسين دين مسيحيت حضرت زكريا است و مردم موقعي ضرر كردند كه مسيحيت تحريفي دنيا زده گرفتارشان كرد و ما در اسلام حسين عليه السلام را داريم و به همين جهت مي گوييم اسلام حسين نجات دهنده است نه اسلام اهل سنت، جوان هاي اهل سنت همان قدر براي نجات از پوچي مأيوس هستند كه اروپايي ها مأيوس هستند و براي همين است كه مي بيند عربستان سعودي اين قدر كه مي تواند به آمريكايي ها نزديك شود نمي تواند به ما نزديك شود، چون اصلا با ما هم زباني ندارد. [1] دين آمده است كه ما را با معنا كند، دين حاكميت آورده است و حاكميت ديني با «معنا كردن» ما هم سنخ است. حالا اگر حاكميت باشد ولي ديني نباشد، اين حاكميت، پوچي و عنان گسيختگي مي آورد و اگر بخواهيد پوچ نباشيد و حاكميت داشته باشيد بايد بتوانيد در اين حاكميت «حسيني» باشيد. شما دولت مرحوم شهيد رجايي را در خاطر داريد كه همراه با بسيجي ها، در وحدت با


حسين بن علي عليه السلام زندگي مي كردند و در اين حاكميت بود كه هيچ كس احساس نمي كرد كارش بيهوده است، همه اعم از معلم و كارگر و كارمند احساس مي كردند كه بامعنا هستند، شما همين حالا را كه الحمدلله هنوز بدنه هي معاني در كشور ما هست با آن روزها مقايسه كنيد، اكثرا ديگر احساس رضايت مندي نسبت به حيات خود ندارند و آن نشاط اول انقلاب از بين رفته است، آن روزها معلم ما، راننده ما، بازاري ما همه احساس مي كردند كه در شرف تعالي هستند، و اين را بدانيد كه يكي از اسرار كربلا اين است كه شهيد رجايي بدون كربلا، همان بني صدر است، بچه بسيجي منهاي حسين عليه السلام همان لشگر شاه است. بسيجي لشگر شمشير به دستي است كه حسين عليه السلام در زندگانيش نقش دارد، ما بايد در ارتباط با كربلا،يك نوع وحدت شخصيت با حسين عليه السلام پيدا كنيم و اين هم چيزي نيست كه بشود از آن گذشت؛ اگر مهاتما گاندي مي گويد: من به حسين عليه السلام اقتدا مي كنم، به همان اندازه كه به حسين عليه السلام اقتدا كرد، موفق بود و به همان اندازه هم كه اقتدا نكرد، فرهنگ مهاتما گاندي پوچ شد و ديديد كه فرزند و نوه اش چگونه در صحنه حاضر شدند، و نتوانستند آن ثمري را كه مهاتما گاندي به هند داد ادامه بدهند.

پس انسان به اندازه اي كه با «وحدت با حسين» در صحنه باشد از خطر پوچي رها مي شود و حاكميت ايجاد كننده معنا به وجود مي آيد و در آن حال همه احساس معناداري مي كنند.

ما گاهي اوقات به چيزهايي كه هيچ پايه اي ندارد خوش بين مي شويم، اين كربلانشناسي است، همچون عبيدالله بن زياد بدبخت كه مي گفت: خدا ما را بر شما پيروز كرد، به اين روحيه «اكنون زدگي» مي گويند، فقط حالا را ديدن صفت كودكان است. روح جدا شده از حسين عليه السلام روح اكنون زده و خوش بين به حال زودگذر است، روح حسيني، عميق نگاه كردن به حادثه هاست، اين حسين عليه السلام است كه مي بيند در متن اين شهادت، همه ي حيات نهفته است، لذا به خواهر گرانقدرش مي فرمايد كه زماني نمي گذرد كه شما با احترام به وطنتان برمي گرديد، و ديديم كه به همين صورت شد. مگر يزيد نگفت كه خدا عبيدالله را بكشد من كي گفتم حسين عليه السلام را


بكشد، اگر پسر خودم كشته شده بود بهتر از اين بود كه حسين عليه السلام كشته شود؟ البته دروغ مي گفت. ولي نهضت حسين عليه السلام آن چنان است كه يزيد را به «غلط كردن» مي اندازد، يعني به پوچ شدن، پس زنده باد اين نهضت؛ حالا ممكن است انسان ساده اي همچون عبدالله ابن عمر پيدا شود بگويد كه اينها خوب هستند، يزيد كه كاري نمي خواست انجام دهد و عده اي بدبخت تر هم گفتند خوب حالا ديگر يزيد توبه كرده است. مگر نديديد در همين دشمنان خودتان مثل خانم آلبرايت - وزير امور خارجه آمريكا - هم در رابطه با برخورد با انقلاب ايران به «غلط كردن» افتاده است، هر چند دروغ مي گويد، مثل يزيد كه دروغ مي گفت ولي شما اين عزت را از بسيجي هايتان داريد نه از آن روشنفكراني كه به آمريكا سجده مي كنند. شما هم قدرت نهضت حسين عليه السلام را ببينيد كه مي تواند يزيد را به «غلط كردن» وادار كند هم بصيرت زينب (س) را بنگريد كه مي فهمد اينها بازيچه هوس هستند.


پاورقي

[1] البته روحيه جوانان کشورهاي مسلمان که متوجه اسلام امام خميني (ره) شده‏اند متفاوت است که اين همان اسلام حسين عليه‏السلام در قرن اخير است.