بازگشت

مقدمه


1- سرمنشأ پوچي آن است كه بشر ريسماني را كه او را به آسمان غيب وصل مي كند، پاره نمايد دو پديده در كل تاريخ بشر بيشتر نيست يكي حركت انبيا كه با پيوستن انسان به عالم غيب و عالم معنا، او را از بي معنايي و پوچي مي رهاند و يكي هم حركت هاي مقابله با سنت انبيا كه هر چه باشد جز پوچي و نيستي بشر چيزي به همراه ندارد. در كربلا اين رويارويي به عنوان صحنه نمايش همه تاريخ در ابعاد بسيار جامع خود ظهور كرد: در يك طرف جبهه اي كه با تن دادن به شهادت مي خواهد با پوچي مبارزه كند و در طرف ديگر جبهه اي كه ناخودآگاه پوچي خود را استحكام مي بخشد. كربلا با چنين جامعيتي مي تواند تاريخ را تغذيه كند، به شرطي كه دقيق به آن بنگريم. و اين چيزي است كه سعي شده در اين كتاب همواره مد نظر باشد.

2 - كتاب بر اين مبنا سامان يافته است كه امام معصوم در تمام افق هاي حيات بشري حاضر و ناظر است و با اين نگاه است كه تلاش مي شود از حركت امام عليه السلام غذايي را براي جان خود برگيريم. لذا براي تأمل در فلسفه ي حركت امام بايد سخت به ژرفا رويم تا از كمك اماممان و هدايت او محروم نمانيم.

3 - اگر با ملاك هاي ديني و باورهاي قلبي در تاريخ اسلام سير كنيم مي بينيم كه ارتباط با اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله با يك عالم حضور و بقا روبرو مي شويم و اميد، همه ي جانمان فرا مي گيرد، حتي اگر در وسط ميدان كربلا باشيم و پيرامونمان را دشمن احاطه كرده باشد، ولي ارتباط با معاويه انسان را از همه چيز محروم مي كند و اين مسأله را اهل بيت از همه بهتر مي دانستند. ايشان


مي دانستند با حاكميت منهاي ديانت، بشر به چه برهوت بي معنايي هبوط خواهد كرد و چقدر كم بودند آنهايي كه اين محروميت را مي فهميدند! هر چندگاه عده اي كه سوسوي اين حالت بر قلبشان خورده بود دل در گرو حاكميت اهل بيت مي بستند - از جمله كوفيان - ولي چون با عمق جان، مساله را درنيافته بودند، اين حالت و طلب، پايدار نمي ماند و با اندك سايه ي ترسي فراموش مي شد. اما خود اهل البيت سلام الله عليهم بيش از همه متوجه اين محروميت بزرگ براي بشر بودند و لذا در هر شرايطي سعي در نماياندن اين رحمت الهي داشتند كه بشر از معناي اصلي زندگي محروم نماند مبادا كه كورمال، كورمال بخواهد راه را طي كند.

4 - وقتي متوجه باشيم حقايقي در هستي وجود دارد كه چون به صورت لفظ و كلمه درآيند، ديگر آن حقايق نيستند و كلمات ظرف مناسبي براي ارائه آنها نخواهد بود، آنگاه متوجه مي شويم كه در كربلا چه گذشته است و چرا كربلا ذخيره اي نيروبخش براي حيات بشري است، چرا كه در حركات و سكنات امام عليه السلام و اصحاب بزرگوارشان حقايقي ناگفتني ولي عمل كردني هست كه باندازه قامت همه انسانيت بلند است و انسان هوشمند بايد تمام انديشه خود را بكار گيرد تا از آن حقايق سر درآورد و اينجاست كه ما اصرار داريم بايد از همان ابتدا، نوع نگاهمان به كربلا را مشخص كنيم. آيا كربلا حادثه اي است كه بطور اتفاقي پيش آمده با صحنه آرايي انساني متعالي است [1] تا ناگفتني ها را با عمل بگويد و بشريت را به چيزي فراتر از محتواي كلمات بكشاند؟ از همين رو در متن كتاب، صحنه ي كربلا صحنه ي ظهور حكمت حسيني نام گذاري شده است؛ حكمتي كه مي خواهد انسان ها را از پوچي برهاند.


5- اگر پذيرفته باشيد كه بشريت همواره از «قدرت عنان گسيخته» در زحمت بوده و هست و جهت انسانيت را، حاكمان مغرور همواره به خطر انداخته اند، و از طرفي هم اين قدرت مداري چيزي نيست كه بتوان آن را به راحتي از صحنه حيات انسان ها محو نمود. بايد پرسيد با چه فكر و فرهنگي، مي تواند از اين معضل نجات يابد؟ در مباحث كتاب، فرهنگ پوچ - انگاشتن چنين قدرتي - با عبور از ديوارهاي مرگ - روشن شده تا انسانها به جاي آنكه نسبت به رهايي از چنگال چنين قدرتي مأيوس شوند، چاره منحل كردن آن را بشناسند و از ترس دشمن به خود دشمن پناه نبرند.

6 - آيا پوچ شدن زندگي كه حاصل حاكميت قدرت مداران به جاي حق مداران مي باشد علاج پذير است؟ آيا راه هايي كه جهت علاج آن پيشنهاد شده نتيجه بخش بوده و هست؟ مدعاي ما اين است كه آري آن پوچي، علاج پذير است و تنها علاجي كه در همه ابعاد نتيجه مي دهد علاجي است كه امام حسين عليه السلام در نهضت خود پيش نهاد فرمود. عمده آن است كه متوجه باشيم همچنانكه انسان بي خدا در واقع زندگي دروغين دارد، در همين راستا انساني هم كه خود را در كنار امام حسين عليه السلام جهت رهايي از اين پوچ - شدن احساس نكند و يك وحدت شخصيتي با او به دست نياورد، از خدايي كه رهاننده انسان است بي معنا شدن زندگي است يعني از خدايي كه اساس همه ي معاني، بهره ي لازم را نمي برد.

7- در مباحث اين كتاب روشن مي شود كه خوش بيني به روش و نهضت حسين عليه السلام يك واقع شناسي عميق است كه همواره جواب مي دهد، ولي اميد به نتيجه رسيدن حاكميت معاويه اي و يزيدي يك خوش بيني كودكانه ي «اكنون زده» است و حكمت حسيني توان ارائه چنين نكته اي را دارد تا با يك خوش بيني بي جا ناگهان با يك يأس پايدار روبرو نشويم.


8- بدبيني به حاكميت پوچي ها و روزمرگي ها و خود را فريب ندادن در چنين شرايطي نسبت به حادثه اي كه در شرف تكوين است، عين واقع بيني است، و اما در اين حال خود را نباختن و به فكر چاره بودن، هنر حكمت حسيني است، چرا كه روشني، آنگاه مي درخشد كه تاريكي يكسره بر آسمان چيره شده باشد و بالا گرفتن قدرت كفر، شدت يافتن تاريكي است، تا روشنايي، عميق تر بدرخشد و چشم ها تا عمق روشنايي سير كنند. اين، معني حرارتي است كه حسين عليه السلام در نهضت خويش همواره با خود دارد و آن را به ارادتمندان خود منتقل مي كند، او مي فهمد و مي فهماند كه بزرگي را در حوزه هاي جديد نيز مي توان يافت و نبايد در غم خاكستر شدن آنچه در گذشته بود، حال و آينده را نيز به خاكستر مبدل كرد.

9- نوميدي از خويشتن بدترين بلايي است كه اگر به جان انسان بيفتد همه وجود او درهم مي پيچد. در اين حال گمان مي كنيم شرارت دشمن است كه ما را مي ربايد و به وحشت مي اندازد و مي پنداريم دست هاي قدرت دشمن است كه ما را به زوال مي كشاند، در حالي كه چون ما از خداي عالم و آدم غافل شده ايم خود را به دامن شراره هاي دشمن مي سپاريم و نهضت حسيني از آن ناگفتني هايي است كه اين مسئله را به ما آموخت و راهي بود تا انسان در اين بلا گرفتار نشود، و نه تنها عناصر كوچك وحشت، كه بزرگترين حيله هاي خشونت بي تأثير گردد.

10- خودكامگان به هنگام نوميدي ما از خويش شدت عمل نشان مي دهند و حسين عليه السلام ماوراي خودكامگي دشمن، او را بررسي و وارسي مي كند تا به زانويش درآورد. اما هشدار! و صد هشدار كه نهضت حسيني حكمتي است بسيار دقيق، مواظب باش خود را فريب ندهي و هر حركت ضد ظلمي را شبيه نهضت حسيني نداني كه «حكمت حسيني» لازمه «نهضت - حسيني» است و


آنكه آن حكمت را نياموخته چگونه مي تواند با انگيزه ي مقابله با ظلم، دشمن را به زانو درآورد و خود در مقابل او به زانو درنيايد همواره ديده اي، و باز هم خواهي ديد كه در حركت هاي تند و شتاب زده و عاري از حكمت حسيني انسان ها بيش از آنكه دشمن را به زانو درآورند خود در مقابل دشمن به زانو درآمده اند. پس هشدار كه نهضت حسيني با حكمت حسيني همراه است.

11- در نهضت حسيني، ديگر اسلحه هاي دشمن، قدرت حكومت ندارند، چون دشمن حسين عليه السلام نمي تواند آن ها را از دور نشان دهد و رعب ايجاد كند، بلكه اين تن اصحاب كربلاست كه خود را به اسلحه ها مي زنند تا روشن شود آن وقت كه انسان خود را به خدا باخته باشد، چقدر اسلحه ها بي رمقند! آري وقتي انسان از بي معنايي خود نگران شد، ديگر برق اسلحه هاي از دور به نمايش درآمده، نمي توانند او را در سايه بي معناي ترس، پوچ و بي معنا كنند، بلكه فرياد برمي آورد «فيا سيوف خذيني» (اي شمشيرها مرا بگيريد.»

12- در نهضت حسيني، حكمت و بصيرت نهفته است و يك تن، يك فرهنگ است و همه چيز، و چهل هزار تن هيج اند، هيچ، و همين بينش است كه توان رويارويي را به ملت ها خواهد داد، چون آن كه بيشتر اسلحه دارد، زودتر از طريق انبوه اسلحه هايش به سوي مرگ مي رود، پس در حكمت حسيني يك جان نيست در مقابل جان ها - تا ترس جايگزين هر انتخاب منطقي شود - يك حكمت است كه از زمين و زمان و گوشت و خون گذشته است تا ماوراي همه اين ها انسان را از پوچي برهاند و در اين حال «ترس» محو مي شود و برق اسلحه هاي از دور به نمايش درآمده ديگر نمي توانند حكومت كنند؛ بلكه مجبورند نزديك شوند و تن ها را بشكافند و سرها را ببرند، تا معلوم شود كاري از آنها برنمي آيد و ايجاد ترس كه همه قدرت اسلحه هاست، جايي پيدا نمي كند. آري اسلحه ها را براي ترساندن ساختند و نه براي بريدن و حالا بريدند و


شكافتند ولي نترساندند، و كربلا يعني ماوراي ترس دروغين اسلحه ها آنچه بايد اراده شود، اراده مي شود.

13- ترس از حال و آينده، انسان هاي معمولي را مجبور به زير پا گذاردن حقيقت مي كند، و همين ترس همچنان جان آنها را از حقيقت تهي مي كند و به هيچ و پوچ تبديلشان مي كند و عجب اين كه در آخر از همين حقيقت كشي خود ناراضي خواهند بود. نهضت و حكمت حسيني رمز و راز رهيدن از اين پوچي و پوسيدگي است. چه انبوه انسان هايي كه در چنگال ترس زندگي مي كنند و جرأت زندگي برتر را به خود نمي دهند، يا پلنگ وار با خشمي بي هدف بر همه چيز مي شورند و نمي دانند با چه كسي بايد بجنگند، يا چون سگ به ليسيدن كفش ارباب، دلخوش مي كنند يا با نااميدي و بدون اطمينان به راهي كه در آن قدم گذاشته اند مي جنگند بلكه چيزي بشود. نهضت حسيني هيچ كدام از اين ها نيست.

14 - ملت هايي كه در تن پيشوايان خود مي شكنند، به جهت آن است كه به رهبراني توخالي دل سپرده اند و در نهضت حسين دشمن است كه درهم مي شكند و به بي تعادلي كشيده مي شود، و در آخرين ساعات روز عاشورا حسين عليه السلام، عصاره همه يارانش، به عنوان آخرين نفر، تنهاي تنها، بالاترين معناي مقاومت را مي نماياند تا همه براي هميشه بفهمند در جبهه حسين عليه السلام بودن، يعني چه، و بفهمند در اين جبهه هرگز پيشوايان در هيچ شرايطي درهم نخواهند شكست حتي وقتي فقط و فقط خود باشند و انبوه دشمن. راستي در كدام نهضت پيروان آن هرگز به پوچي گرفتار نخواهند شد، حتي اگر همه كشته شوند؟

15- وقتي زمينه كاهش انسانيت فراهم شد، بايد بيشتر به انسانيت فكر كرد و به دست گرفتن حكومت ديني يكي از عواملي است كه جلوي اين كاهش را


مي بندد، هر چند حكومت مقصد نيست و تعالي انسان مقصد است.

در روز رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و بر پا شدن سقيفه، علي عليه السلام و ابن عباس در حين غسل و كفن پيامبر، هر دو نگران بودند. ابن عباس بيشتر به حكومت مي انديشيد و علي عليه السلام به كاهش نيافتن دين و كاهش نيافتن انسان، و لذا بعدا بني عباس به هر قيمتي به حاكميت و حكومت دست يافتند و علويان تا آخر همت خود را بر كاهش نيافتن دين و انسانيت گذاشتند و از اين طريق انسان را از پوچي نجات دادند، در حالي كه عباسيان به همان اندازه به پوچي دچار شدند كه امويان دچار بودند؛ چون هر دو، حكومت را مقصد گرفتند، نه وسيله، و علويان حكومت را وسيله دانستند و نه مقصد.

16 - پوچي در قلمرو اولياي خدا نيست، همچناني كه شان خليفه خدا نيز نمي باشد و شناختن پوچي و رهايي از آن نيز در حد دقت اولياء خدا و خليفه الهي است و آن كس كه كسوت خليفة اللهي را از قامت خود بيرون كند بصيرت پوچ يابي را نيز فروبسته است و ديگر نمي تواند به علاج پوچي بينديشد تا به كربلا و حكمت حسيني دل ببندد، او به اكنون مي انديشد و از سرمايه عظيم اسماي الهي كه در جان او دميده شده است به كلي بي خبر گشته است و لذا نه تنها از پوچي فرار نمي كند و به علاج آن نمي انديشد بلكه پوچي را زندگي مي داند، چرا كه زندگي ادامه خويشتن خويش است و ادامه ي انساني كسي كه از خليفة اللهي خود به درآمده و به پوچي دل سپرده است، ادامه همان پوچي است و ارزش نهادن به بي ارزشترين ارزش ها.

17- افول ارزش ها، به جهت ناتواني در به وجود آوردن نمونه هاي معنوي است و ناتواني از انديشيدن نسبت به آن الگويي كه بايد باشد و نيست. در اين حالت است كه يأس جاي خود را بازمي كند و انسان به «اكنون»، آري فقط به «اكنون» دل مي بندد و نظاره گر تخريب تمام بناهاي معنوي مي شود و آرام، آرام


به بيهوده بودن خود راضي مي شود و اگر صاعقه اي از عالم معنا بر او نتابد به تدريج بر اين باور مي نشيند كه جهان ديگر را بيهوده مي گيرد و آنچه مي گذرد و به همان شكل كه مي گذرد را حقيقت و پذيرفتني مي شمارد، يعني در واقع فلسفه ي تن دادن به روزمرگي را در خود تدوين مي كند، و اين جاست كه مي توان فهميد چرا نهضت و حكمت حسيني به عنوان نمونه اي عملي و اعلي عامل نجات انسان است از اين همه بيهودگي كه رنگ فلسفي به خود گرفته، اين همه بيهودگي چنان تا عمق انديشه رود كه جاي خود را بازكند و صاحب تفكر انسان شود.

18 - انسان به آن دليل خود را مي كشد كه ديگر دوام ضربان قلب و گردش خون و تنفس ريه ها برايش معني نمي دهد، و آن كس هم كه تنها براي زيستن مي ماند در واقع خود را كشته است و همانند اولي جز بي معنايي از زندگي چيز ديگري نمي شناسد و فرقشان اين است كه اولي اين بي معنايي را تحمل نمي كند و دومي همين بي معنايي را تحمل مي كند و به آن سر و سامان مي دهد. و اين بي معنايي زندگي كه مساوي كشتن انسان است وقتي واقع مي شود كه آرمانهاي بزرگ از دست بروند. نهضت و حكمت حسيني همان توجه به آرمان هاي بزرگ است تا جلوي هيچ كاره شدن انسان در عرصه زندگي را ببندد و در همين راستاست كه وفاداران به نهضت حسين عليه السلام به دستور حزب يا دستگاه دولتي به معركه و مانوري كه رئيس فرموده نمي آيند تا باز هيچ كاره باشند، بلكه تماما تحت تاثير جاذبه روحاني به عزاداري عاشورائيان وارد مي شوند تا خودشان باشند و هيچ كاره نباشند و از اين طريق در صدد گريختن از بي معني شدن اند.

19 - ممكن است معاويه نظم و امنيتي گسترده در سرتاسر مملكت به وجود آورده باشد و ممكن است آنهايي كه به ماوراي زندگي زميني هيچ نظر ندارند از اين نظم و امنيت بتوانند به آرمان هاي خود برسند و معاويه براي اين مردم باشد


و اين مردم هم براي معاويه، ولي آن كس كه انسان را در گسترده غيب مي خواهد، در چنين نظم و امنيت سرد و خواب آوري آرام نخواهد گرفت هر چند نظام معاويه اي او را آشوب گر مي شناسد ولي او به نظمي برتر مي انديشد كه در آن زمين به آسمان و انسان به خدا وصل مي شود و با اين نگاه است كه معلوم مي شود نظم و امنيت معاويه پوچي را تا مغز استخوان انسان ها نفوذ مي دهد و اگر انسان به آسمان غيب نينديشد بدون آنكه بخواهد، طعمه اين پوچي خواهد شد و سرد و غم زده خواهد مرد.

20- همه ي بي حيثيت ها در حكومت معاويه اي بدون آنكه ذره اي در خود و در آداب خود تغيير دهند با حيثيت خواهند شد و در چنين شرايطي به خود مي بالند و مشغول زندگي به اصطلاح متمدن خودند و ديگر حرارت ايمان جايي در زندگي شان ندارد و در آن شرايط، سنگدلي جاي قلب ايماني را مي گيرد. در اين حال هر كس اين آرامش مطلوب نفس اماره را به هم بزند شورشي و هرج و مرج طلب معرفي مي شود و لذا اراده ملي را بر ضد او تجهيز مي كنند، مگر اينكه با حكمت حسيني نهضتي برپا شود كه در عين اتهام هرج و مرج طلب، لقمه اين تهمت ها نگردد و به واقع بتواند معنويت رفته را برگرداند و پوچي مربوط به آرامش نفس اماره را كه دردي پنهان بود، بنماياند. راستي چقدر كار مشكلي بود كاري كه حسين عليه السلام انجام داد!

21 - فرهنگ معاويه اي تمام اصول جامعه ديني را درهم مي ريزد و مي خشكاند و در عين حال كار خود را در ظاهري از انسان دوستي مي آرايد انسانيت را متلاشي مي كند بدون اين كه آب از آب تكان بخورد؛ نظم ها اصيل انساني را از بين مي برد، بدون اين كه كسي متوجه شود چه بر سرش آمده، مگر آن كس كه مي تواند بين حق و باطل تمييز دهد و دغدغه حق بودن كارها را دارد و چنين كسي از همه مخالفان فرهنگ معاويه اي خطرناك تر است بدون آن كه


انسان شروري باشد و بخواهد تخريب مادي ببار آورد. به همين جهت در چنين فرهنگي همه جانيان پذيرفته مي شوند تا به زندگي پوچ خود ادامه دهند، مگر انساني كه بين حق و باطل تميز مي دهد و باطل و پوچي را مي شناسد.

22 - وقتي فرهنگ معاويه اي ريشه هاي خود را محكم كرد، ديگر انتخاب بين حق و باطل گم مي شود و انتخاب ميان ناحق ها باقي مي ماند. شر گم مي شود و باطل از باطل بودن مي افتد، در اين حال هر انتخابي پوچ و بي معني گشته و خشم ها و غم ها و شادي ها همه سر و ته يك كرباس اند و اين مسئله از ديده تيزبين بسياري پنهان مي ماند مگر آن كس كه ملاك انتخابش هنوز بر محور حق و باطل دور بزند و نه هيچ چيز ديگر. چنين انساني را شعار ترقي و توسعه و رفاه و وسعت فتوحات نمي فريبد و فقط به حق يا باطل بودن موضوع مي انديشد و نهضت اباعبدالله عليه السلام در موقعي كه همه چيز مطرح بود مگر حق و باطل بودن امور، جهت ها را به سوي تمييز حق و باطل كشاند تا آنچه پوچ و بي معني است از چشم ها پنهان نماند.

23 - در نظامي كه معاويه بناست بدرخشد ديگر «حق»، درخشش خود را از دست مي دهد و شخصيت انساني محو خواهد شد و عنوان هاي واهي و بي محتوا نمايان مي گردد و در نتيجه برترين ارزش ها بي ارزش مي شوند مثلا به جاي «خدا» واژه «نيك» را به كار مي برند تا آرام آرام خدا محو شود در اين حال هر كس مي تواند خود را نمونه انسانيت بداند بدون آنكه به نمونه هاي اعلاي معنوي نظر بشود. مهم نيست كه مذاهب زيادي به بار مي آيد مهم اين است كه ديگر آن مذهب اصلي اصيل در صحنه نباشد. از ذخاير معنوي بشر غفلت مي شود، هر چند همه آداب مذهبي در جاي خود است ولي همه ظاهري و بي محتوا و بي دل و دماغ است. و نهضت حسيني در چنين شرايطي كه همه اميدها براي برگشت به معنويت گمشده و از دست رفته مي نمايد، پيام مي دهد:


«اما هنوز اميد هست و هنوز فرهنگي كه پاسدار غايات معنوي باشد در صحنه است.»

24 - مرگ نظام معاويه اي، در اثر برگشت به ايمان ممكن است؛ ايماني كه سكوي پرش به سوي اميد و اميدواري حقيقي است، نقطه مرگ چنين نظامي فقط در صحنه اي بزرگ از نمايش ايمان ممكن است. چنين نقطه شروعي در سال 61 هجري در كربلا واقع شد، و لحظه رو كردن به «بودن» به جاي بيهوده بودن، شروع شد و زشتي نظام معاويه در برق اين شروع، ارزيابي گشت و چشم هايي هم كه تا به حال به ديدن عادت نكرده بودند - اما خود را هم نبسته بودند - ديدن را آغاز كردند و قضاوت شروع شد و گور فرهنگ پوچي ها كنده شد و اين همه به جهت آن است كه «قدرت تشخيص هدف از فرهنگ بواقع معنوي زدودني نيست» همچنان كه اميد رهايي از پوچي و توان مبارزه با آن نيز فقط در همين فرهنگ سر برمي آورد.

25 - نظامي كه زندگي و عمر مردم را مي مكد و مردم را با تحليل هاي اموي به از خود بيگانگي مي كشاند و بازي مي دهد حتما ظاهري فرهنگي خواهد گرفت و مسلم نمي تواند به سقوط خود نظر افكند، ظواهر فرهنگي و تحليل هاي واهي اش حجاب توجه به سقوطش مي شود و ادامه اين عمر مكيدن ها، در جايي كه گزينش ها ديني است با واژه هاي ديني و تحليل هاي به ظاهر ايماني صورت مي گيرد و لذا شناخت پوچي اين تحليل ها و ظواهر فرهنگي بسيار مشكل است مگر براي كساني كه به فلسفه ي بودن خود - يعني بندگي خدا - بتوانند عميقا بينديشند و انديشه جامعه را به مسئله اصلي شان كه همان بندگي خدا است معطوف دارند و نهضت كربلا توان ارائه چنين انديشه اي را در واويلاي خشكي تفكر دارد.

26 - اين نكته همواره خود را ثابت كرده است كه «آدمي زاده اي كه از مرگ


نمي هراسد، به تنهايي، قدرتي است بي نهايت برتر از بزرگترين قدرت هاي زمانه» و به همين جهت هم معاويه مجبور است مدام ترس را به هر وسيله اي كه ممكن است منتشر كند و همواره نگران است كه نكند مردم «دام ترس از مرگ» را پاره كنند و از آن بيرون آيند، كه اين پايان كار قدرتمندان است و حسين عليه السلام به اين مسئله خوب آگاه است و لذا مي داند با نهضت خود چه بلايي بر سر فرهنگ معاويه اي خواهد آورد، هر چند خود يزيد و عبيدالله بن زياد اصلا متوجه اين مسئله نبودند كه آنچه حكومت معاويه را حفظ كرد ترساندن مخالفان بود و نه كشتن آنها.

27- در هنگامه اي كه همه سرگردان شده باشند، نه كسي از وضع موجود راضي است و نه راهي براي بيرون رفتن از آن وضع را مي شناسد، در اين حال فقط يك انسان كافي است كه بتواند انسان ها را از اين پوچي آزار دهنده برهاند و به آنها نيروي مقاومت براي بيرون شدن از وضع موجود بدهد و آنها را به اصالت برگرداند. آري فقط يك انسان كافي است تا امر ناگفتني تا آن زمان را تا آن حد پاك و زلال ارائه نمايد كه همه به صدق وجود او اقرار نمايند و خطر پذيرفتن آن امر را در آرامش صدق وجود او به چيزي نگيرند و قربانيان واقعي را كساني بدانند كه در اين خطر گام ننهند.

از زير سايه نظم مسلط معاويه اي اگر انسان حتي يك نفس بتواند خود را آزاد كند، به دشت هاي پهناور آزادي وارد مي شود و بهشت را رو در روي خود مي بيند، هر چند او را به چه چيزي نگيرند و شورشي اش بنامند و به غلام باشي هاي خود مدال افتخار دهند.

نهضت حسين عليه السلام نشان داد كه آري هنوز هم خورشيد طلوع خواهد كرد و امكان تنفس آزاد نمرده است و براي اين كار فقط يك انسان كافي است.

28- در «اكنون» زيستن منافي خودآگاهي است زيرا كه انسان در آن


صورت همه ي گذشته و آينده را با چشم «اكنون» مي بيند. و تفاوت اصلي امام حسين عليه السلام با ساير مردم زمانه اش در همين نكته است و به واقع آنان كه با سنت جاري خداوندي - كه بر هستي حاكم است و سرتاسر زمان و مكان از ازل تا ابد و از اين جا تا همه جا گسترده است - قطع رابطه كرده اند، چقدر زود گرفتار «اكنون زدگي» مي شوند و طعمه پوچي زمانه مي گردند.

دشمن حسين عليه السلام جمع انبوهي از انسان هاي اكنون زده است و با تركيبي به نام قشون به صحنه آمده كه در آن قشون اراده ي فردي مستهلك انبوهي قشون گشته و فقط نظم نظامي گري آن را به حركت مي آورد و نقطه مقابل اين قشون، لشكري است براي «جهاد مقدس» كه يك انگيزش باطني در جهت غايتي واحد آنها را به هم پيوند مي دهد و هنرش آن است كه از ظاهر و اكنون گذشته و به باطن و سنت گرويده است.

مطالب فوق را به عنوان مقدمه عرض كردم تا ان شاء الله با تدبر در آنها مطالب كتاب روشن تر گردد و از خود حضرت سيدالشهداء عذرخواهي مي كنم كه طرح نكته اي از آن نهضت جامع، موجب غفلت از ساير نكات آن مي شود.

«و الي الله يهدي السبيل»



پاورقي

[1] براي شرح بيشتر به بحث «کربلا، از چشم عقل و عاطفه» رجوع کنيد.