بازگشت

روح آزاده چه بايد بكند؟


فرهنگ اموي غربي نوع خاصي از زندگي را به انسانها پيشنهاد مي كند كه تنفس در آن فضا ذلت و خواري است، و انسان بودن و آزاده بودن در چنان شرايطي بسيار مشكل است و انسان هاي آزاده حيات خود را در هر لحظه در چنان فرهنگي در خطر مي بينند.

هر لحظه مي بينيد معني حيات ديني و الهي زير سؤال مي رود و حيات پوچ و بي محتواي انسان هاي لاابالي مورد ستايش قرار مي گيرد.

اسير زمين شدن و از آسمان بازماندن و روزمرگي را زندگي پنداشتن و در دنياداري مسابقه گذاشتن، زندان متعفني است كه روح هاي آزاده نمي توانند بپذيرند، و سر باز زدن از چنين رسومي را در هر زمانه اي زندگي مي شمارند، چون اصولا زندگي همين است كه نگذاريم عمرمان از آسمان و غيب و ملكوت بريده شود. يعني انسانهاي بزرگ معني زندگي خودشان را مقاومت در برابر فرهنگي مي دانند كه مي خواهد معني حيات آسماني را از بين ببرد، و اين است كه شعار اصلي حسين عليه السلام فرياد «هيهات منا الذلة» بود. يعني چنين بودني كه فرهنگ معاويه پيشنهاد و مطرح مي كند، حياتي ذليلانه است و اين شعار يعني، آزادي از هر ذلتي كه ما را از آسمان غيب جدا كند و اسير زمين تاريك افسرده بنمايد.


در بحث علائم مادي شدن دين از نظر علامه طباطبائي قدس سره عرض كرديم كه: اهل بيت يعني معنويت مجسم در درون حوزه فرهنگي اسلام، وگرنه هر حاكمي مي آمد يك سري نخلستان درست مي كرد و به سر و وضع شهر مي رسيد. ولي اهل البيت يك روح معنوي در كالبد جامعه اند، و حكومت اموي كالبد بي روح اسلام است. و نهضت حسيني يعني بقائي همراه با ملكوت، و فعاليت معاويه يعني بقايي همراه با حيات زميني.

در واقع يزيد پيشنهادش اين بود كه امام حيات در كنار حاكميت فرهنگي او را بپذيرند، تا زنده باشند ولي سؤال اين است كه: اين چه روحيه اي است كه همراه با يزيد بودن برايش ننگ است؟ اين يك فرهنگ است كه با فرهنگ يزيدي سازگار نيست و بايد در همه ي ابعادش براي ما روشن شود كه چرا اين فرهنگ با فرهنگ يزيد و معاويه سازگار نيست؟ و از همه مهم تر چگونگي اين عدم سازگاري را نشان داد؟ و اين دومي خيلي دقيق و حساس است و ما آن را حكمت حسيني نام نهاده ايم و در اين سلسله بحث مي خواهيم همين را روشن كنيم.

امام حسين عليه السلام فرمودند:



«فان نهزم فهزامون قدما

و ان نهزم فغير مهزمينا»



با اين نيروي كم در مقابل اين دشمن قوي مي جنگيم، اگر پيروز شديم تازگي ندارد و اگر كشته شويم دنيا مي داند كه ما مغلوب نشده ايم. چون معني حيات انسان در مقابل فرهنگ مادي معاويه آن است كه هضم آن فرهنگ نشود. حيات حقيقي آن است كه معنويت حفظ شود، حال چه بمانيم و چه كشته شويم. لذا امر به معروف و نهي از منكر مانع اين هضم شدن مي شود.


حال اگر در اين جنگ و جدال مغلوب نشديم، بر يزيديان حاكم مي شويم كه اين چيز جديدي نيست. يعني حضرت غلبه بر يزيد را چيزي نمي گيرد، همچنانكه تكه تكه شدن زير سم اسبها را چيزي نمي شمارد و اگر كشته شويم بدن هاي ما زير سم اسبها پاره پاره مي شود چون مي خواهيم انسان بمانيم و آزادگي خود را از دست ندهيم.

قبلا عرض شد كه وقتي حضرت با حر روبرو مي شوند، حر به حضرت مي گويد: اي پسر فاطمه فكر مي كنم اگر مقاومت نكنيد بهتر باشد زيرا شما را مي كشند. حضرت مي فرمايند: «افبالموت تخوفني؟ آيا مرا از مرگ مي ترساني؟» اصلا مرگ چيزي هست كه تو مرا از آن مي ترساني؟ تأكيد من بر اين جمله به جهت آن است كه بايد اين را در ذهنتان حل كنيد كه در فرهنگ كربلا عنصري به نام خطر مرگ وجود ندارد و اصلا مرگ چيزي نيست كه تصميم گيري اصحاب كربلا را تحت تأثير خود قرار دهد و تصميم شان را تغيير دهد. حرف اين است: «اني لا اري الموت الا السعادة».

يكي از شاعران در مورد اصحاب كربلا مي فرمايد:



«قد غير الطعن منهم كل جارحة

الا المكارم في امن من الغير». [1] .



نيزه هاي دشمن همه اعضايشان را تكه تكه كرد مگر همت بلند و مكارم اخلاق شان را كه هيچ نيزه اي نمي توانست تغيير دهد. بايد به كربلا از زواياي مختلف نگاه شود تا فرهنگ كربلا براي ما روشن شود. يكي از نكاتي كه بايد بررسي شود اين است كه: چرا امام حسين عليه السلام از يك طرف وقتي خبر شهادت مسلم بن عقيل را مي شنوند بدون آنكه خودشان تغيير مسير دهند به همراهانشان مي گويند: برگرديد، چون راه ما، راه كشته شدن است؟ و لذا در آن


زمان عده اي از افراد رفتند. از طرف ديگر امام حسين عليه السلام سايه به سايه زهير بن قين مي روند و او را به همراهي خود دعوت مي كنند؟ و يا پيشنهاد حبيب بن مظاهر در رابطه با دعوت طايفه بني اسد جهت پيوستن آنها به قافله اباعبدالله را مي پذيرند؟


پاورقي

[1] وقايع الايام ص 494 - (شعر از شيخ کاظم أزري).