بازگشت

باز نگاهي به كوفه


بعد از واقعه كربلا حضرت زينب و ام كلثوم عليهاالسلام از مسئله كوفيان به سادگي نگذشتند. لذا اشاره ديگري به كوفيان مي كنيم تا كوفيان را به عنوان آئينه اي عبرت آموز در پيش روي خود قرار دهيم و حيات خودمان را بررسي كنيم و ببينيم حياتمان چقدر در آئينه كوفيان منعكس است و چقدر در آئينه امام حسين عليه السلام.

اگر انگشت اشاره ذريه پيامبر صلي الله عليه و آله متوجه كوفيان نبود، و اگر آن عزيزان از كوفيان گذشته بودند، ما هم انگشت را از معاويه و يزيد و عبيدالله به جاي


ديگر نشانه نمي رفتيم و مطلب را با حقارت يزيد به پايان مي برديم و همواره تاكيد مي كرديم كه فرهنگ اموي - شامي معاويه را بشناسيد تا با حكمت حسيني با آن درگير شويد و خود را سعادتمند و آن فرهنگ را رسوا كنيد. اما هنوز نيم نگاهي به كوفه داريم و بعد از اين نگاه حرفمان را تمام مي كنيم و تماشاگري بس است، بايد بازيگري را شروع كنيم.

كوفيان حسين عليه السلام را نزد خود خواندند و به او وعده ياري دادند و بعد با عبيدالله روبرو شدند. راستي آيا عبيدالله آن چنان قدرتي بود كه حجتي براي كوفيان باشد تا به ياري حسين عليه السلام نيايند و آن ياري را غيرممكن بپندارند؟ تاريخ گواه است كه چنين حجتي نداشتند، آري به هيج وجه چنين حجتي نداشتند و حتي پشتيباني شام از عبيدالله هم به گونه اي نبود كه آنها از ترس شام، بهانه اي براي ياري نكردن حسين عليه السلام داشته باشند (معادلات آن زمان چنين تحليلي را اجازه نمي داد زيرا آنها مي توانستند عبيدالله را با 13 نفر همراهش بكشند و حاكميت كوفه را به دست بگيرند، از طرفي معاويه هم مرده بود. تازه از نظر مسافت شام كجا و كوفه كجا، و از نظر كيفيت و جلب آراي مردم عبيدالله كجا و حسين كجا!) اين جاست كه نمي توان از كوفيان گذشت و نمي توان معني كوفيگري را به عنوان يك فرهنگ منحط در جامعه شيعه نشناخته رها كرد و چنين آفتي را بر درخت تناور تشيع ناديده گرفت. با مسلم بن عقيل با آن همه شور بيعت كردند، بعد به دشمن امام پيوستند و براي خشنودي دشمن، امام را كشتند، و يا درهاي خانه را به روي خود بستند تا خبر كشته شدن امام را نشنوند. (عجب؟!!)

مدينه را بگو كه، يك سال بعد جزاي ياري نكردن امام را ديد، آنگاه كه سربازان شام در شهر ريختند و غارت كردند و به زنهايشان تجاوز نمودند و قتل عام كردند و رفتند. اما قصه كوفه قصه ديگري است. با مرگ معاويه به امام


نامه نوشتند ولي ياريش نكردند و با مرگ يزيد آتش انتقام در بين آنها سر به آسمان برداشت، اما ديگر شرمنده تر از آن بودند كه باز به امام سجاد عليه السلام نامه بنويسند و از او دعوت كنند.

شمشيرها را بي پروا از غلاف بيرون آوردند، به هر شكلي كشتند هم آن را كه بايد بكشند و هم آن را كه بايد نكشند، هم آن طور كه بايد بكشند و هم آن طور كه بايد نكشند، هم آن طور كه بايد كشته شوند و هم آن طور كه بايد كشته نشوند. اين است سرنوشت شيعياني كه از حكمت ديني فاصله مي گيرند و به عمل زدگي و قبيله گرايي و باندبازي مي افتند. (كوفه يك خبر و عبرت بزرگ براي ما دارد). كوفه يعني اگر مي تواني اينگونه آدمها (شيعه ي باندباز بي حكمت) را اصلاح كن، و اگر نمي تواني از اينها فاصله بگير.