بازگشت

صحنه اي فوق زمان و مكان


سال ها پس از واقعه كربلا از مردي كه در سپاه عمر سعد بود، پرسيدند: اين چه ننگي بود كه بر خود خريديد؟ چرا پسر پيغمبر و ياران او را آن چنان ناجوانمردانه به خاك و خون كشيديد؟ او در جواب گفته بود: «گروهي رو در روي ما ايستادند كه دستها بر قبضه ي شمشير و گام هاي استوار داشتند، نه امان مي پذيرفتند، نه فريفته مال مي گشتند.» [1] يعني دشمن هم مي دانست صحنه


پردازان كربلا در يك جبهه معمولي وارد نشده اند كه بر اساس انگيزه ي زمانه بجنگند، بلكه فوق زمان و زمانه مي جنگيدند، مثل اسلام كه فوق رسم روزگار پيامبر صلي الله عليه و آله بود. به همين دليل حر و چند نفري كه در شب و روز عاشورا به امام پيوستند معني جبهه حسين عليه السلام را خوب فهميدند و خواستند از اين جبهه محروم نمانند.

به اين نكته خيلي دقت كنيد: عده اي از همراهان امان در بين راه رفتند ولي عده خاصي در شب عاشورا ماندند و همه اينها هم مي دانستند كه فردا شهيد مي شوند، امام هم به اينها اصرار كردند كه برويد. حتي نافع بن هلال مي گويد: شب عاشورا امام دست مرا گرفتند و دره اي را به من نشان دادند و فرمودند: از اين دره برو و خود را نجات بده و زن و فرزند من را هم با خود ببر.

[2] . اگر همين يك كلمه در تاريخ بود ما مي گفتيم كه شايد اينها بايد مي رفتند؛ منتهي امام قبل از قضيه مي فرمايند مي بينم كه گرگ ها بدنهايمان را در صحرا تكه تكه مي كنند [3] . كربلا هم مثل قرآن است كه صرفا با خواندن آيه اي نمي توان مقام جامعيت آن را فهميد.

اين نكته خيلي ارزشمند است كه چرا در شب و روز عاشورا عده اي از سپاه عمر سعد به امام حسين عليه السلام مي پيوندند؟ اين جريان خيلي عجيب است. چرا كه اينها مي دانستند شمر آمده است. با اين پيام كه: اي عمر سعد! به دستور عبيدالله بايد كار اينها را يكسره كني و تنها راه هم كشتن اينهاست چرا كه تسليم بيعت نمي شوند يعني همه لشگر عمر سعد مطلع اند كه شمر دستور كشتن حسين عليه السلام را آورده. حالا در چنين شرايطي اين عده ي اندك مي آيند و جبهه امام حسين عليه السلام را انتخاب مي كنند. اينها مي توانستند صد هزار دليل براي نيامدن به جبهه


حسين عليه السلام داشته باشند. مثلا اينكه بعدا مبارزه مي كنيم، كارهاي چريكي مي كنيم، پدر عمر سعد را درمي آوريم، عبيدالله را مي كشيم، و حالا كه فردا حتما كشته شدن در كار است چرا برويم كشته شويم، مي مانيم و پدر درمي آوريم، و مبارزه مي كنيم، و هزاران دليل ديگر. ولي چرا اينها اين دلايل را كنار گذاشتند و جبهه امام حسين عليه السلام را انتخاب كردند؟ اين از عجيب ترين نكاتي است كه جبهه حسين عليه السلام در فرهنگ بشري ايجاد كرده است. در واقع اينها معني جبهه حسين عليه السلام را فهميدند و خواستند از اين جبهه محروم نمانند، وگرنه براي هيچ كس اگر روشن نبود، براي آن چند نفر به خوبي روشن بود كه حضور در جبهه ي حسين عليه السلام يك كشته شدن است. چرا كه ديدند نه اماني پذيرفته شد، و نه ميانجيگري حاصل گشت، و عصر تاسوعا هم شمر آمد كه يا عمر سعد كار را تمام كند، يا خودش كار را به انتها برساند. ولي اين را هم فهميدند كه كشته شدن در جبهه ي حسين عليه السلام يك كشته شدن معمولي نيست و نبايد از چنين كشته شدن بزرگي كه همه زندگي را به معني مي رساند محروم گشت. عرض ما همين است كه اينها از كربلا چه فهميدند كه نخواستند نميرند؟ آنها مثل بقيه ياران امام حسين عليه السلام فهميدند معني كربلا يعني چه؟ و به ياران حسين عليه السلام پيوستند. و هر كس كربلا را بفهمد در زمره ي ياران حسين عليه السلام قرار خواهد گرفت. مهم فهميدن حكمت حسيني است كه شايد از فهميدن ساير ابعاد اسلام مشكل تر باشد.

در زيارت عاشورا شما به اصحاب امام حسين عليه السلام هم سلام مي دهيد. اين زيارت را ائمه هم مي خواندند، يعني آنها همه به اصحاب امام سلام مي دادند. اين نشانه ي عظمت اصحاب حضرت است و اينكه اين اصحاب، مرگ حسيني را شناختند كه چه نوع مرگي است. «الذين بذلوا مهجهم دون الحسين» يعني اينها كنار اباعبدالله عليه السلام خودشان را بذل كردند. ما امام خميني قدس سره را نمايش فهم جبهه ي


حسيني مي ديديم. امام قدس سره را خوب ببينيد، بيهوده تفسير نكنيد آن جا كه كوتاه مي آمدند، آنجا كه كوتاه نمي آمدند، آنجا كه محبت مي كردند، آن جا كه خشم نشان مي دادند، همه نشان دهنده اين است كه امام قدس سره جبهه حسيني تشكيل دادند چون به حسين عليه السلام اقتداء كرده بودند و لذا مي بينيد كه شكست ناپذير بودند. و باور كنيد اگر حركت امام قدس سره را بررسي كنيد مي بينيد در جبهه امام قدس سره اصلا شكست نبود.


پاورقي

[1] پس از پنجاه سال، دکتر شهيدي.

[2] مجالس الفاخره، شرف‏الدين ص.92.

[3] کامل الزيارات ص 75.