بازگشت

جبهه اي كه آسماني است


اصل پوچي از آن جاست كه بشر ريسماني را كه او را به آسمان غيب وصل مي كند، پاره نمايد، از اين رو در كل تاريخ بشر دو پديده بيشتر نيست، يكي حركت انبياء كه با اتصال انسان به عالم غيب و عالم معنا، بشر را از بي معنايي و پوچي مي رهاند و يكي هم حركت هاي مقابل با سنت انبياء كه هر چه باشد جز پوچي و نيستي بشر چيزي به همراه ندارد، در كربلا اين دو رويارويي به عنوان صفحه نمايش همه تاريخ در ابعاد بسيار جامع خود ظهور كرده است در يك طرف جبهه اي كه با تن دادن به شهادت مي خواهد با پوچي مبارزه كند و در طرف ديگر جبهه اي كه ناخودآگاه پوچي خود را استحكام مي بخشد و كربلا با چنين جامعيتي مي تواند تاريخ را تغذيه كند و اين به شرطي است كه دقيق به آن بنگريم و اين چيزي است كه سعي شده است در اصل تحليل كربلا همواره مد نظر باشد

هر حركتي كه آسمان مقصد اصلي آن نباشد، حركتي شيطاني است، حال ممكن است كسي شش هزار سال عبادت كنند اما به خود سجده كند، او شيطان مي شود، و ممكن است كه كسي هم هنوز به سن تكليف نرسيده باشد ولي آن قدر عشق در قلبش هست كه وقتي حضرت اباعبدالله عليه السلام از ايشان مي پرسند، مرگ را چگونه مي بيني؟ مي گويد: «احلي من العسل» از عسل شيرين تر. در انسان ها دو ديدگاه وجود دارد: يكي همه ي حقيقت را در ارتباط با عالم غيب مي جويد و ديگري چشمش به دنياست، اگر چه نماز مي خواند ولي به خودش سجده مي كند. يكي چشمش به آسمان است و ديگري چشمش به زمين.

شيعه خيلي بيدار است و لذا ظرايفي را مي بيند كه ديدن و پذيرش آن براي ديگران غيرممكن است، شيعه مي گويد: ابابكر يار غار پيامبر صلي الله عليه و آله يك جبهه است، علي عليه السلام هم يك جبهه، مي گويد همين كه حضرت علي عليه السلام را حذف نمودند در


حقيقت، حق را حذف نمودند، و شما متوجه مي شويد كه شيعيان چه فهميده اند، گاهي متوجه نمي شويم كه چه چيزهايي داريم ولي نادانسته مي گوييم كه علي عليه السلام خوب است، خليفه اول هم كه بد نيست، پس هر دو خوبند.

شما به افق فرهنگ انسان ها نگاه كنيد، مردم سوئد شايد در طور سال يك دروغ نگويند! تا بتوانند زيبا زندگي كنند. زندگي كنند كه خوب بخورند و خوب لذت ببرند و... آن وقت يك آدم نادان هم مي گويد: عجب مردم خوبي! يك دروغ هم نمي گويند. آخر شما افق فرهنگي اين مردم را ببيند كجاست. يكي چشمش به آسمان است و يكي چشمش به زمين، يعني همان حركت هاي مقابله با سنت انبياء، كه هر چه باشد و به هر شكل و با همه نظمش، جز پوچي و نيستي بشر چيزي به همراه ندارد. مگر كساني كه با امام حسين عليه السلام جنگيدند، نماز نمي خواندند، بله مي خواندند؟ در اين فكر باشيد كه امروز فريب نخوريد، كربلا متعلق به امروز ماست، و حسين عليه السلام در همه دوران هاي تاريخ، غذاي حيات ديني همه بشريت است. امروز هم بايد توجه كنيد، صحبت هاي من شما را به كجا دعوت مي كند؟ به آسمان يا زمين؟ تلاش كنيد فرهنگ اهل بيت را در كربلا به دست آوريد، حضرت امام (ره) در نجف اشرف در جمع عده اي از علماء، گفتند: اسلام اين نيست كه ما فهميديم، يعني اسلام افق خيلي بلندي است، سعي كنيد چشم خود را به افق هاي بلند اسلام بيندازيد. تو از من بپرس كه مرا به كجا دعوت مي كني؟ به آسمان و عالم معنا، يا به زمين و عالم سرگرداني؟

همه تاريخ در كربلا جمع شده، همه خوبي ها در وارث همه انبياء، يعني حسين عليه السلام و همه بدي ها در وارث شيطان، يعني يزيد. همه زندگي بشر در همه خوبي ها - يعني زهير و برير و... و همه بدي ها در خولي، شمر و... تمرين مي شود.

به اين جمله با دقت بنگريد: در كربلا اين دو رويارويي به عنوان صفحه نمايش همه ي تاريخ، در ابعاد بسيار جامع خود ظهور كرده است، در يك طرف جبهه اي است كه با تن دادن به شهادت مي خواهد با پوچي مبارزه كند، عجب! آدم عموما اين طور فكر مي كند كه بايد نميرد كه بماند ولي كربلا مي گويد: بمير تا بماني! اين موضوع را شما


شنيده ايد كه طرز فكر بعضي از آدم ها اين است كه آن چه براي من نباشد بيخود و بيهوده است، ولي كربلا مي گويد اين من هم مال من نباشد تا من باشم. «در دو چشم من نشين،اي آنكه از من، من تري» اين كدام «من» است كه «من» تر است كه بايد اين «من» نماند تا آن «من» بماند؟ شما فكر كنيد، آدم زن و فرزند و آبرويش را به مهلكه مي آورد براي اينكه پوچ نشود، گفتند حسين بن علي فرد خارجي و ضد دين است، نظام فرهنگي آن زمان هم تا حدي اين حرف را پذيرفت ولي قبول داريد كه تمام مردم در آن زمان با همه چيزشان پوچ بودند. پسر سعد مي خواست براي اينكه پوچ نباشد، ملك ري را داشته باشد و حسين عليه السلام ثابت نمود كه اين ها با داشتن همه چيز پوچ پوچ هستند.