بازگشت

نه تحريك عصبيت، نه قبول زبوني


عبيدالله خطاب به حضرت زينب عليهاالسلام گفت: «خدا را شكر كه شما را رسوا كرد و نشان داد كه آنچه مي گفتيد دروغي بيش نبود - يعني كل نبوت شما يك حيله بود -» [1] . براي ستمكاران، كه جز زور پشتوانه اي ندارند، هيچ چيز خردكننده تر و دردناكتر از آن نيست كه قدرتشان ناچيز انگاشته شود. در اين هنگام پيام رسان كربلا به سخن آمد تو گوئي تا كنون هيچ اتفاقي نيفتاده است، نه مردان آنان كه بهترين انسانها بودند، كشته شده اند و نه او را به اسيري گرفته اند و نه اين مردي كه اين زن مي خواهد پاسخش را بدهد به يك اشاره مي تواند او و همه كساني را كه با او هستند، نابود سازد. حضرت زينب عليهاالسلام گف: سپاس سزاوار خدايي است كه ما را به محمد صلي الله عليه و آله گرامي داشت - يعني نگاه به نبوت، اصل است - جز فاسق دروغ نمي گويد، جز بدكاره رسوا نمي شود و آن، ما نيستيم، ديگرانند. [2] .


همه اصرار ما در اين سلسله مباحث اين است كه شناخت حكمت حسيني بسيار مشكل است. امام حسين عليه السلام نه انگيزه تحريك عصبيت را به دشمن مي دهد، و نه زبوني را براي خود مي گذارد. اين، كار بسيار دقيق و سختي است ما بعضي وقتها چند فحش و ناسزا به دشمن مي گوييم تا از اين طريق عزت خودمان را حفظ كنيم. در حالي كه چنين چيزي در روش كربلا و زينب و ام كلثوم و بقيه اصحاب كربلا نيست. من نمي دانم چي هست ولي خودتان دقت كنيد ببينيد. همين جا دقت كنيد حضرت زينب عليهاالسلام نه زبون اند و نه چاپلوس، و نه التماس مي كنند كه ديگر ما را نكشيد. هم عزتشان را حفظ مي كنند، هم بي باكي بيجا از خود نشان نمي دهند، و هم قلدري نمي كنند كه روح تعادل و حكمت را از نهضت حسيني بگيرند. هر كس به روش اباعبدالله عليه السلام حركت كرد حتما پيروز است چون اصولا روش حضرت، روش خاصي است. روشي كه جنگ بين حق و باطل است نه جنگ بين ما و دشمن. ما هيچ كاره ايم. امام حسين عليه السلام با دشمن به نحوي برخورد نمي كنند كه جنگ بين ما و دشمن باشد. در چنين روشي اصلا شكست معني نمي دهد.

حضرت زينب عليهاالسلام اصلا احساس شكست نمي كنند. نه اينكه به اصطلاح صورتشان را با سيلي سرخ نگه داشته باشند، بلكه در حكمت حسيني و روش حسيني اصلا شكست معني نمي دهد و همواره پيروزي است حتي در كسوت اسارت و در بين دشمنانشان. ما تا قلب حسيني پيدا نكنيم اصلا نمي توانيم اينگونه زندگي كنيم كه شكست در زندگيمان معني ندهد. امام خميني قدس سره كه خدا با فاطمه زهرا عليهاالسلام محشورشان كند، به امام حسين عليه السلام اقتداء كرده بودند و لذا مي بينيم كه اصلا احساس شكست در ايشان وجود نداشت.

پسر زياد كه نه حكمت حسيني را مي شناسد و نه اسلام را مي فهمد تا تربيت شدگان اسلام را بشناسد، ديد گردني را كه مي خواست خم كند، راست تر


ايستاد. براي بار دوم خواست زينب را با شكستي كه قابل لمس باشد روبرو سازد، تا همه قافله اسرا را شكسته باشد، گفت: «ديدي كه خدا با برادرت چه كرد؟» حضرت زينب عليهاالسلام فرمود: «ما رأيت الا جميلا» [3] از خدا جز خوبي نديدم. برادرم و ياران او به راهي رفتند كه خدا مي خواست. آنان شهادت با افتخار را برگزيدند و بدين نعمت رسيدند. اما تو اي پسر زياد! خود را براي پاسخ آنچه كردي آماده كن! (يعني جنگ بين ما و شما نيست، جنگ بين تو و خداست.)

ببينيد حضرت زينب عليهاالسلام چگونه جبهه را تغيير مي دهند. اينها اگر حق نبودند كه اصلا نمي توانستند اينگونه به صحنه بيايند. و حالا كه حق اند پس خودشان كاره اي نيستند.

به نوع نگاه حضرت دقت كنيد. نگاهي است كه ابدا شكست نمي بيند چرا كه در روش حسيني شكست وجود ندارد و لذا شما هيچ احساس شكستي در اسيران كربلا نمي بينيد. حالا اگر شما در جبهه اي وارد شديد كه احساس شكست در آن وجود دارد، بدانيد كه چنين جبهه اي حسيني نيست و در حقيقت جبهه اسلام نيست. عمده آن است كه ما بدانيم در چه صورتي هميشه شكست مي خوريم. دشمن با روشهاي خودش، شكست را اول در جان ما به ما مي چشاند آن وقت ظهور بيروني اش اين است كه مي گوييم اشتباه كرديم و از دشمن تقاضاي عفو و گذشت مي كنيم.

دشمن در جبهه ي كربلا مي خواهد حسينيان در درون خودشان احساس شكست كنند ولي مي بينيد اين جبهه آنچنان به حق آراسته شده است كه باطلي و در نتيجه شكستي در او راه ندارد. حضرت زينب عليهاالسلام فرمودند: اي پسر زياد


خودت را براي پاسخ به آنچه كردي آماده كن. يعني خودت بايد مسئله ات را با خدا حل كني و اما اينكه من هنوز مي توانم بگويم كه مسئله ات را با خدا حل كن، نشانه اين است كه من هنوز زنده ام و تو مرده اي.

پسر زياد، از اين گفته هم، آنچه را كه مي خواست بدست نياورد؛ و خود را شكسته تر و كوفته تر يافت. همه بايد بدانيد كه آخرين سلاح نادان، دشنام است. و لذا او گفت: «با كشته شدن برادر سركش نافرمان تو، خدا دل مرا شفا داد.» پسر زياد خواست كه از اين طريق قلب زينب را بشكافد و توان مقاومت و سخن گفتن را از او بگيرد، تا شايد از اين صحنه پيروز بيرون بيايد.

اگر روانكاوي كنيد، مي بينيد گاهي دشمن نهضت حسيني مي خواهد خودش را نجات دهد و مسئله خودش را حل كند. يعني با خودش مسئله دار شده است و مي خواهد خود را نجات دهد.

ولي فرهنگ كربلا، فرهنگ عجيبي است. گاهي خباثت و حماقت دشمن را برملا مي كند و اسلام و اسلاميون را به كرسي عزت مي نشاند و گاهي شقاوت دشمن را مي نماياند و او را در خودش فرومي نشاند و خودش را در خودش مي شكند.

و زينب عليهاالسلام فرمود: «مهتر ما را كشتي، نهال ما را شكستي، دل هاي ما را خستي، اگر درمان تو اين است، آري چنين كردي.» [4] .

يعني راست مي گويي، تو شقي شده اي مهتر ما را كشتي تا دلت خنك شود، پس تو شقي هستي. اين نوع برخورد را شما فقط در فرهنگ حسيني مي توانيد پيدا كنيد نه جاي ديگر. فرهنگ هاي ديگر مي گويند بايد طرف را لجن مال كرد، راست و دروغ را سر هم كرد تا كوچك و سبك نشويم، تا يك جوري زنده


بمانيم. در حالي كه فرهنگ حسيني زشتي و خباثت دشمن را به او نشان مي دهد. ما بايد اين ملاك را از فرهنگ كربلا بگيريم و الگوي خود قرار دهيم.

ابن زياد كه زير بار شقاوت خود، به دست و پا افتاده است راهي را مي طلبد كه با كمترين حقارت، از اين صحنه بگريزد. هيچ چيز براي گفتن ندارد. مي گويد: «زينب سخن به سجع مي گويد، به جان خودم پدرش هم سخن به سجع مي گفت.» [5] و زينب عليهاالسلام اين مقدار هم نمي خواهد به او امتياز بدهد چرا كه هيچ حقانيتي براي عبيدالله نمانده. مي گويد: «پسر زياد! مرا با سجع چه كار؟ و حالا چه وقت سجع گفتن من است؟»

دقت كنيد ببينيد چرا ابن زياد مجبور است در جواب حضرت زينب بگويد سخن مسجع مي گويي؟ مگر حضرت زينب با او چه كرده است كه به جاي اينكه به حضرت بگويد ديگر صحبت نكن، چيزي براي گفتن ندارد، لذا از اين مقام طريق مي خواهد از صحنه ي حقارت بگريزد.

كسي كه قلبش برخوردار از انكشافات غيبي شد چون مقام غيب، مقام وحدت و نظم است، بدون اينكه اراده كند سخنش منظم مي شود و حضرت زينب هم اين مقام را دارد، ولي حضرت زينب بناي سجع گفتن ندارند. پسر زياد با كشتن امام و يارانش و اسير كردن زن و فرزندان امام و آوردن آنها به مجلس خود و گفتن جملاتي همچون خدا با شما چه كرد و شما دروغگوييد، مي خواهد نهايت رذالت خود را نشان بدهد. ولي بعد از سخنان حضرت زينب ببينيد چگونه مي خواهد از صحنه بگريزد.

آيا در كجا رسم اسارت اين بوده كه اسيران، اين چنين بي پروا دشمن را تحقير كنند؟ راستي كداميك اسيرند، و اسيرداران كدامند؟ چه كسي اسير است؟


تازيانه هاي آتشين عزت و وقار بر پشت كدامشان فرودمي آيد؟


پاورقي

[1] پس از پنجاه سال ص. 188.

[2] همان.

[3] همان ص، 188.

[4] همان. ص 188.

[5] پس از پنجاه سال - دکتر جعفر شهيدي - ص. 188.