بازگشت

ارعاب معاويه اي


معاويه از ابزار شيطان يعني وهم كمك گرفت تا ترس را در درون هر سينه اي جاي دهد و از طريق ترس درون سينه ها بود كه حقانيت دروغين فرهنگ اموي جاي خود را در انديشه هر انساني بازمي كند و لذا ديگر - انتخاب، آن است كه معاويه خواسته باشد، حق، آن است كه پاي معاويه در آن بازباشد، و در آن شرايط هر باطلي رنگ حق به خود مي گيرد و هيچ حقي در صحنه زندگي بشر پاي نمي گيرد. موش ها به مديحه سرايي گربه ها مي آغازند و در اين راه در مدح قاتل خود از همديگر سبقت مي گيرند و اين را كه لقمه گربه شوند، حق گربه مي شمارند. همه ي موفقيت معاويه در آن بود كه از ابزار شيطان يعني ترس استفاده مي كرد و همه را ترسانده بود، همه را. و در اين شرايط، همه ي كار آن است كه جامعه در زمان مناسب، از اين ترس دروني آزاد كني و از طريق قلبي مالامال از ايمان و عشق به خدا ممكن است كه فرد بتواند با بصيرتي الهي حادثه ها را تفسير كند تا به سايه ترس تسليم نشود. حسين عليه السلام طلسم ترس را به راحتي شكست، گويا اصلا معاويه اي نبود و ترسي حاكم نكرده بود، و حسين عليه السلام راه را نشان داد كه اين ترس، ترسي دروغين است. چرا كه قبل از كربلا هر تصميمي زير سايه ترس از معاويه، به نفع معاويه تماميت مي يافت و پس از كربلا حتي چاپلوسان ديروز اداي شجاعت به خود مي گرفتند چه رسد به مؤمنان. گويا فرهنگ زمانه عوض شده است.

در جايي كه پهلوانان عرب جرأت نفس كشيدن را از دست مي دادند، فرهنگ


حسين عليه السلام در بازار شام و در دربار يزيد نهيب مي زند. پس از كربلا سينه هاي لبريز از شهامت و شجاعت، قاطعانه در برابر يزيد و عبيدالله مي غرند و رسوا مي كنند و به حقارت مي كشانند.

معني واقعي زندگي همين است، كه: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم».

آري، حضرت زينب عليهاالسلام انعكاس كربلاست، و نمايش فرهنگ و حكمت حسيني، كه حسين عليه السلام خطاب به زينب عليهاالسلام فرمود:



با تو هستم جان خواهر همسفر

تو به پا اين راه كوبي من به سر



تا كنيم اين راه را مستانه طي

هر دو از يك جام خور دستيم مي



عمده آن است كه ما از كربلا اين پيام اساسي را بگيريم كه چه شد كه سايه سياه ترس معاويه اي حاكم شد؟ و چگونه و با چه روشي حسين عليه السلام توانست اين پرده و سايه سياه را بدراند؟ و ما امروز با چه اميد و تواني مي توانيم اميدوار باشيم كه در مقابل فرهنگ استكباري و نظاميگري و رعب انگيز غرب، به راحتي قادر به زندگي هستيم؟ هميشه در طول تاريخ، غرب از طريق رعب و ترس با ما برخورد كرده و هميشه رونق حيات غرب به ايجاد رعب در دل ما و حقير كردن ما بوده است و هميشه ما با دست زدن به دامان اباعبدالله عليه السلام از اين رعب و حقارت آزاد شده ايم.

حتي ظاهرا چنگيزخان را غرب توسط ماركوپولوي فاسد تحريك كرد كه بيايند و ما را بكوبند. ماركوپولو نماينده پاپ است به طرف خان مغول كه خان مغول را تشويق كند كه ما را زير لگد اسب هاي خودش خرد كند تا بتواند در نبود ما زنده بماند. هميشه غرب با قدرت مي خواسته است ما را بشكند. فرهنگ رم به معاويه برنامه داد تا با قدرت ما را بشكند، و رضاخان نيز به پسرش نوشت كه: «پسرم بايد كاري كني كه مردم از تو بترسند و به تو علاقه مند


نباشند و خارجي ها تو را بپسندند. [1] » رضاخان را حسين عليه السلام نابود كرد، چرا كه حكمت و شور حسين عليه السلام هميشه در روحانيت ظهور پيدا كرده است. هميشه ما از طريق روحانيت توانسته ايم با غرب بجنگيم و پيروز شويم؛ چون روحانيت يعني وعظ و منبر، و وعظ و منبر بدون مصيبت حسين عليه السلام امكان ندارد. و هرگاه به روحانيت پشت كرديم دشمن تا صندوق - خانه ما آمد. وقتي مصدق در سال 1330 با شاه در مورد كابينه اش به توافق نرسيد و قهر كرد، آيت الله كاشاني قدس سره به شاه نوشت مصدق بايد برگردد. شاه توجه نكرد و قوام السلطنه، آن روباه مكار قدرتمند را نخست وزير كرد. آيت الله كاشاني به مردم فرمود كفن بپوشيد و به خيابان ها بريزيد و شهادت را در فرهنگ حسين عليه السلام تمرين كنيد، لذا شاه مجبور شد مصدق را برگرداند. ولي وقتي مصدق سر كار آمد به آيت الله كاشاني بي مهري كرد. در نتيجه پشتيباني روحانيت را كه فرهنگ حسين عليه السلام را با خود دارد از دست داد. لذا يك سال بعد مصدق آنچنان حقير و بيچاره شد كه در كودتاي سال 1331 چاقوكشان اشرف پهلوي او را با لباس خواب از خانه بيرون كشيدند. يعني مصدق تا با آيت الله كاشاني بود عزت داشت، و وقتي از ايشان بريد اين طور ذليل شد. روحانيت هم هر چه دارد از حسين عليه السلام دارد و ما اگر حسين عليه السلام را داشته باشيم مرعوب دشمن نمي شويم. و اين را هم بدانيد كه هميشه دشمن از طريق فاصله دادن ما از روحانيت مي تواند ما را لقمه ي چربي براي خود بكند. بحث ما بحث ارعاب معاويه بود كه اگر حسين عليه السلام نبود اين رعب تا قيام قيامت بشريت را مي بلعيد.

حكم زمانه چنان شده بود كه آزاد شدن از ارزشهاي اموي - رومي معاويه و سر باز زدن از آنها به اندازه اي ترسناك بود كه مقابله با سلاح ها آنچنان


ترسناك نبود.

غربي ها هميشه به گونه اي جو مي سازند كه آدم جرأت نمي كند آن گونه كه مي خواهد زندگي كند و شما نمي توانيد از اين جو ضد ارزشي رومي معاويه اي سر باز بزنيد. به عنوان مثال، غرب اجازه نمي دهد سادگي و قناعت را در غذا و لباس و خانه انتخاب كنيد. او اين مسئله را تحقير مي كند و ما هم جرأت خود را در انتخاب قناعت از دست مي دهيم. آن ها در مقابل همه ارزش هاي الهي چنين فضايي را ايجاد مي كنند تا اساسا زندگي معنوي بي مقدار جلوه كند.

در آن زمان به مردم باورانده بودند كه هيچ سرزميني نيست كه از فرهنگ اموي خالي باشد. اما حافظان آن فرهنگ نمي دانستند كه سرزمين هايي هست كه اژدهاي قدرت به آن جا راه نيافته و نمي تواند دست يابد و آن سرزمين، سرزمين مرگ است. چرا كه انساني كه از مرگ نترسد به تنهايي قدرتي است بي نهايت، برتر از بزرگترين قدرت هاي زمانه. و اين سنتي نيست كه هر انديشه معمولي از آن سر درآورد، و حسين عليه السلام اين سرزمين ها را شناخت.


پاورقي

[1] کتاب از سيد ضياء تا بختيار.